Chapter 10

2.4K 744 497
                                    

کنار رود چونگ گیه چون* ایستاده بودن و به جریان آب نگاه میکردن. موهاشون هم­جهت با وزش بادِ کم جونی که بخاطر حضور رودخونه سردتر به نظر میرسید، توی هوا بازی میکردن... نزدیک ظهر بود و اون اطراف خلوت... صدای جریان آب، آرامش رو در رگهای هر دو پسر تزریق میکرد...

(*رود چونگ‌گیه‌چون (Cheonggyecheon Stream) با طول ۱۰ کیلومتر از وسط شهر سئول عبور می‌کند و نمایشگاه فضای باز و محل برگزاری جشنواره در سئول است.)

● دکتر بیون...

- هیونگ صدام کن بچه...

سهون بعد از مدتی سعی در شکستن سکوت کرد و بکهیون بدون گرفتن نگاهش از رودخونه حرفش رو قطع و اصلاح کرد...

پسر کوچیکتر که احساس میکرد اشتباه شنیده، با چشمهای گرد شده به نیمرخ روانپزشک جوون نگاه کرد:

● چی؟!!!

- گفتم هیونگ صدام کن... بهرحال من از "پارک" هم بزرگترم و هیونگت محسوب میشم... تا موقعی که با هم کار داریم میتونی اینطوری صدام بزنی... رسمی بودنتو دوست ندارم...

پزشک جوون که همچنان به همون نقطه خیره بود، جواب داد و با جمله ی آخر به بینیش چین داد... سهون چند پلک متعجب زد و بعد از چند لحظه با تردید سرش رو تکون داد...

- حالا نیاز نیست خیلی شوکه بشی!!! حرفتو بزن...

با ادامه دار شدن سکوت، بکهیون به پسر کوچیکتر یادآوری کرد... سهون که به کل حرفش رو فراموش کرده بود، با این تذکر به خودش اومد و سعی کرد طوری جملاتش رو انتخاب و مرتب کنه که نیازی به صدا زدن پزشک جوون نباشه!!! آخه محض رضای فاک!!! اونا تا همین چند وقت پیش حتی همدیگه رو نمیشناختن!!! هیونگ دیگه از کجا در اومد؟!!! حس عجیبی به این کلمه در قبال پسر کوتاهتر داشت و حسابی معذب میشد!!!

● چرا به چانیول کمک میکنی؟!

بدون مقدمه پرسید و باعث بالا رفتن ابروهای بکهیون شد... پزشک جوون بالاخره نگاهش رو از آبِ جاری گرفت و به سمت پسر کوچیکتر چرخید و به چشمهای کشیده اش نگاه کرد:

- دوست نداری کمک کنم؟!

آروم و خونسرد پرسید و سهون سریع با تکون سرش رد کرد:

● نه منظورم این نبود!!! چطور بگم؟!!! اگه بخوام خیلی رُک حرف بزنم منظورم این میشه که، تو میتونستی خیلی راحت از کنار هیونگ و مشکلاتش بگذری و اصلا این ماجرا رو شروع نکنی... درست مثل رئیس عوضیت!!! اما داری نهایت تلاشتو میکنی و حتی بیشتر از منم پیگیر کاراشی!!! علاوه بر اینا، از هر کسی هم که میشناسی کمک میگیری!!! همه ی اینا دلیل میخوان!!! ببخشید که دارم اینطوری میگم ولی توی این دنیا هیچکی بدون هدف یا قصدی کاری رو انجام نمیده... البته تو، هرچی که در قبال کارات بخوای حقته و من اصلاً بد نمیدونم و اگه توانشو داشته باشم تمام و کمال با رضایت کامل در اختیارت میذارم... پس سوءتفاهم ایجاد نشه... فقط چند وقته این سوال به شدت ذهنمو درگیر کرده و هرچقدر فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم...

His eyes [Completed]Where stories live. Discover now