𝐇𝐚𝐫𝐫𝐲
درست میگفتن که عاشقا نمیتونن دوری همو تحمل کنن!
من داشتم کم میوردم نمیتونستم تحمل کنم.
راه افتادم سمت کاخ و جلوی پنجرش ایستادم، نمیخواستم داخل برم فقط میخواستم ببینمش ولی با دیدنش روس تخت کمی تعجب کردم.
اون هیچ وقت تا این موقع نمیخوابید!
پنجره رو باز کردم و داخل رفتم که دیدم صورتش رنگ پریدست، سمتش حجوم بردم و دستمو روی پیشونیش گذاشتم، سرد بود.
دستاش رو محکم میفشردم ولی یخ زده بود!
استرس تمام وجودمو فرا گرفت و ضربان قلبم بالا رفت...
شروع کردم به صدا زدنش :
- لویی عزیزم، چشماتو باز کن ببین من اومدم.
ولی هیچ جوابی دریافت نمیکردم.
سریع رفتم بیرون و دکتر و لیام رو صدا زدم که چیزی طول نکشید که خودشونو بهم برسونن و با هر جونی بود بهشون موضوعو گفتم و دکتر رفت بالای سرش تا معاینش کنه.
نبضش رو توی دستش گرفت و زیر لب به لیام چیزایی میگفت که با خودش بیاره و من با استرس بهشون زل زده بودم.
اگه بلایی سرش بیاد خودمو نمیبخشم!
دکتر بعد دادن داروها بهش سمت من برگشت و دستمو گرفتم که زل زدم بهش.
- نگران نباش فقط یکمی فشار بهش اومده این چند وقت زیادی اتفاقای غیر منتظره افتاد.
قطر اشک سمجی از گوشه ی چشمم سرازیر شد که دکتر ضربه ای به بازوم زد و به بقیه گفت از اتاق بیرون برن.
وقتی از نبود کسی مطمئن شدم سمت تختش رفتم و کنارش نشستم و دستش که حالا کمی گرم تر از قبل بود رو توی دستم گرفتم و با اون دستم موهاشو از پیشونیش کنار زدم!
چه رازی تو صورتش داشت که منو اینطور دیوونه کرده بود؟
اون تارای سفید رنگ که با هر موجشون با قلب من بازی میکنن.
شاید عشق ما اشتباه باشه ولی من میخوام همون ادم اشتباه گر باشم.
بوسه ای روی پیشونیش نشوندم و از کنارش بلند شدم و بیرون رفتم تا زینو ببینم!
مشغول صحبت کردن با لیام بود که به جمعشون ملحق شدم :
- وزیر مالیک میخوام باهاتون صحبت کنم
جدی و خشک خیره شد بهم :
- بله جناب مشاور بفرمایید
- سرورم بعد رفتن من اینطوری شدن یا باز کسی پاشو از گلیمش دراز کرده؟
زین ساکت شد و سرشو انداخت پایین که با حرص توی صورتش غر زدم :
- امنیت و حفظ جون پادشاه به چه کسی مربوطه وزیر مالیک؟
به من و شما
وقتی من نیستم به شما مربوطه درسته؟
پس چرا از وظیقتون سرپیچی کردین؟
لیام خواست حرفی بزنه که زین جلوشو گرفت!
- من نمیتونم هر وقت و همه جا کنار سرورم باشه ایشون حالشون خوب نیس پس وظیفه ی حکومت روی دوش منه.
YOU ARE READING
Black Fever (L.S)
Historical Fiction- I think a piece of the moon that is not in the sky in your hair. - فکر میکنم تیکه ای از ماه که تو آسمون نیست توی موهای توعه لویی. ---------------------------------------- 1660 - London Sad End Complete بر اساس یک سلسله ی واقعی Vampair-Historical L...
