اشتون برای سومین بار پرید تو آب...اثری از میلا نبود. نه میلا، نه اون پسر.
پسر نویسنده خسته و کوفته با چشمهای پر از اشک و قلبی پر از نگرانی برگشت روی سنگ نشست. اینبار اجازه داد اشکهاش بریزن...میترسید. ترسناک بود
اشکهای بلورینش مثل تکه های الماس از چشمش کَنده میشدن و پرت میشدن تو آب...اون حتی نمیدونست باید چیکار کنه. وقتی یه مرد ضجه میزنه، یعنی خیلی تحت فشاره که شکسته، اون حد از سختی رو کسی نمیتونه درک کنه. البته اشتون هنوز کاملا مرد نشده و یه پسر بچه ی بیست و سه ساله ست
"نمیدونستم وقتی گریه میکنی اینطور بی پناه میشی"
صدای آشنا...صدای همون پریزاد...اشتون برگشت و چشماشو پاک کرد
"میلا رو بُردن"
"میلا؟ همون دختر که سیلورتِیل گرفته؟ اون خیلی شیطونه!"
اون پسر گفت و خندید. اشتون زود سرشو تکون داد
"من دنبالش رفتم ولی...داشتم خفه میشدم، باز هم برگشتم برم دنبالش ولی هیچ اثری ازش نبود"
اون پسر دوباره خندید، چطور میتونه بخنده؟
"تو فکر میکنی یه انسان مثل تو میتونه به پریزاد ها غلبه کنه؟"
"به حساب توهین نمیگیرمش"
اشتون غرید و اون پسر خندید
"ببخشید، نمیخواستم بی ادب به نظر بیاد. ولی، اومد. تو دوستتو میخوای؟"
"البته!"
"متاسفم. سیلورتِیل از اون خوشش اومده و فکر نکنم به این راحتی ولش کنه. اونم انگار بهش بد نمیگذره اون پایین. دارن ترتیب درست کردن یه معجون برای تغییر ماهیتش رو میدن"
"چی میگی؟"
اشتون فریاد کشید. خسته بود. هرچقدر هم این پسر خوشگل باشه یا باهوش، باز هم اشتون رو عصبانی میکنه
"هیچ میدونی سیلورتِیل کیه؟"
اون پسر متقابلا سر اشتون داد کشید و اشتون متوجه وجود پره هایی روی گردن پسر شد
"کیه؟"
نویسنده ی جوان زمزمه کرد
"اون ولیعهد پریزاد های این دریاچه ست. اون یه پسر هیکلی و جذابه، باله ی نقره ای داره، خیلی مدهوش کننده ست، ولی مغروره. الان که اعتراف میکنه از کسی خوشش اومده و میخواد به همسری بگیره، معنی اینو میده که عاشق شده"
"میلا دوست منه!"
"اونا ماهیتش رو تغییر میدن و بعد دیگه تو رو نمیشناسه. همه ی گذشته ش نابود میشه..."
پسر با درد مشخصی تو صداش توضیح داد. اشتون همونجا نشست. احساس میکرد یه دیگ آب داغ رو سرش ریختن و بدنش آروم شده...
![](https://img.wattpad.com/cover/96776606-288-k990023.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
allure ꗃ lashton ✓
Fantasiهمه چیز اینجا معنی داره. همه چیز هدف داره. اینجا پر از نشانه ست