در اتاق رو باز کرد و وارد شد... بدون هیچ دعوت و یا حرفی جلو رفت و روی یکی از مبل ها نشست و در سکوت به مرد روبروش خیره شد...
وقتی سکوت اتاق دنباله دار شد، مرد پشت میز بی حوصله عینکش رو از روی صورتش برداشت. نگاهش بالا اومد و روی دردسر جدیدش ثابت موند... هوفی کشید و به صندلیش تکیه داد:
× باز چی شده؟!
- سلام!
بکهیون با خونسری گفت و پلک آرومی زد... جونگین نفسش رو با حرص بیرون داد و اخم کرد:
× خب سلام! پرسیدم باز چی شده؟
پزشک جوون بدون توجه به لحن مضطرب و به ظاهر خشن رئیسش، تصمیم گرفت بدون هیچ مقدمه ای، هرچه سریعتر سر اصل مطلب بره:
- یه درخواست دارم.
× نه.
پسر کوتاهتر جدی گفت و مرد برنزه هم بلافاصله با قاطعیت جواب داد... ابروهای بکهیون بالا پرید و با تعجب به حرف اومد:
- اما من که هنوز چیزی نگفتم!
× مهم نیست چی بگی جواب من همونه! نه.
رئیس جوون با حفظ اخمش گفت و عینکش رو دوباره به چشم زد، خودکارش رو برداشت و توجهش رو به برگه های روی میزش داد...
- تو از کجا میدونی که من چی میخوام؟!
× اتفاقا خیلی هم خوب میدونم! یه دردسر جدید! غیر از این نمیتونه باشه...
جونگین با حرص به همراه کوبیدن خودکارش روی میز گفت و دوباره به پسر روبروش نگاه کرد...
پسر کوتاهتر با لحن همچنان خونسردش روی حرفش پافشاری کرد:
- اما من درخواستمو میگم و توام قبولش میکنی!
با این حرف ابروهای رئیس برنزه بالا پریدن و بهت زده به پسر گستاخ روبروش نگاه کرد... بعد از چند لحظه تکخند عصبی ای زد و با چشمهایی ریز شده جواب داد:
× ببخشید؟! احساس میکنم این وسط یه چیزایی جاشون عوض شده!!! این لحن دستوری از کجا میاد؟! چی باعث این توهم شده که من به دستوراتت عمل میکنم؟!!!
- دستور نیست. درخواسته...
پزشک جوون بعد از بالا انداختن شونه هاش با بیخیالی جواب داد و باعث شد رئیسش احساس کنه، سرش داغ کرده و الانه که منفجر بشه!!!
× کی گفته که درخواستتو باید قبول کنم؟!
- باید قبول کنی چون بدهکاری...
جونگین با حرص و ابروهای بهم نزدیک شده غرید و در مقابل بکهیون هم که حالا جدی تر شده بود با گره زدن دستاش روی سینه اش بلافاصله جواب داد و باعث شد چشمهای پسر بلندتر گشاد و دهنش از بهت چندبار باز و بسته بشه!!! بعد از چند لحظه و چند پلک متوالی صدای متعجبش در اتاق پخش شد:
YOU ARE READING
His eyes [Completed]
Romance[BOOK 1] بیون بکهیون روانپزشکی که به دلیل قوانین مزخرفی که در بیمارستانشون در مورد برخورد با بیمارها داشتن و اونها رو آزار میدادن مجبور به استعفا شد و به دنبالش درخواست فعالیت در یک بیمارستان روانی خوشنامی رو داد که به برخورد خوبشون با بیمارها شهرت...