36. درد نارنجی

18 4 0
                                    


جیغ هولناکی در کل قصر پیچید.

خدمتکار بیچاره هر چیزی که توی دستاش بود رو رها کرد. بزودی جیغ های متعدد کل ساختمون رو پر کرد. ولایتعهد سیلور تیل به سمت جیغ ها رفت و دقایقی بعد، خودش رو توی راهروی قصر پیدا کرد. خون تازه توی آب پخش بوده. و جلوتر یه جسد بود. بدن بی جون یه پری بود. باله ی سبز آبیش که الان کدر بود بدجور چشم سیلورتیل رو میزد.

لامار کشته شده بود.

سیلورتیل سریع دستور داد همه پخش شن و کسی به خصوص آیوان چیزی از این قضیه بویی نبره تا وقتی که زمانش برسه. اون بدن سنگین لامار رو تو دستاش گرفت و به سمت قسمتی که جسد ها رو نگه میداشتن رفت. باید زودتر اونو به قسمت تاریکتر و سردتر میبرد. بعد اینکه کارش رو انجام داد، پیش پدرش رفت.

شاه سیلور سول خنده ی شادی از سر داد و دستور داد جشنی برگزار بشه. گفت به مردم بگن روح اعظم اونقدر برادرزاده ش رو دوست داشته که خواسته اونو برای نجات پریان کل جهان قربانی کنه، و اینکه لامار فرد برگزیده بود. وقتی سیلورتیل معذب به نظر رسید، شاه فریاد زد، "برو پسر! تو باید خوشحال تر از من باشی که دیگه هیچ رقیبی نخواهی داشت."

"اون هرگز با من رقابت نمیکرد. نکنه فراموش کردید این خود لامار بود که سلطنت رو به خودتون و من سپرد؟"

"برو، سیلور تیل! شادی منو ضایع نکن!"

سیلورتیل با نگاه چپی از محفل خارج شد. باید به همسرش سر میزد و براش تعریف میکرد. باید به آیوان سر میزد و مطمئن میشد اون اسمش رو به یاد نیاورده. مرگ لامارهنوز براش گنگ بود. نمیتونست باور کنه کسی بخواد اونو بکشه. به پدرش شک کرد.

به جایی که بدن لامار معلق بود برگشت و همه چیز همونطوری بود که بار اول دید. کمی دور و بر رو گشت. با دیدن چیز براقی سریع خیز برد و چیزی که پیدا کرد به دور از انتظارش بود. گردنبند مخصوص فرمانروا. گردنبند پدرش.

یعنی.

پدرش لامار رو کشته؟

دستاشو مشت کرد و به سمت مدی رفت. مدی از خدمتکارا شنیده بود و تازه گریه هاشو قطع کرده بود. اتفاق خیلی عجیبی بود. هیچ پری ای حاضر به جون خریدن چنین گناه بزرگی نمیشه. هیچ کس قصد جون دیگری رو نمیکنه؛ مگر اینکه اون فرد عضوی از خانواده باشه.

طوری که پادشاه پری آسمانها به قصد اعدام فرزندش رو زخمی کرد و بعد به زمین فرستاد.

این استدلال بیشتر سیلورتیل رو متقاعد میکرد که پدرش لامار رو کشته. اون فکر میکرد لامار رقیبی برای سلطنته؟ خیلی خنده داره چون اون پسر از سیاست متنفر بود. روحیه ش لطیف تر از این بود که بخواد جنگ کنه یا دستور بده کسی رو قربانی کنن.

لامار یه پری خوب به تمام معنا بود.

و الان مرده بود.

لامار، دوست بچگی سیلورتیل مرده بود.

allure ꗃ lashton ✓Where stories live. Discover now