Chapter 27

1.9K 524 498
                                    

در حالیکه با نگاهی بی حس به تصویر خودش در آینه خیره بود، آخرین دکمه ی پیراهنش رو هم بست... چشمهاش بخاطر بیخوابی گود افتاده بودن و پوستش رنگ پریده بود... بدون توجه به موهای آشفته اش نگاهش رو از آینه گرفت و به سمت کمد رفت و با بررسی دوباره ی داخلش دربش رو بست...

درب کمدی رو که حالا خالی از لباسهاش بود و جایی برای اون نداشت!!!

بکهیون تصمیمش رو گرفته بود!!! همزمان با طلوع خورشید و فشردن آخرین فیلتر سیگارش به لبه ی نرده ی تراس تصمیمش رو گرفت!!!

در زندگیِ پزشک جوون متأسفانه یا خوشبختانه یک قانون خیلی مهم وجود داشت با این مضمون که "کاری رو انجام نده و اگر انجامش دادی کامل و بدون نقص انجامش بده"...

و حالا بکهیون به عنوان یک دوست پسرِ خوب، تصمیم داشت تا به بازی معشوقش تن و به بهترین شکل ممکن انجامش بده...

به همین دلیل بود که اتاق پسر بلندتر خالی از وسایل پسر کوتاهتر شده بود... بدون کوچکترین رَد و اثری!!!

چانیول تصمیم به فراموشی گرفته بود؟!!! اوکی... بکهیون هم تمام تلاشش رو در این زمینه میکرد!!!

برای آخرین بار نگاهش رو داخل اتاق چرخوند و در آخر روی تخت خواب قفل شد... تختی که دیگه هیچ سهمی از اون نداشت... تختی که شب قبل، برای اولین بار طعم آغوش معشوقش رو روی اون چشیده بود...

شاید احمقانه به نظر میرسید ولی بکهیون حتی ملحفه های تخت رو هم تعویض کرده بود تا عطری از خودش باقی نمونده باشه...

نگاه تلخ و گرفته اش رو به سختی از تخت مرتب گرفت و از اتاق بیرون زد و با قدم های سنگین از پله ها پایین رفت و زمانی که به سالن رسید بدون توجه به چانیول که آماده منتظرش ایستاده بود به سمت درب خروجی حرکت کرد...

حیاط رو هم با همون قدم های سنگین طی کرد و به صدای قدم های آروم دوست پسرش که پشت سرش حرکت میکرد گوش سپرد...

بلافاصله با خروج از درب حیاط چشمش به ماشین سهون خورد و به سمتش حرکت کرد... شب قبل، از سهون خواهش کرده بود تا به دنبالشون بیاد و اونها رو به مطب ببره چون خودش هیچجوره توانایی و شرایط رانندگی رو نداشت و پسر کوچیکتر هم با شنیدن صدا و لحن پزشک جوون بر خلاف میلش قبول کرده بود...

و حالا نیم ساعتی بود که دم درب خونه ی دوست بچگیهاش، تکیه زده به ماشین گرون قیمتش منتظر ایستاده بود!!!

سهون با دیدن بکهیون تکیه اش رو از ماشین گرفت و سعی کرد تا به روی خودش نیاره که با دیدن چهره ی بی روحش، میل عجیبی به شکوندن گردن دوستش پیدا کرده!!!

● سلام هیونگ...

با نگاهی نگران سلام کرد و پزشک جوون تنها با تکون سرش جوابش رو داد و نزدیک ماشین شد... به محض خروج چانیول از چهارچوب درب و ظاهر شدنش، سهون اخم غلیظی کرد و بدون هیچ حرفی پشت فرمون نشست و منتظرشون موند...

His eyes [Completed]Where stories live. Discover now