"مراقب خودتون باشین، مایکل بعد اینکه کاراشو انجام داد برمیگرده پیشتون، خوشبگذره"
تیفانی گفت و گونه ی اشتون رو بوسید. خواهرش رو بغل کرد، در گوشش چیزی گفت و میلا چپ بهش نگاه کرد. بعد سوار ماشین شد. اونا خداحافظی کردن و میلا آه کشید. اونا به ماشین کلوم که داشت از اونا دورتر و دورتر میشد نگاه کردن
"چی داشت بهت میگفت؟"
اشتون با کنجکاوی پرسید
"زیاد تو آب نرو" میلا ادای تیفانی رو درآورد. خندید، "الان باید چیکار کنیم؟" اون پرسید
"من میرم روی اون سنگ"
اشتون گفت و فوری رفت سمت دریاچه
"هی! میدونی که من علم غیب دارم"
میلا گفت و دنبال اشتون به راه افتاد. نویسنده دوباره روی سنگ نشست و میلا هم تو آب افتاد. اون همیشه مایو یا بیکینی زیر لباساش داشت، الان هم یه بیکینی به رنگ قرمز پوشیده بود. اشتون یه جورایی میخواست میلا همونجا غرق بشه تا بتونه بیشتر با پسر دریایی تنها بمونه ولی این فکرا فقط جزو "افکار احمقانه ی اشتون ایروین" بودن
"به چی خیره شدی؟ از دیروز خیلی تو فکری؟"
میلا پرسید. اون روی سنگ نشست. اشتون لباش رو تر کرد و بدون اینکه به میلا نگاه کنه لبخند کوچیکی زد
"تو دختر خیلی باهوشی هستی"
"تو هم پسر خیلی باهوشی هستی، حالا بهم بگو چی اون زیر دیدی؟"
میلا پرسید و به آب اشاره کرد. اشتون بهش نگاه کرد
"میترسم بهت بگم"
"جلبکایی که دور پات پیچ میخورن؟ منم دیدمشون...داشتن منو غرق میکردن، برای همین پای مایکل رو هم با خودم کشیدم. من چنین کاری تو وضعیت معمولی نمیکنم"
درست میگفت...چطور اشتون نفهمید؟
"اونا ولت کردن؟"
"آره...ولی خیلی ترسیدم. با این حال دوباره میرم تو این آب! البته اون تصادف بود"
میلا با خنده گفت. اشتون اخم کرد
"میلا...من و تو هردومون میدونیم که اون تصادفی نبود"
خنده ی میلا خشک شد. اون سرش رو تکون داد و زانوهاش رو بغل کرد
"من حتی برق نقره ای رو هم دیدم که چشمام رو زد...وقتی بیرون اومدم، تا سه ثانیه هیچی نمیدیدم"
اون دختر گفت و اشتون دستشو دور شونه ش انداخت. برق نقره ای؟
"تو برق سبز-آبی دیدی؟ تو حتی خودشونم دیدی، اشتون. خودت بهم گفتی، یا نکنه دوباره از اون خیال پردازی های نویسنده ای بود؟"
میلا پرسید. میخواست بیشتر بدونه
"من...من چیزایی دیدم که فکر نکنم باور کنی"
"میخوای دوتایی بریم اون زیر؟ میخوام بدونم چه خبره"
میلا گفت. اشتون میخواست پسر رو دوباره ببینه پس چی بهتر از یه همراهِ شناگر که کنارش باشه؟ میلا برخلاف بقیه ی دوستای اشتون به حرفاش گوش میکرد، شاید آخرش مسخره بازی درمیاورد ولی ذهن قوی ای که داشت بهش کمک میکرد همه رو به یادش نگه داره. اون اهمیت میداد...
"به من گوش کن، خودتو برای هرچیز غیرعادی ای آماده کن..."
اشتون بازوهای ورزیده ی میلا رو گرفت و به چشمای قهوه ای روشن دختر خیره شد. میلا سرشو تکون داد و نفس عمیقی کشید. اونا دوتا نفسای عمیق کشیدن و از روی سنگ توی آب شیرجه زدن...به محض ورودشون به آب، یه دسته جلبک کلفت میلا رو گرفتن، اون دهنش رو باز کرد و حبابای بزرگ از دهنش بیرون اومدن. موهاش تو آب پخش شده بودن و جلبک ها اونو از شکمش گرفته بودن، دستاشو دراز کرد...اشتون فوری دست به کار شد و جلبک ها رو یکی یکی پاره کرد، ولی اونا میلا رو با خودشون کشیدن
بزودی اشتون داشت با آخرین سرعت خودش به دنبال جلبکا و میلا میرفت، که بعد از یه مسیر دیگه نتونست دووم بیاره. به قفسه ی سینه ش فشار اومده بود و از شدت فشار دستها و پاهاش رو حس نمیکرد. دیدِش تو آب زلال تار شد و احساس کرد بدنش داره سنگین تر میشه، اون به شنا کردن ادامه داد ولی میلا رو سریعتر از اشتون بردن، اونا موجودات افسانه ای بودن، موجودات افسانه ای و انسانها هرگز قابل قیاس نیستن
آخرین قطره ی انرژی اشتون مصرف شد و اون ضربه ی محکمی به سینه ش رو احساس کرد؛ و بعد، بدنش سنگین تر شد. این تا زمانی بود که از هوش بره...آب، یه محافظه. آب قاتل نیست، اِم.آر اشتباه میکنه...
آب اشتون رو بالا تر برد، روی دستاش نگهش داشت و آروم به سمت سنگ بزرگ بردش. آب نجات دهنده ست. اون اشتون رو نجات داد
اشتون به محض بیرون اومدن از آب به هوش اومد و از سنگ گرفت، با اینکه بازوهاش رو احساس نمیکرد...این غیرممکنه ولی اون تونست. بالای سنگ ایستاد و سرفه هاش به هق هق تبدیل شدن
"می-" محکم سرفه کرد و آب اضافی که خورده بود بیرون اومد، "میلا!" اون فریاد زد. هیچ. حتی حرکت غیرعادیِ آشنا تو آب هم نیومد سراغش. حتی برق یه پولک رو هم ندید
"میلا!" اون دوباره فریاد زد. سینه و گلوش میسوختن. چشماش از اشک و آب تار بود، بدنش درد میکرد و کوفته بود. شکمش میپیچید
"میلا!"
هیچ.
برق نقره ای
مریلآ
YOU ARE READING
allure ꗃ lashton ✓
Fantasyهمه چیز اینجا معنی داره. همه چیز هدف داره. اینجا پر از نشانه ست