$خب پسرا رسیدیم(سرفه)حس میکنم هنوز تو حلقم دوده
نامجون با اخم محوی زمزمه کرد و به پسراش نگاه کرد اونا خیلی کیوت شده بودن خم شدو پیشونی تک تکشونو بوسید،همیشه قبل رفتن به شرکت این کارو انجام میداد تا انرژی کافی برای پشت سر گذاشتن حجم عظیمی از کارهارو ذخیره کنه
یونگی دست جیمین و گرفت و سمت مدرسه راه افتاد
ویمین و سپ امروز باهم قهر بودن ،سر یه بحث بچگونه اما مهم جیمین بخاطر لباس سیاه تهیونگ که اونو خوشتیپ تر از هر زمانی میکردو یونگی بخاطر جیهوپی که با شلوارک نارنجی رنگ و تیشرت سفید دلبری میکرد+هیونگی تا کی باهاش قهل تنم؟
یونگی شونه ای بالا انداخت
#نمیدونم تا هر وقت که به حرفمون گوش دادن
جیمین با انگشتای تاینیش بازی کردو از گوشه چشم به تهیونگ نگاه کرد که چطور همراه هوپی هیونگش میخندیدو اصلا براش مهم نبود برادر دوقلوش ناراحته، مسلما تا الان باید از دلش در میاوردو کلی بوسش میکرد تا فراموش کنه ولی اون نه تنها نازشو نکشید بلکه با کشیدن موهاش باعث شده بود حسابی دردش بگیره و ناراحت بشه
+دیگه دوسش ندالم
یونگی بخاطر لحن اخمو و در عین حال کیوت جیمین تکخندی زدو به لپای افتادش بوسه ای زد
#هی خودت و ناراحت نکن باشه؟
+باسه ولی من باهاس صحبت نمیتونم تازشم با سوک باژی میتنم تا یاد بگیله لج نتنه
جیمین تصمیم گرفته بود با استفاده از سوک ،همکلاسی شیطون و مهربونش حرص تهیونگ و دربیاره خوب یادشه روزی و که تهیونگ سر اینکه سوک لپ جیمین و بوسیده بود چه دعوایی راه انداخت
کنجکاو بود ببینه اینبار با پیش قدم شدن خودش چه بلایی سرش میاره(مازو داری بچه؟😐)
با رسیدن به کلاس به آرومی جیمین و سمت در هل داد
#خب برو تو موقع نهار میبینمت
جیمین لبخندی زدو برگشت. روی نوک پاهاش بلند شد و گونه نرم و شکری هیونگش و بوسید و وارد کلاسش شد
یونگی دستی روی گونش کشید آه جیمین بازم نامحسوس گونش و لیسیده بود حتما فکر کرده قراره طعم شیرینی و بِچشه و خب این تقصیر اون نبود
ددی نامجونش یه بار گفته بود یونگی مثل شکر شیرین و سفیده و همین شوخی باعث شد جیمین اینکارو انجام بده فضولیش برطرف شه
سمت کلاسش راه افتاد همینطور که با خودش آهنگ میخوند و توی افکارش غرق شده بود چشمش به تهیونگ افتاد که تنها بود ،صبر کن ببینم تنها؟؟؟
با گیجی چند بار پلک زدو سمتش رفت که اونم متوجه حضورش شدو سرشو بالا آورد
×یونی هیونگ
#جیهوپ کجاست؟
تهیونگ لباشو آویزون کردو سرشو خواروند
×بهم دفت اومده پیش تو
یونگی اخمی کرد
#مطمئنی ته ته ؟
×آله انقد پیش اومد پیشت
تهیونگ گفت و با انگشتاش عدد 4و نشون داد و این یعنی حدود 4دقیقه پیش جیهوپ از تهیونگ جدا شد تا به یونگی بپیونده اما اینکه حالا کجاست از ابهامات مهمی بود که ذهن یونگی و در گیر میکرد و باعث میشد قلب کوچولوش تند تر بتپه
دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت و بهش اطمینان داد چیزی نشده و بهتره به کلاسش برسه هرچند درست نبود فقط نمیخواست بخاطر یه سری تصورات وخیال پردازیا دونسنگشو بترسونه
آخه اون از کجا باید میدونست تمام چیزای توی سرش واقعیت دارن و جیهوپ توی دردسر افتاده؟؟بدو سمت حیاط مدرسه دویید و به اطراف نگاه کرد ،مثل همیشه خلوت بود و فقط بچه های سال بالایی اونجا بودن
#کجا رفتی آخه
گوشه لباشو به دندون گرفت و کمی فکر کرد ،اگه توی سالن و حیاط نبود پس حتما ...حتما پشت مدرسه بود
کاش این فقط یه حدس غلط بوده باشه چون اونجا جای ترسناکی بود مخصوصا برای جیهوپی که زیادی از تنهایی وتاریکی میترسید
میدونست این قضیه زیر سر کیه ،اگه واقعا کار اون پسر از خود راضی و دوستاش بوده باشه نمیذاشت قسر در برن
خودشو به حیاط پشتی رسوند، شروع کرد به فریاد زدن ...تا اثری از برادرش پیدا کنه
#جیهوپپپپپپ کجاییییی؟؟؟
€هق...یونگی هیونگ
با شنیدن صدای ضعیف و لرزونش آهی کشیدو سمت انباری رفت و درو باز کرد
کنار پاهاش زانو زد ،دستاشو قاب صورت اشکیش کردو با انگشتای کوچولوش اونارو پاک کرد
#چیشده هوپی ؟چرا گریه میکنی؟
جیهوپ سرشو روی سینه یونگی گذاشت و محکم بغلش کرد. خیلی ترسیده بود ،فکر نمیکرد مارک همچین کاری باهاش بکنه اما اون پسربچه عوضی برای بدست آوردنش هر کاری میکرد و اول ازهمه باید مانع اصلی و از سر راهش ورمیداشت
یعنی یونگی
€ما باید از اینجا بریم...هق
یونگی با نگرانی دونسنگشو از روی زمین بلند کردو دستی به لباسای خاکیش کشید
#نترس الان میرم به مدیر همه چی و میگم این بار حتما اخراجش میکنه
"اوه تو میخوای منو اخراج کنی پیشی کوچولو؟!
یونگی بهت زده و جیهوپ ترسیده به پسر روبروش و دارو دستش نگاه کرد ،لعنتی اون بالاخره زهرشو ریخته بود
یونگی نیم نگاهی به اتاقک گوشه اتاق انداخت ،برای اتلاف وقت گزینه مناسبی بود فقط نیاز به عکس العمل سریع داشت
مارک چند قدم جلو اومد و دستشو سمت جیهوپ دراز کرد
"بیا اینجا هوپی با تو کاری ندارم اگه بیای پیش من قول میدم کاری باهات نداشته باشم اما با برادرت کار دارم
مارک با نیشخند زمزمه کردو منتظر به جیهوپ نگاه کرد
هه ...چطور فکر کرد اون برادرش و به نجات خودش ترجیح میده؟
یونگی با خشم به دست مارک نگاه کرد ،اون دست سمت شخص اشتباهی دراز شده بود و اون نمیتونست همینجوری ازش بگذره
"هی من تمام روز وقت ندارم پس....آیییی
با گازی که یونگی از دستش گرفت فریاد بلندی کشیدو اونو به طرفی هل داد که روی زمین افتاد
"کوچولوی عوضی الان دخلت و میارم
یونگی فورا از جاش بلند شدو بی توجه به درد شونش و با گرفتن دست جیهوپ سمت اتاقک دویید خوشبختانه تونسته بودن خودشونو به موقع بهش برسونن و درو قفل کنن هر چند مشکلی محکمی که به در کوبیده میشد ،نشون میداد دردسراشون هنوزم ادامه داره و قرار نیست جون سالم به در ببرن(مارک12سالشه و از جیهوپ خوشش میاد)
پارت جدید
بچه ها من یا عذرخواهی بهتون بدهکارم بابت پارت مسخره ای که دارم تحویلتون میدم اما واقعا حالم خوش نیست همین چند دقیقه پیش نوشتنش و تموم کردم و نوشتنش مثل این بود که یه شخص مست داره رانندگی میکنه میبینین الانم دارم چرت و پرت میگم😅😅خودتون حساب کنین چه حال و روزی دارم سعی میکنم پارت بعدو خوب بنویسم❤😘🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
YOU ARE READING
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...