پسر رویاهای مینی🐥

1.6K 293 51
                                    

+ته ته این و ببین خیلی بهم میاد مگه نه؟
جیمین مشتاقانه پرسیدو چرخی زد تا نمای کاملی از لباس جدیدش به نمایش بزاره هرچند تهیونگ روی دنده لج افتاده بود و قرار نبود به این زودیا توجهی بهش بکنه
اخمی کرد و سمت تخت رفت.جاییکه تهیونگ روش نشسته بود و با چشمای بسته آهنگی زیر لب زمزمه میکرد
+هوی میخوای بمیلی؟
×...
+داری...من و نادیده میگیلی؟
×...
نه،انگار واقعا توله ببر عسلیش نمیخواست باهاش حرف بزنه اما چرا؟مگه چیکار کرده بود که تهیونگ باهاش قهر کرده بود؟
اشکای جمع شده توی چشماش و با پشت دست پاک کرد و با کف دست ضربه محکمی روی پیشونی تهیونگ کوبید که باعث شد فورا چشماش و باز کنه و شوکه به اون نگاه کنه

×دالی چیکال میتنی؟
+به تو لبطی نداله
تهیونگ لباش و غنچه کرد و محکم لپ تپل هیونگش و نیشگون گرفت
×دیگه نبینم اژیتم تنیا
+ولم تن
×نموخوام
بیبی موچی که حسابی از رفتارای عجیب غریب و رو مخ تهیونگ کفری شده بود با دندونای شیریش گاز محکمی از دست تهیونگ گرفت که صدای جیغش بلند شد
×انگشتم قطع شدددددد...هق...عرررر
جیمین ترسیده از تخت پایین پریدو عقب گرد کرد
صدای گریه های تهیونگ حتی یه لحظه هم قطع نمیشد اما بلند تر چرا و این موضوع باعث میشد جیمین ترس و توی بند بند وجودش حس کنه و پا به فرار بزاره

صدای گریه های بچگونش به قدری بلند بود که باعث شد جین پله ها رو دوتا یکی طی کنه و خودش و به اتاق دوقلوها برسونه
به محض باز کردن در و دیدن چشمای خیس پسرکوچولوش بدو سمتش رفت و اون و به آغوش کشید

÷بیبی آپا چت شده؟خدای من دستت و ببینم
تهیونگ مظلومانه انگشتش و جلو آورد و اون و نشون آپاش داد ،جین بی معطلی بوسه ای روش گذاشت و جای گاز دندونای جیمین و که روی دست کوچولوی تهیونگ قرمز شده بود فوت کرد
×هق...دلد میتنه
÷گریه نکن خوشگلم میخوای دستات و با آب سرد بشوری تا دردش کم بشه؟
تهیونگ دستی به چشمای خیسش کشید و با سر تایید کرد که آپای مهربونش همون لحظه بوسه دیگه ای اینبار مهمون لپای تپل و قرمز شدش کرد و اون و توی بغلش گرفت

$موچی نمیخواد به ددی بگه چرا اینکارو کرد؟
عروسک چیمیش و محکم تر از قبل به خودش فشرد و سرش و به دو طرف تکون داد
جیمین به هیچ عنوان خودش و مقصر این اتفاق نمیدونست چون شروع کنندش نبود اما هر وقت که صدای گریه های تهیونگ و میشنید توی قلبش احساس درد و ناراحتی میکرد . اما مثل بچه ای که بعد از خرابکاریاش میترسه فرار کرده بود
نامجون تویه حرکت جیمین و روی پاهاش نشوند و سر بیبیش و روی شکم تختش گذاشت
شاید میتونست مثل همیشه با نوازش کردن پسر کوچولوش آرومش کنه

+ته ته اول شلوع کلد ددی مینی نمیخواس گاژش بگیله
$ولی کار اشتباهی کردی عزیزم گاز گرفتن کار خوبی نیست
+میدونم ولی خب اونم موهام و تشید ندا تن
و بعد موهای طلایی رنگش و کشید و با آه و ناله سعی کرد شدت دردی که برادر دوقلوش بهش هدیه داده بود نشون بده
نامجون نمیتونست جلوی خنده هاش و بگیره، پسر کوچولوش استعداد خوبی توی بازیگری داشت و هیچ جوره نمیتونست منکرش بشه ولی باید بهش می فهموند کارش اشتباه بوده
$تو میدونی که تهیونگ چقدر بخاطر کارت گریه کرده؟حتما خیلی دردش گرفت اینطور نیست ؟
شنیدن همین حرف کافی بود تا چشمای درشت وعسلی جیمین خیس بشن و لبهاش شروع به لرزیدن کنن
حالا این نامجون بود که از استرس سعی داشت جلوی خرابکاریش و بگیره و دهن باز شده جیمین و ببنده
+من خیلی پسل بدیم ...هق ته ته الان...هق... گلیه میتنه...هق...دیگه دوسم نداله
$هیشش بیبی گریه نکن منظورم این نبود
+چلا...هق...ته ته ازمن بدش میاد دیگه ...نمیزاله روی تختش بخوابم

÷هی اینجا چه خبره؟
نامجون سمت جین برگشت که با همراه تهیونگ توی بغلش بهشون نزدیک میشد و اخم ترسناکی روی پیشونیش جا خوش کرده بود

آب دهنشو مضطرب قورت داد و برای گرفتن تهیونگ از بغل همسرش پیش قدم شد
$هیچی لاو من فقط داشتم باهاش صحبت میکردم همین
÷بچم داره از گریه خفه میشه تو میگی فقط داشتم باهاش حرف میزدم؟
$خب...
جین چشم غره ای نصار همسرش کرد و با گذاشتن تهیونگ توی بغل نامجون، موچی کوچولوش و توی بغلش گرفت و بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد
انگار یه صحبت مردونه پدر و پسری بیشتر با تهیونگ سازش داشت تا جیمین

نگاهش و از راهی که جین رفته بود گرفت و اینبار توجهش و به تهیونگ داد
$مرد کوچولوی من چطوره ؟
تهیونگ نگاه اخم آلودش و به ددیش دوخت
×انگشتم نژدیک بود قطع بشه چلا فک میتنی باید خوب باشم؟
$اوه که اینطور، بگو ببینم چرا باهم دعوا کردین ؟
با یاد آوری اون موضوع لبهاش به سمت پایین متمایل شد . حالا بازم احساس ناراحتی و عصبانیت میکرد

$خب؟
نامجون گفت و مشغول نوازش کردن موهای مج دار پسر کوچولوش شد که همون لحظه صدای بچگونه و گله مندش توی گوشش پیچید
×مینی دیگه دوسم نداله
با تعجب دستاش و قاب صورتش کرد و به چشمای خیسش نگاه کرد
$چرا این فکرو میکنی؟
×اون همش از فیلیکس حلف میژنه دیشبم نیومد باهم نقاشی بتشیم
$میدونی که حرفات حقیقت ندارن جیمین خیلی تو رو دوست داره عزیزم اگه یکم پیش اینجا بودی میدیدی که چقدر نگرانته و بخاطر کاری که کرده متاسفه
×واقنی؟
نامجون چشماش و از روی اطمینان بست و اینبار تهیونگ و روی یکی از پاهاش نشوند
$ تو وجیمین باهم برادرین ممکنه الان جیمین از فلیکس خوشش اومده باشه ولی درآینده باپسر رویاهاش ازدواج میکنه ،کسی که دوسش داره و حاضره تا آخر عمر باهاش زندگی کنه
ذهن کوچولوش با کنار هم گذاشتن آینده ی نه چندان دور لبهاش و به لبخند مستطیلی باز کرد . یعنی ممکن بود به رویای کودکانش توی بزرگسالی برسه؟!

ذوق زده به چشمای پدرش نگاه کرد و با گذاشتن دستای تاینیش روی سینه تخت و عضلانی نامجون روی زانوهاش بلند شد
×ددی؟
$جانم
خجالت زده سرش و پایین انداخت و زیر لب زمزمه کرد:

×پسل رویایی مینی چه شکلیه؟!







پارت جدید
بابت تاخیر متاسفم شرایط نت و اوضاع داغون زندگی نمیذاره هیچی روی روال عادیش باشه🙂
امیدوارم از این پارت لذت ببرین ❣❣
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Onde histórias criam vida. Descubra agora