part26

335 86 17
                                    



چرا پارتا یکی در میون سین میخوره؟😐
چک کنین اگه پارتیو نخوندید بخونین چون حس میکنم بغضیا پارتارو جا میزارن.
.
.
.
.
.

آروم وارد کاخ شدم، شب بود و قطعا همه درگیر کاراشون بودن!

بی سر و صدا به اتاق لویی قدم برداشتم و آروم وارد‌ شدم که دیدم داخل تراس ایستاده و به ماه خیره شده، لبخند زدم و لبمو تر کردم و لب زدم :

- چیشده که سرورم دارن توی آینه به خودشون نگاه میکنن؟

لویی بلافاصله با شنیدن صدام برگشت و اسممو با بغض داد زد و سمتم حمله ور شد و‌ خودشو توی بغلم پرت کرد که باعث شد عقب برم و و به در اتاق برخورد کنم!

لوبی خودشو توی بغلم مچاله کرده بود و اشک میریخت که‌ نگران صورتشو گرفتم و رو به روم‌ خودم نگه داشتم :

- هی هی هی تو حق نداری گریه کنی.

اشکاش رو پاک کردم که شروع کرد به غر زدن :

- کجا رفته بودی؟

لبخندی زدم و بوسه ای روی موهای ابریشمیش کاشتم و ادامه دادم :

- رفته بودم بیرون شهر یه به کاری برسم ببخشید نگرانت کردم.

لویی لب پایینش رو کمی جلو داد و با حالت قهر رفت و روی تخت نشست که با خنده سمتش رفتم و کنارش نشستم و توی بغل گرفتمش!

- هی تو که اینقدر قهر قهرو نبودی چیشده؟

- نمیگی دلم تنگ میشه؟

خنده ی کوتاهی سر دادم و حالت جدی ای به خودم گرفتم!

- خب من رفته بودم خرید و یه چیزی برای سرورم خریدم ولی قبلش باید به یه سوالم جواب بدی.

لویی که حالا چشماش حالت برق داشت دستاشو بهم زد و با ذوق ادامه داد :

- چه سوالی؟

لبمو تر کردم و جعبه ی کوچیک مورد نظرمو از جیب کتم بیرون اوردم و جلوی لویی گرفتم و پایین تخت رو به روش زانو زدم و در جعبه رو باز کردم!

- باهام ازدواج میکنی لویی؟

لویی ساکت بود!

سرمو بلند کردم و دیدم داره گریه میکنه.

لبخندم محو شد و دستاشو گرفتم که با دست ازادش مشغول پاک کردن اشکاش شد و با صدای بلند که بخاطر بغض میلرزید لب زد :

- برای همیشه تا اخر عمر بهت قول میدم.

لبخندی زدم و پشت دست لویی رو بوسیدم.

لویی بهم حمله کرد که باعث شد روی زمین بیوفتم و وحشیانه مشغول بوسیدن لبام شد!

بی درنگ همراهیش کردم و بوسه رو عمیق تر کردم که لویی برای نفس گرفتن ازم جدا شد و با نفس نفس بهم خیره شد که پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و زمزمه وار لب زدم :

Black Fever (L.S)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt