Chapter 14

2.1K 650 620
                                    

وسایلش رو از داخل ماشینش برداشت و به سمت ساختمون بیمارستان حرکت کرد... صبحِ اولِ وقت، مینسوک باهاش تماس گرفته بود و خبر دستگیری کریس رو داده بود... و البته این رو هم از قلم ننداخته بود که قاضیِ پرونده، بازی در آورده و نیاز به صحبت داره... بنابراین با نهایت سرعت به دادگستری رفت و بعد از یک جلسه ی توجیهی نیم ساعته با قاضی، به خونه اش برای برداشتن وسایلش برگشته بود...

متأسفانه علیرغم تمام تلاش ها و اصرارهاشون برای رسیدگی هرچه سریعتر به پرونده، زمان دادگاه به بعد از تعطیلات کریسمس موکول شده بود... یعنی "پارک" کریسمس رو هم مهمون بیمارستانشون بود... واقعاً دوست داشت بیمارش، تعطیلات رو بیرون از بیمارستان بگذرونه... ولی فعلاً امکانش وجود نداشت.

وارد اتاق رئیسشون شد و روی مبل همیشگی نشست... توجه جونگین بهش جلب شد و عینکش رو از روی چشمهاش برداشت... به ورود بی خبر همکارش به اتاقش عادت کرده بود...

- چطوری رئیس؟!

× قسم میخورم که دوباره یه چیزی میخوای!!!

بکهیون با نیش باز گفت و پسر برنزه هم با تکخندی جواب داد و باعث خنده ی ریز پسر کوتاهتر شد...

- خیلی خوب منو شناختی و این منصفانه نیست!

× خب بگو... میشنوم...

رئیس شکلاتی با لحنی مهربون و لبخندی بزرگ گفت و منتظر موند... پزشک جوون کمی مکث کرد و لبخند محوی زد:

- امروز برادرِ پارک رو دستگیر کردن...

با این حرف، لبخند روی لبهای پسر برنزه خشکید و چشمهاش غمگین شد... اما بکهیون ادامه داد:

- میدونم دوست داشتی در مورد روند کارش بدونی ولی به دلایلی جلوی خودتو میگرفتی... بخاطر همین تصمیم گرفتم خودم بهت خبر بدم...

به نرمی گفت و به سرِ پایین افتاده ی رئیسش نگاه کرد... پسر بلندتر نفس عمیقی کشید:

× پس حقیقت داشت... برای پارک خوشحالم...

با لبخند تلخی گفت و نگاهش رو روی میز نگه داشت... بکهیون کمی روی مبل خودش رو جلو کشید و به موهای تیره ی رئیسش نگاه کرد:

- میدونم که برای پارک خوشحالی... ولی حق نداری خودتو مقصر بدونی و عذاب بدی... توام به نوبه ی خودت تلاشتو کردی اما جواب نداد... صادقانه نمیتونم بگم که اشتباه پزشکی همیشه وجود داره و مشکلی نداره... اما غصه خوردن در موردش هم فایده ای نداره... نه به حال تو و نه به حال پارک... فقط میتونی واسش جبران کنی... هر طور که شده... خودتم خوب میدونی که، تو بهش یه عذرخواهی بزرگ بدهکاری... نه تنها تو، بلکه همه ی ما... پس لطفاً دیگه غصه نخور و بجاش دنبال یه راهکار برای بدست آوردن دلش باش... من مطمئنم بعد از تمام این قضایا اونم درکت میکنه...

His eyes [Completed]Where stories live. Discover now