3کا شدنمون مبارک مرسی ازتون😭💙
.
.
.
.
.𝐋𝐨𝐮𝐢𝐬
نیمه شب بود و دیگه کم کم چشمام در حال گرم شدن بود.
هری کنارم بیدار بود، انگار که یه مشکلی داشت، با چشمای پف کرده کمی از جام بلند شدم و به هری خیره شدم که با خودش درگیر بود.
- هری چیزی شده؟ چرا نمیخوابی؟
- من نمیتونم شب بخوابم
- یعنی چی؟ مگه بدن تو به استراحت نیاز نداره؟
- نه من روزا میخوابم
خنثی نگاهش کردم که چیزی توی ذهنم جرقه زد، کاملا فراموش کرده بودم اون یه خوناشامه.
- اهان فهمیدم. خب حالا میخوای چیکار کنی؟
- تو بخواب من میرم یکمی چرخ میزنم.
هری بلند شد و کمی لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون ولی من کنجکاو شدم بدونم چیکار میکنه پس بلند شدم و دنبالش کردم.
بی سر و صدا داشت توی کاخ میچرخید، یواشکی پشت سرش حرکت میکردم!
خیلی عادی داشت راه میرفت ولی با رسیدن یه خدمتکار بهش از گردنش گرفت و به دیوار کوبیدش که سریع به سمتش دوییدم...
هولش دادم و از اون خدمتکار جداش کردم و با خشم زل زدم بهش!
چشمای قرمزش به سبز طبیعیش تغیر کرد و با نگرانی زل زد بهم :
- چیشده
با عصبانیت شروع کردم داد زدن سرش :
- دیگه حق نداری کسیو بکشی
- ولی من...
- همین که گفتم، اگه خیلی بهش نیاز داری از حیوونات یا چیزای دیگ استفاده کن
- لویی.
سمتم اومد و دستامو گرفت که زین با عجله به سمتمون اومد .
- اتفاقی افتاده عالیجناب؟
هز - نه
- ولی صدای عالیجنابو شنیدم داشتن داد میزدن.
سرمو پایین انداختم و سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم.
- چیزی نشده وزیر مالیک میتونین برین.
هری منو به اتاق هدایت کرد و همینطور پشت سرم میومد.
روی تخت نشوندم و خودش جلوی پام زانو زد و دستامو گرفت و بوسه ای کوتاهی روشون نشوند!
با دستش صورتمو قاب گرفت و گونمو نوازش کرد :
- ماهِ من، منم مث شماها به سری چیزا نیاز دارم، مهم ترینش خونه.
- ولی من بهت اجازه نمیدم مردممو بکشی
- خیله خب، دیگه کسیو نمیکشم ولی تو بهم بگو چطوری خون پیدا کنم؟
YOU ARE READING
Black Fever (L.S)
Historical Fiction- I think a piece of the moon that is not in the sky in your hair. - فکر میکنم تیکه ای از ماه که تو آسمون نیست توی موهای توعه لویی. ---------------------------------------- کانال تلگرام : @coalacity 1660 - London Sad End Complete بر اساس یک سلسله ی...