● هیونگ دیگه خیلی غیر قابل تحمل شدی!!! نگران نیستی بکهیون هیونگ با دیدنت بترسه؟!!!
سهون رو به چانیول غُر زد و پسر بزرگتر بدون گرفتن نگاهش از شیشه ی مقابل و تصویر پشتش بی حوصله جواب داد:
+ واسم مهم نیست که شبیه آدمای بی خانمان و بیچاره به نظر بیام... الان تنها چیزی که واسم مهمه اینه که بکهیون چشماشو باز کنه...
بدون توجه به سهون که با شنیدن حرفش لبهاش رو کج کرده و چشمهاش رو میچرخوند، آهی کشید و به پسری که در یکی از اتاق های بیمارستان در محیطی ایزوله به آرومی خوابیده بود، خیره تر شد و در دلش ثانیه شماری میکرد تا نوبتش برسه و بتونه به داخل بره تا از نزدیک تماشاش کنه...
هشت روز لعنتی و سخت از عمل پیوند گذشته بود!!! هشت روزی که ساعت ها، دقایق و ثانیه هاش پُر از استرس بودن و همچنان هم ادامه داشت چون بکهیون هنوز به هوش نیومده بود!!!
در طی این مدت، اوضاع پایداری نداشت و با هر کوچیکترین تغییری در وضعیتش، چانیول یک جون از دست میداد!!!
بکهیون در ابتدا به مدت سه روز دچار تب شدیدی شد که البته به سختی کنترل و رفع شد. اما مدتی از خوشحالیشون نگذشته بود که در ادامه با ظهور نوسانات مداوم ضربان قلب و افزایش وحشتناک فشار خون هم که تمامیشون از علایم پس زدگی پیوند بودن باعث بیخوابی جونمیون، جونگده و همچنین کادر درمانی که وظیفه ی رسیدگی به بیمار جوونشون رو داشتن شده بود!!!
با هر تغییر بکهیون، چانیول یک دور میمرد و زنده میشد و همچنین حال بقیه ی افراد یعنی سهون، لوهان و کیت هم تعریفی نداشت...
از جونگین در محیط بیمارستان خبری نبود و گویا درگیر سرماخوردگی بچه اش شده بود!!!
همه ی افراد به محض شنیدن خبر عمل پیوند بکهیون به بیمارستان اومده بودن و در طی این هشت روز به نوبت دوستشون رو ملاقات میکردن... اما تنها کسی که شبانه روز و طور مداوم در کنار بکهیون میموند چانیول بود و البته پسر قدبلند این موضوع رو مدیون دونسنگش بود... چرا که لوهان به شدت با این قضیه مخالف بود و میخواست تنها کسی که کنار بکهیون میمونه خودش باشه اما سهون با صحبت ها و خواهش های فراوان، موفق به متقاعد کردن پسرک چینی شده بود!!!
سجونگ هم بر خلاف مخالفت ها و مقاومت های چانیول، همراه با هیونا دو بار به بیمارستان رفته بود که هر بار با عذابی بزرگ برای پدر و دختر به اتمام میرسید... چون هیونا بشدت دلتنگ آغوش پدرش بود...
برای چانیول به غیر از مواقعی که حال بکهیون بد بود، اوضاع زمانی عذاب آور میشد که سر و کله ی لوهان در بیمارستان پیدا میشد...
هر بار که چشمهای لیزارد به پسر قد بلند میفتاد تمام حرص، اضطراب و نگرانیهاش رو در قالب کنایه، طعنه و تهدید و حتی دعوای فیزیکی که تماماً توسط سهون دفع میشد، سرش خالی میکرد و زمانی که حس سبکی بهش دست میداد بیخیالش میشد و به سراغ بکهیون میرفت... چانیول به یقین رسیده بود که زبون لوهان دارای نیش زهرآلودیه که توانایی از پا در آوردن هر کسی رو داره!!!
YOU ARE READING
His eyes [Completed]
Romance[BOOK 1] بیون بکهیون روانپزشکی که به دلیل قوانین مزخرفی که در بیمارستانشون در مورد برخورد با بیمارها داشتن و اونها رو آزار میدادن مجبور به استعفا شد و به دنبالش درخواست فعالیت در یک بیمارستان روانی خوشنامی رو داد که به برخورد خوبشون با بیمارها شهرت...