part23

356 92 27
                                    

3کا شدنمون مبارک مرسی ازتون😭💙
.
.
.
.
.

𝐋𝐨𝐮𝐢𝐬

نیمه شب بود و دیگه کم کم چشمام در حال گرم شدن بود.

هری کنارم بیدار بود، انگار که یه مشکلی داشت، با چشمای پف کرده کمی از جام بلند شدم و به هری خیره شدم که با خودش درگیر بود.

- هری چیزی شده؟‌ چرا نمیخوابی؟

- من نمیتونم شب بخوابم

- یعنی چی؟ مگه بدن تو به استراحت نیاز نداره؟

- نه من روزا میخوابم

خنثی نگاهش کردم که چیزی توی ذهنم جرقه زد، کاملا فراموش کرده بودم اون یه خوناشامه.

- اهان فهمیدم. خب حالا میخوای چیکار کنی؟

- تو بخواب من میرم یکمی چرخ میزنم.

هری بلند شد و کمی لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون ولی من کنجکاو شدم بدونم چیکار میکنه پس بلند شدم و دنبالش کردم.

بی سر و صدا داشت توی کاخ میچرخید، یواشکی پشت سرش حرکت میکردم!

خیلی عادی داشت راه میرفت ولی با رسیدن یه خدمتکار بهش از گردنش گرفت و به دیوار کوبیدش که سریع به سمتش دوییدم...

هولش دادم و از اون خدمتکار جداش کردم و با خشم زل زدم بهش!

چشمای قرمزش به سبز طبیعیش تغیر کرد و با نگرانی زل زد بهم :

- چیشده

با عصبانیت شروع کردم داد زدن سرش :

- دیگه حق نداری کسیو بکشی

- ولی من...

- همین که گفتم، اگه خیلی بهش نیاز داری از حیوونات یا چیزای دیگ استفاده کن

- لویی.

سمتم اومد و دستامو گرفت که زین با عجله به سمتمون اومد .

- اتفاقی افتاده عالیجناب؟

هز - نه

- ولی صدای عالیجنابو شنیدم داشتن داد میزدن.

سرمو پایین انداختم و سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم.

- چیزی نشده وزیر مالیک میتونین برین.

هری منو به اتاق هدایت کرد و همینطور پشت سرم میومد.

روی تخت نشوندم و خودش جلوی پام زانو زد و دستامو گرفت و بوسه ای کوتاهی روشون نشوند!

با دستش صورتمو قاب گرفت و گونمو نوازش کرد :

- ماهِ من، منم مث شماها به سری چیزا نیاز دارم، مهم ترینش خونه.

- ولی من بهت اجازه نمیدم مردممو بکشی

- خیله خب، دیگه کسیو نمیکشم ولی تو بهم بگو چطوری خون پیدا کنم؟

Black Fever (L.S)Where stories live. Discover now