part24

344 90 9
                                    

های چطورین یکم سخن بگیم😂🤌🏿
خب ۶ پارت بیشتر نمونده و بعدش بوک رو کپلت میکنم🥲😂
خیلی دوستتون دارم مرسی از نظرات قشنگتون‌ تک‌تکشو میخونم ولی وقت نمیکنم همه رو جواب بدم🙃💙
.
.
.
.
.
.
.

چشمامو باز کردم و موهامو از صورتم کنار زدم، هری هنوز خواب بود!

دستمو روی پیشونیش گذاشتم ولی هنوز سرد بود و‌ گرمای همیشه رو نداشت.
سرمو پایین انداختم و دستشو توی دستم گرفتم و بوسه ای پشت دستش گذاشتم و دستش رو بغل گرفتم!

لبامو آویزون کردم و شروع کردم غر زدن :

- چرا بلند نمیشی قلقلکم بدی؟
مگه نمیگفتی من شب نمیخوابم پس چرا الان خوابی؟
هری پاشو دیگه اذیتم نکن...

انگشتاش کمی تکون خورد که لبخندی زدم و شروع کردم آروم تکون دادنش!

- هری... میدونم بهوش اومدی پاشو

کمی تکون خورد و آروم‌ چشماشو باز کرد که لبخندم گشاد تر شد و جیغی کشیدم...

چند بار پلک زد و خیره شد بهم که لبخند زدم بهش و بوسه ای روی لبهای بی رنگش کاشتم!

- خوشحالم حالت خوبه

دستشو که تا این مدت بغلم بود قاب صورتم کرد و صورتمو نزدیک خودش کرد و بوسه ی کوتاهی بینمون شکل گرفت و من گاز کوچیکی از لب پایینش گرفتم و ازش جدا شدم که سرفه کرد!

لبخندم محو شد و صورتم حالت نگرانی گرفت :

- هری... تو حالت خوبه؟

متوجه شدم سرفه هاش تموم نمیشه، از جام بلند شدم و دکترو صدا زدم که سریع وارد اتاق شد و رفت سمت هری تا معاینش کنه!

معاینش رو انجام داد و کمی از دارویی که اورده بود به هری داد که سرفه هاش بهتر شد...

- حالش خوبه؟

- من نمیدونم مریضی ایشون چیه نمیتونم براش دارویی تجویز کنم.

سرمو پایین انداختم که متوجه سر و صدا از طبقه ی پایین شدم از اتاق خارج شدم و رفتم طبقه ی پایین که دیدم الیزابت دوباره داره با مامور های کاخ بحث میکنه!

خودمو بهش رسوندم و با داد زدم سرش :

- تو زبون حالیت نمیشه؟

- عصر بخیر سرورم، شنیدم جناب مشاور حالشون خوب نیست اومدم سری بزنم

- لازم نکرده سر بزنی برگرد

- این همه راه بخاطر شما اومدم سرورم

- گفتم لازم نکرده برو

داشت یواش یواش نزدیکم میشد که عقب رفتم و اخم کردم :

- فکرای شیطانی توی سرتو جای دیگه عملی کن حالام از اینجا برو

سرشو پایین انداخت که برگشتم داخل کاخ و هری و زین رو دیدم که بالای پله ها دارن به سمت پایین میان!

Black Fever (L.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora