فاجعه😬

1.5K 274 42
                                    

+آپا؟
÷هوم
+من و ته ته میخوایم نی نی و ببلیم حموم
جین ابرویی بالا انداخت و سمت پسرکوچولوش برگشت، تا چشمش به وضعیت جوجه کوچولوهاش افتاد تکخندی زد و با لبخند بهشون نگاه کرد
جیمین مثل خودش موهاش و به سمت بالا حالت داده بود و جونگ کوک توی بغلش گرفته بود
تهیونگم بدجوری توی نقشش به عنوان ددی نامجونیش فرو رفته بود و با حلقه کردن دست تاینیش دور شکم تپل جیمین ژست کاپل طوری به خودش گرفته بود

جونگ کوک دستاش و دور گردن جیمین هیونگش حلقه کرد و خودش و بالاتر کشید
وزنش برای بدن موچی طور جیمین زیادی سنگین بود و همین دلیل برای ترسیدنش کافی بود چرا که هر لحظه امکان داشت جفتشون پخش زمین بشن و گریه های بلند و جیغای کر کنندش توی کل عمارت بپیچه
×جناب آپا من و مینی مایل هشتیم هملاه نینی کوچولومون بلیم آب باژی لطفا وان و بلامون آماده تن
جین نمیدونست چطور جلوی انفجارش از شدت خنده زیاد و بگیره، پسراش زیادی بامزه شده بودن و قلبش تحمل این همه شیرینی و از جانب بچه هاش نداشت
÷پس این 3تا آقای خوشتیپ میخوان برن حموم
جیمین عینک آپا جینیش و که به سختی روی چشماش ثابت مونده بود بالا فرستاد و با غنچه کردن لباش و لحن لوسی گفت
+بله ما باید بلیم حموم نینیمون باید بله حموم ما وخت ژیادی ندالیم آقای مح...مح
÷محترم؟
+آله محتلم
جین سری به نشونه تایید تکون داد و کنار بچه ها زانو زد تا هم قدشون بشه
÷پس بیبیا میخوان برن آب بازی
+×آله
جین اینبار مسیر نگاهش و تغییرداد و به خرگوش کوچولوش چشم دوخت که با اون لپای آویزون و چشمای قلمبش مظلومانه ترین حالت ممکن و به خودش گرفته بود
بوسه ای روی گونه تک تکشون گذاشت و همشون و بغل کرد تا اونارو به حموم مخصوصشون ببره
گاهی اوقات شیطنت کردن و همراهی با بچه ها فکر بدی نبود ...اینطوری میتونست زندگی و از دیدگاه جالب و کودکانشون تجربه کنه و ازش لذت ببره

حموم :
+من باید تن نی نی و بشولم
×نخیلم من ددیشم خودم میشولم
جیمین با اخم لیف جوجه ای و سمت خودش کشید تا تهیونگ نتونه اون و ازش بگیره
جونگ کوک با بیخیالی دستاش و هیجان زده روی آب می کوبید و سعی داشت حبابای کف مانند و بین انگشتای تپلش گیر بندازه اما هر بار شکست خوردنش باعث آویزون تر شدن لباش میشد
×دفتم خودم بلدم بشولم
+نه آپاها باید نینیالو بشولن
تهیونگ چشم غره ای نصار برادر دوقلوش کرد و بالاخره راضی شد لیف و بهش بده
بعضی اوقات عقب نشینی کردن به معنای شکست خوردن نبود ،شاید اون نمیخواست دل هیونگش و بشکنه و شاهد چشمای خیس و نمناکش باشه
جیمین جونگ کوک و سمت خودش کشید و با ذوق بچگونه ای مشغول تمیز کردن دونسنگش شد
+آفلین نینی خوب
_آ...آب
جونگ کوک با لکنت زمزمه کرد و مشت پر آبش و سمت ویمین گرفت
_باژی
+کوکی آب باژی دوش دالی؟
کوک متعجب کف دستاش و روی آب حرکت داد و ناگهان هیجان زده شروع به دست وپا زدن کرد
طوریکه صدای خنده های شیرین هیونگاش توی فضای بزرگ پیچید و جین و به داخل حموم کشوند
÷هی شما وروجکا دارین چیکار میکنین ؟زود باشین وقتتون داره تموم میشه
این و گفت و بعد بستن در پشت بهش ایستاد تا شنونده صدای بامزه بچه ها باشه

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now