سخن نویسنده و فکت های داستان

1.6K 420 236
                                    

خب... واقعا نمیدونم چی بگم!

فیکشن His eyes تموم شد و این بود داستان زندگی نویسندتون... :)
با این تفاوت که در داستان واقعی، خبری از تیمارستان و روانپزشک نبود و تهشم هپی اند نشد...
بکهیون داستان، خودم بودم و همه ی صحبت ها و عکس العملهاش مربوط به شخصیت من بودن... خوب یا بد...

خیلی ها گفته بودن که شخصیت بکهیون رو خیلی بهتر به تصویر کشیدی و بیشتر بهش پرداختی! در این مورد باید بگم که من فقط دردها و رنج هایی که پشت سر گذاشته بودم رو تعریف کردم و به همین خاطر بود که ملموس تر شد...

هیز آیز داستانی طولانی بود با هزاران هزار عیب و ایراد! در طولش گاف های زیادی داده شد، در کمال ناباوری سناریوهایی از قلم افتادن و یا جابجا شدن، حتی اواخرش از کیفیتش کاسته شد چون در شرایط روحی و جسمی مناسبی نبودم اما با اینحال امیدارم مورد قبولتون واقع شده باشه...

ادعایی بابت داستان ندارم و هیچوقت سعی نکردم خفن به نظر بیاد و تنها هدفم بابت به تصویر کشیدن همچین داستانی، یادآوری نکات و مواردی بودن که این روزها در زندگیهامون به فراموشی سپرده شدن، بود...

در طول داستان سعی داشتم تا نشون بدم که عواقب تصمیمات و عملکردهای اشتباه چه چیزهایی میتونه باشه، عشقی که نابود بشه هیچوقت درست نمیشه و بین عشق و نفرت مرز خیلی باریکی وجود داره که یک لحظه غفلت کافیه تا از اون مرز عبور کنیم و امیدوارم تونسته باشه حتی ذره ای تاثیر بذاره.

و در آخر خیلی ممنونم از همه ی عزیزانی که در طولش همراهم بودن و بهم انگیزه دادن و تشویقم کردن...

داستان فکت هایی داره که دوست داشتم بهشون اشاره داشته باشم:

1. بکهیون هیچوقت در هیچکدوم از تولدهای هیونا شرکت نکرد.

2. بکهیون برخلاف اصرارهای چانیول اجازه نداد تا هیونا اون رو چیزی جز "بکهیون" یا "بکهیونی" صدا بزنه.

3. چانیول هیچوقت نتونست بابت گذشته خودش رو ببخشه و بابتش عذاب وجدان داشت.

4. چانیول اوایل به بکهیون فقط وابسته بوده اما روزی که به مطب برای فراموشی رفته بود، دقیقا زمانی که داشته بیهوش میشده فهمیده که عاشق بکهیون شده اما برای گفتنش دیر شده بود و این حسرت توی قلبش موند و به همین دلیل بعد از به هوش اومدنش حس خوبی نسبت به بکهیون نداشت چون هرزمان که میدیدش حس تلخی مجهولی رو تجربه میکرد.

5. بکهیون هیچوقت نتونست دوباره عاشق چانیول بشه.

6. بکهیون همیشه به طور نامحسوس، هوای هیونا رو داشت.

7. بکهیون همیشه ته دلش منتظر بود که یک روزی دوباره توسط چانیول ترک بشه.

8. هیونا برخلاف رفتارهای به ظاهر سرد و بی تفاوت بکهیون، عاشق پزشک جوون و توجه های زیرپوستیش بود.

His eyes [Completed]Where stories live. Discover now