مایکل یه پتو دور لوک کشید، و بعد دور اشتون. اشتون داشت با خواب آلودگیش مبارزه میکرد چون فکر میکرد اگه بخوابه همه چیز یادش میره. همه ساکت بودن. بدون هیچ حرفی سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن. مایکل هر از چند گاهی آه میکشید. ام.آر بهش گفته بود به دریاچه سری بزنه و وقتی رسیده بود، لوک و اشتون رو پیدا کرده بود.
نمیدونه چطور، ولی اون نویسنده ی جادوگر یه چیزایی حالیش میشد.
"چرا رفته بودین تو آب؟ چادرتون کجاست؟ چرا به ما نگفتید میاید پیک نیک؟" مایکل پرسید وقتی داشتن به خونه نزدیک میشدن. اشتون آهی کشید و لوک فقط نگاش کرد.
"دعوا کردید؟"
و باز هیچ جوابی شنیده نشد. معلوم بود اشتون خیلی عصبانیه پس مایکل بدون هیچ حرف دیگه ای اونا رو پیاده کرد. دوتا مرد گنده با بدن لخت و پتویی که دورشون پیچیده بود. موهای هردو کمی خیس بود و لوک دعا میکرد سرما نخورن.
اشتون در خونه رو باز کرد و وقتی هر دو داخل بودند، لوک در رو براش بست. همین که سرش رو برگردند، یه مشت روی گونه ش فرود اومد.
اشتون لوک رو زد.
یه مشت زد زیر چشمش.
مهم نبود درد داشت یا جاش کبود میشد، فقط میخواست لوک بدونه چقدر کار اشتباه انجام داده.
"توی عوضی! توی عوضی فکر کردی با دروغ میتونی منو زندانی کنی؟ فکر کردی میتونی با گول زدن من و دوستام علاقه ی منو بخری؟" کم کم داشت فریاد میکشید، "الان چجوری زنده ای؟ مگه نمیخواستی بمیری؟ مگه خودتو نکشتی؟"
"اش.."
"خفه شو! تا وقتی که یه دلیل درست و حسابی برام نیاری حق نداری اسم منو به زبون بیاری." کلمات رو تو صورت پسر قد بلندتر پرت کرد و بعد رفت تو اتاقش، در رو محکم بست و صد در صد قفل کرد. لوک آهی کشید و رفت تا یه دوش بگیره و لباس بپوشه.
پاهاش درد میکرد و احساس ضعف داشت. قبل اینکه بفهمه روی تختش بین پتو خوابش برده بود.
و چند ساعت اونطوری گذشت.
وقتی بیدار شد، انتظار داشت یه روز گذشته باشه اما با کمال ناباوری همش سه ساعت گذشته بود. ته دلش یه جرقه از امید زد، ممکنه که اینسامنیا اینبار بدن انسانیش رو همراهی نکرده باشه؟ میدونست سری قبل بی خوابیش از عوارض تغییر ماهیتش بود، اما اینبار که تو دنیای دیگه "مُرده" بود انگار که اوضاع فرق میکرد.
دوش گرفت و لباس پوشید. تصمیم گرفت بره و غذا بخره. میخواست اشتون رو تنها بذاره، شاید خواست از اتاقش بیرون بره.
"من میرم بیرون، زود برمیگردم." آروم جلوی در اشتون خبر داد و بعد از خونه بیرون زد. اشتون که با موهای خیس روی تختش دراز کشیده بود آه بی صدایی کشید. آرومتر شده بود. دیگه عصبانی نبود؛ کی میتونه برای مدت طولانی نسبت به اون چشمای آبی جادویی خشم داشته باشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/96776606-288-k990023.jpg)
STAI LEGGENDO
allure ꗃ lashton ✓
Fantasyهمه چیز اینجا معنی داره. همه چیز هدف داره. اینجا پر از نشانه ست