Chapter 35

1.9K 627 761
                                    

بعد از کشیدن زبونش بر روی ترقوه ی برجسته ی زیر لبهاش، دندون هاش رو کمی داخل پوستش فرو برد و باعث بلند شدن ناله ی دخترک شد...

با شنیدن صدای ناله بوسه ی سبکی روی رد دندون هاش گذاشت و بدون فاصله دادن لبهاش از بدن داغی که زیرش قرار داشت، تا گردن باریک دختر بالا رفت و رد خیسی رو برجا گذاشت...

انگشتهای دست راستش رو نوازش وار از مچ دست دختر بالا برد و با رسیدن به شونه اش بند نازک لباس خواب رو پایین کشید و با افتادن بند روی بازوی ظریفش، دستش رو عقب کشید و روی سینه ی برجسته و تحریک شده ی دخترک گذاشت...

لبهاش رو از گردن دختری که به وضوح نفس نفس میزد جدا کرد و سرش رو عقب برد و بعد از نیم نگاهی به چشمهای خمار مقابلش، لبهاش رو روی لبهای نیمه بازی که دعوت کننده بودن گذاشت...

"دوستت دارم..."

با پیچیدن صدای آشنایی در داخل سرش ابروهاش بهم نزدیک شدن و دستش که در حال پیشروی به زیر لباس خواب دختر بود متوقف شد...

با اخم ظریفی لبهاش رو از لبهای دخترک جدا کرد و به آرومی عقب رفت و همین عقب نشینی باعث فاصله گرفتن پلکهای چه یونگ از هم شد و با نگاهی گیج و البته پرحرارت به همسرش چشم دوخت:

= چی شده؟!!!

با نفس هایی مرتعش پرسید و باعث قفل شدن نگاه هاشون بهم شد... چانیول در حالیکه کاملاً عقب نشینی میکرد با لحنی آروم به حرف اومد:

+ چیزی نشده عزیزم... فقط حواسم نبود و خیلی داشتم پیشروی میکردم...

چه یونگ چند پلک گیج زد و با کمی مکث به کمک بازوهاش نیمخیز شد و معترض نالید:

= خب ایرادش چیه؟!!!

با دیدن عقب نشینی بیشتر همسرش، بازوی قدرتمندش رو گرفت و مانعش شد... چان خیره به چشمهای مقابلش مکث کوتاهی کرد و با لبخند مهربونی دست دخترک رو از بازوش جدا کرد و بعد از زدن بوسه ای به پشت دستش، به گرمی فشرد:

+ ممکنه بچه آسیب ببینه...

با اتمام حرفش، به چه یونگ که همچنان نیمخیز بود کمک کرد تا کامل دراز بکشه...

= آسیب نمیبینه... از دکتر پرسیدم... من الان توی ماه پنجمم و اگه آروم انجامش بدیم مشکلی پیش نمیاد...

همزمان با حلقه کردن بازوهاش به دور گردن پسر بلندقد که برای کمک سمتش خم شده بود، با اعتراض گفت و باعث تکخند همسرش شد:

+ میدونم عزیزم... ولی من نمیتونم همچین ریسکی کنم... میدونی که نمیتونم خودمو در برابرت کنترل کنم و از خود بی خود میشم...

موهای بلند دخترک رو نوازش کرد و نگاه شیطونی به چشمهای همسرش انداخت:

+ قول میدم که بعد از به دنیا اومدنش جبران کنم...

His eyes [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin