31. جزایِ نقض کردن پریان

93 17 8
                                    

اون زیبا بود.

یه باله ی زیبای قهوه ای-مسی داشت و موهای عسلی و پوست برنزه ش خیلی خوب باهاش هماهنگی داشتن. لبخندش درخشان بود و چشماش هردم به سبز و هردم به عسلی میزدن.

خاص بود.

موهای عسلیش بلندتر شده بودن و این حتی بیشتر اونو شبیه یه موجود خارق العاده میکرد. اسمش ایوان بود. جفتِ لامار.

لامار شاهزاده ی پری ها بود. پدرش تو یه جنگ با پری های آسمون کشته شد و عموی کوچکترش جاش رو گرفت. اونموقع لامار هنوز نوزاد بود. وقتی هم بزرگتر شد، حکومت رو به عموش سپرد، و بعد پسرعموش. پسرعموش سیلورتِیل بود.

قوی ترین پری در کل اقیانوسها.

اون یه نامزد خیلی بامزه و خوشگل هم داشت، اسمش مَدی بود. مدی به معنی پری دریایی.

ایوان و مَدی باهم دوستای خوبی بودن. روزای اول که ایوان تغییر ماهیت داد و اومد این پایین بدجوری مریض شد. حتی لامار هم نمیتونست آرومش کنه. مَدی همیشه کنارش بود و بهش کمک میکرد.

امروز، سالگرد به پادشاهی رسیدن شاه سیلور سول بود. عموی لامار.

اون مرد ریشو با چشمای آبی درخشان بود که یه باله ی طلایی داشت. بالای سکوی مرجانی ایستاده بود و باله ش خم بود. تاج مروارید و طلاییش روی سرش میدرخشید. ماهی های احمقِ ریز از منطقه پاکسازی شده بودن تا جشن به نحو عالی انجام بشه.

لامار دستش رو دور کمر ایوان حلقه کرد و پسر لبخند خوشگلی بهش زد. شاید ایوان یادش نباشه، ولی تو حالت انسانیش اون یه مرد قوی بود. حتما اگه باهم دیت میکردن، اون تاپ میشد و لامار- لوک- باتم. ولی الان ایوان آسیب پذیر تر از این حرفهاست.

"ما امروز اینجا جمع شده ایم تا صد و دومین سال حکومت پادشاه سیلور سول را جشن بگیریم. برای تقدیس روح و جان ایشان، قربانی برایشان آماده ساختیم که اکنون به سرنوشت شومش میرسد." یه پریزاد مرد بلند گفت. ایوان به لامار نزدیک شد و لامار اونو به سینه ش فشار داد. میدونست ایوان قراره امشب هم کابوس ببینه، ولی اون هیچ مشکلی نداشت.

یه دختر انسان که موهای قهوه ای داشت با جیغ و داد جلوی پای شاه پریون افتاد. یه حباب دور سرش رو گرفته بود.

"این جزای انسانهاییه که ما پریان رو دیده ن و قدرتمون رو نقض کردن! بکشید این موجود متعفن رو!" مرد با نفرتی که غلغل میکرد داد کشید. لامار پسرعموش رو دید که چشمای جفتش رو گرفته.

پس اون هم این کار رو با ایوان کرد.

وقتی یه تبر از مرجان های تیز شده و دندان وال روی گردن دختر فرود اومد، اول حباب جادویی رو از بین برد و بعد سرش رو قطع کرد. همه فریاد خوشحالی سر دادن و لامار برای هزارمین بار آهی از سر راحتی کشید...

فقط اگه اون اشتون رو تبدیل نمیکرد...عاقبت اونم مثل سر قطع شده ی تیفانی میشد.


دوست دارم نظراتونو بخونم

مریلا.


allure ꗃ lashton ✓Onde histórias criam vida. Descubra agora