×جیمین ؟
+هوم
تهیونگ لباس کوک وبالا دادو با آرنج به پهلوی جیمین کوبید تا توجهش وجلب کنه
جیمین اخم کردو بالبای جلو داده به شکم کوک نگاه کرد
+هیننن...موچه؟؟؟؟آپا جین میکشتمون
کوک با خارش شدید پوستش فین فینی کرد که به معنای زنگ خطر برای ویمین بود
_هیوندی...هق...موچه کوکی خولد ...هق
جیمین سریع از روی زمین بلند شدو کوک وتوبغلش گرفت ، بدوبدو با قدمای سریع وکوتاهش سمت جایی که هیونگا نشسته بودن رفت تا کوک و نجات بده€یونگی هیونگ این جوابش چی میشه؟
با مداد ضربه ی یواشی به پیشونی جیهوپ زد که آخش بلندشد
€هیونگگگگ
#چرا داری تکلیفای تهیونگ ومینویسی میدونی آپا چقدر ناراحت میشه ؟
€آخه اون ازم خواهش کرد منم نتونستم جلوش دووم بیارم تسلیمش شدم
یونگی اینبار موهای جیهوپ و نوازش کرد، جیهوپ خیلی مهربون وساده بود
#ببخشید ولی اگه تو درساشو بنویسی اون هیچوقت یادنمیگیره
جیهوپ چشماشو درشت کردو سریع دفتر و کتابو بسته گوشه ای گذاشت
€حق با توعه هیونگ+هیونگگگگگگ
توجه یونگی وجیهوپ به جیمینی که پاهای تپل مپلش سمتشون میومدو بزورکوک وبغل کرده بود جلب شد
جیمین کوک وجلوی یونگی گرفت،یکم بعدش تهیونگم نفس نفس زنان بهشون نزدیک شد وگفت
×هیونگ...هه...هیونگ تن کوکی مورچه افتاده
یونگی فوری کوکی وتوبغلش گرفت ولباسشو بالا زد
#هوپی یه پارچه خیس بیار بدو
€ا...الان
هوپی بدو از آلاچیق بیرون زدو یکم بعد با پارچه خیس برگشت
اونوآروم روی میز گذاشت ،لباسشو بالا زد وبا دقت دستمال خیس وروی بدن چسبناکش کشید صبرکن!چسبناک ؟
کوکی با چشمای اشکی به هیونگش نگاه کردکه اون فوری لبخند لثه ای بهش زدو بعدازاینکه مطمئن شد همه اون مورچه های بدجنس وازروی شکم کوکی پاک کرده روی شکمش خم شدو بینیشو به شکم نرمش مالید
_هیوندی...جیغغغغغ...بس تن (خنده خرگوشی)بالاخره یونگی ازمالیدن صورتش قلقلک دادن کوکی دست کشید ومحکم لپاشو بوسید
#خب نمیخواین بگین چی شده؟جیمین لباشوگاز گرفت کنیم نگاهی به تهیونگ انداخت
+توبگو
×نه تو بگو
+من نمیگم تو بگو
×چرا من بگم خودت بگو
€بس کنینننن
جیهوپ جیغ زدو دستشو روی پیشونیش گذاشت
€انقدر باهم دعوانکنین درضمن
لبخندی زدو ادامه داد
€هرکی زودتر بگه بهش شکلات پاستیلی میدم
هردو باچشمای قلبی شده و دهن آب افتاده برای اعتراف کردن پیش قدم شدن
×راستش من و...اوممم
جیمین دستای تپل وکوچولوشو روی لبهای تهیونگ گذاشت تا خودش اول بگه
+من و تهیونگ میخواستیم سنجاب بگیریم اون بالای درخته...آخخخ
با گاز ریزی که تهیونگ ازدستش گرفت آخی گفت و کف دستاشو مالید
×بعد جیمین گفت کوکی و طعمه کنیم تا اون بیاد پایین روی نیپلاش فندق عسلی گذاشتیم تا اونو گیر بندازیم ولی فقط مورچه ها توی تله میفتن کوکیم گریه میکنه
بعد شنیدن حرفای تهیونگ اخمی کردو پشت کوکی وماساژ داد
#کارتون خیلی زشت بود میخواین کوکی باهاتون قهرکنه؟
تهیونگ لبخندش محو شدو شرمنده سرشو پایین انداخت
×ببخشید نمیخواستیم کوکی واذیت کنیم ماخیلی دوسش داریم
جلو رفت و روی نیپلای قرمز شده کوکی وبوسید
×ببخشید کوکی ته ته معذرت میخواد
کوکی ذوق زده انگشتشو مکید بعد یکم کیوت بازی دهنده های چهار برادر صدای هق هقای خفه و ضعیفی به گوششون رسید
جیهوپ سوالی به دوروبر نگاه کرد ،وقتی فهمید منبع صدا از کنار آلاچیقه همراه ته ته ،یونگی وکوکی ازآلاچیق بیرون اومدن و ترسیده به دست خونی جیمین نگاه کردن
تهیونگ با سرعت کنار جیمین نشست و با دست کوچولوش لپاشو نوازش کرد
×مینی چی شده؟دستت داره خون میاد
اخمی کردو لباشو جلو داد
+تو هق...گازم گرفتی نگا ...هق...هیونگگگگ الان هارمیشم یه کاری بکن
تهیونگ همونجا کنار جیمین نشست وزد زیرگریه از صدای بلند گریه دوقلوها والبته کوکی که بهشون ملحق شده بود نامجین توی اتاق دست ازچهرشون کشیدنبعد چندضربه عمیق دیگه هردو به اوج رسیدن،نامجون فوری بیرون کشیدو بعداز انداختن کاندوم توی سطل زباله مخصوص حمام شلوارو لباسشو پوشید
÷صدای...صدای گریه بچه هاست؟؟؟؟نباید تنهاشون میزاشتم
جین با کمر درد اول باکسر،شلوارک به دنبالش تیشرت بلندی تنش کردو بدو ازکنار نامجون رد شد
÷کیم نامجون بهتره بلایی سرشون نیفتاده باشه وگرنه خودت میدونی نامجون کوچولوت
بعد از بسته شدن در اتاق نامجون ترسیده آب دهنشو قورت دادو دستشو روی دیکش گذاشت
$فک کنم دیگه وقتشه باهات بای بای کنماینم پارت جدید😁😁
امیدوارم ازش لذت ببرین
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
YOU ARE READING
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...