دلخوری 🐿

1.3K 248 67
                                    

🔞🔞🔞
÷عاهه...نامجون
بینیش و روی گردن خوش تراشش کشید و مک عمیقی بهش زد ،این لذت وصف نشدنی کم مونده بود عقلش و از کار بندازه و این خود جنون بود ...
با پین کردن دستای جین بالای سرش ضربه های عمیقش و از سر گرفت و به چشمای اشک آلود معشوقش خیره شد
$سابقه(ضربه)نداشت تو یه روز(ضربه)دوبار برم بهشت
گازی از لبهای پایینش گرفت که صدای تهدید وارنامجون بدنش و به لرزه انداخت
$حق نداری لبهایی که من مالکشم و زخمی کنی بیبی
این و گفت و با خم شدن توی صورتش بوسه پرشوری و به سرانجام رسوند و بعد چند ضربه دیگه توی حفره گرم و داغ معشوقش کام شد
🔞🔞🔞

$عالی بودی خوشگلم
÷نامجونا...کمرم درد میکنه
دستاش و دور گردنش حلقه کرد و با گذاشتن سرش روی شونه های پهن و عضلانی همسرش چشماش و روی هم فشرد که لبخند رضایت بخشی و مهمون لبای نامجون کرد
$اول میبرمت حموم بعدم ماساژت میدم
با چشمای بسته اخمی کرد و مشت آرومی حواله بازوش کرد
÷میخوای مثل اون سری چلاغم کنی؟لازم نکرده
یاد آوری اون اتفاق باعث شد بی صدا به، خاطره فانی که داشتن بخنده و مخاطب چشمای تیر پرتاب کن همسرش قرار بگیره خب مگه دست خودش بود که انقدر قویه؟
$ببخشید بیبی ...پس بیا فقط بشورمت
÷نِ می خواممممم خودم دست دارم
شونه ای بالا انداخت و پوزخندی جذابی تحویلش داد
$هرطور راحتی
هنوز چند قدم ازش دور نشده بود که باشنیدن اسمش از زبون جین سمتش برگشت...
برگشتنش همزمان شد با کوبیده شدن شورت مشکیش توی صورتش
÷چون گفتم نه به همین راحتی قبول کردی آرههههه؟؟؟
لحن تند و غرغر نماش باعث شد نامجون از بهت و شوک بیرون بیاد و به آرومی اون تیکه پارچه رو از روی سرش برداره
$عزیزم مشکلی پیش اومده؟
ابرویی بالا انداخت و دست به کمر لب زد
÷چطور؟
$آخه...از صبح داری بهم پنجول میندازی
تکخند حرصی زد و همزمان با درشت کردن چشماش از روی تخت بلند شد که نامجون مضطرب آب دهنش و قورت داد
÷که پنجول میندازم هان؟راحت باش بگو یه گربه وحشی دیگه الان بهت نشون میدم با کی طرفی
با یهویی خیز برداشتن جین به سمتش جیغ بنفشی کشید و تکون سریع به هیکل عضلانیش داد تا قبل رسیدن دست معشوقش به اون خودش و از مرگی که انتظارش و میکشید فرار کنه همینم شد
چون حالا توی حموم پناه گرفته بود و لحن تهدید آمیز همسرش نمیتونست به هیچ عنوان اون و از پناهگاه امنش خارج کنه

4ساعت بعد:

€یونگی هیونگ ؟
#بله ؟
هوسوک مردد دستاش و توی هم گره کرد و به آرومی پرسید
€من ...میتونم برم بیرون با دوستم بازی کنم ؟
شنیدن این حرف به قدری براش شوک آور بود که دهن باز جونگ کوک و نادیده گرفت و با برگردوندن قاشق پوره توی ظرف سمت برادرش برگشت
#دوست؟کدوم دوست ؟
€خب اون و خانوادش تازه به این محله اومدن
#منظورت لی جونگه؟
ذوق زده سرش و به معنای تایید بالا و پایین کرد اما خوشحالیش خیلی طول نکشید وقتی هیونگش گفت
#تو اون و خوب نمیشناسی درست نیست به همین زودی باهاش صمیمی بشی
€ولی اون پسر خوبیه تازه دیروز برام یه دسته گل آفتاب گردون آورد
اخمی کرد و بی توجه به بیبی بانی از روی تخت پایین رفت
#که اینطور ...یه غریبه که معلوم نیست از کجا اومده برای برادرم گل میاره و اونم به همین راحتی خام میشه
€ی...یعنی چی که خام میشم؟
دستش و روی پیشونیش کوبید و کلافه لب زد
#یعنی اینکه زود گول میخوری چون ساده ای
چشمای خرماییش خیلی زود اشک آلود شد .شاید اصلا نباید راجب این قضیه با هیونگش مشورت میکرد هرچی نباشه اون دلیلی بود که نمیتونست به راحتی دوست پیدا کنه
یونگی با دیدن نگاه غمگین برادر کوچولوش فورا از حرفی که زد پشیمون شد و سعی کرد اون و توی بغلش بگیره اما هوپی کوچولوش ناراحت تر از این حرفا بود که بخواد آغوشش و بپذیره
€آخرش حرف خودت و زدی هیونگی ...از نظر تو من یه احمقم مگه نه ؟برای همین نمیزاری با هرکسی که دلم خواست بگردم و بازی کنم ولی دیگه بسه یونگی هیونگ منم آدمم همونطور که تو هستی
آخر حرفاش و با لحن جیغ مانندی به زبون آورد و بدون اینکه فرصتی برای حرف زدن به یونگی متعجب بده اتاق و ترک کرد تا با خیال راحت گریه کنه
_هی...هیوندی
صدای جونگ کوک باعث شد نگاهش و از جای خالی سنجاب کوچولوش بگیره و به طرف دونسنگش برگرده. هرچند کاش هیچوقت برنمیگشت و نمی‌دید که بیبی بانی شیطونش با پوره بیسکوییتیش کل صورتش و نقاشی کرده
اونم درحالیکه لبخند رضایت مندانه ای روی لبهاش نمایونه
#از دست تو کوکی !

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now