part12

435 121 74
                                    

ببخشید تاخیر داشتیم من برام اتفاقای خوبی نیوفتاد
و واقعا ناجور بودم حالا گذشته...

برا‌دوستاتون شیر کنین تا اونام بخونن...
.
.
.
.
.

بعد از چند دقیقه چرخیدن تو قصر برای رد گم کردن اینکه من هنوز بیدار نشدم رفتم سر میز صبحونه و با دیدن لویی توی راس تعظیم کردم :

- صبحتون بخیر سرورم

- ممنون هری.

خواستم بشینم که لویی مانعم شد و به صندلی  کنار خودش اشاره کرد :

- بیا اینجا بشین هری

اونجایی که لویی بهش اشاره داشت برای مقام دوم قصر بود، ولی من هیچ مقامی نداشتم.

- اما سرورم اونجا برای مقام دومه

لبخندی زد و ادامه داد :

- درسته تو از امروز مشاور منی.

میدونستم صورتم از ذوق زدگی قرمز شده و تعظیم کوتاهی کردم و تشکر کردم :

- ممنون سرورم تمام تلاشمو برای کمک به مردم و کشورم انجام میدم.

سمت صندلی کنار لویی قدم برداشتم که زین هم به جمعمون ملحق شد و تعظیم کرد و سر جای خودش نشست!

- عالیجناب دیشب به مسائل مالی رسیدگی میکردم، مردم سطح پایین تر که کشاورزی و دامداری میکنن باید نثبت به مردم شهر مالیات کم تری بدن چون اینطوری بهشون فشار میاد.

- هر کاری لازمه برای رفاه مردم انجام بده زین و راستی هری.

سمت من چرخید و ادامه داد :

- تو به عنوان مشاور من باید توی شهر یه چرخی بزنی، میخوام از مشکلاتشون با خبر بشم تا بهتر بتونم رسیدگی کنم.

سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم که یکی از سربازا با صدای بلند لویی و زینو صدا میزد و سمتمون اومد :

- عالیجناب منو ببخشید ولی باید یه چیزیو بهتون بگم.

لویی سمت سرباز برگشت و با استرس ادامه داد :

- چیشده؟

- جنازه ی یکی از خدمتکارا توی باغ پشتی مابین بوته ها پیدا شده بود، ولی نوع مرگش خیلی وحشتناک بود، گردنش جای دوتا سوراخ داشت و همینطور کامل خونی و زخمی بود.

لویی با ترس به اون سرباز زل زد و از جاش بلند شد و سمتش رفت :

- نشونم بده.

زین همراه لویی دنبال اون سرباز رفتن و من از ترس داشتم توی صندلیم فرو میرفتم ولی به اجبار از جام بلند شدم تا عادی تر جلوه بدم!

𝐋𝐨𝐮𝐢𝐬

به جنازه ی روبه روم زل زده بودم و با وحشت بهش نگاه میکردم، کار همون موجودی بود که منو اذیت میکرد!
همینطور که به جنازه با وحشت نگاه میکردم هری اومد و با دیدنش تعجب کرد :

Black Fever (L.S)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz