تولدت مبارک 🎂

1.4K 282 57
                                    

^این خیلی عجیبه
لی گفت و با گرفتن چونه یونگی سرش و بالا آورد
^ازمون نمیترسی نه ؟
#ددیم پوستتون و میکنه
با شنیدن این حرف تکخندی زد و از پسربچه بامزه روبروش فاصله گرفت
^از توله کیم نامجون غیر از این انتظار نمی‌رفت مثل خودش مغروری
درحالی که سعی میکرد قوی به نظر برسه اخمی کرد و لبهاش و روی هم فشرد نمیخواست بغضش جلوی آدمایی که سعی داشتن به اون و خانوادش آسیب بزنن بشکنه اما هرچی نباشه  یه بچه بود که تحمل دنیای تاریک آدم بزرگارو نداشت ،یعنی کسی برای نجاتش میومد؟
توی همین فکرا بود که مردی با عجله سمتشون اومد و درگوشی چیزی به رئیس لی گفت ،با اینکه نمیتونست از گفت و گوی مخفیانه اون دونفر چیزی بفهمه اما نیشخند روی لبهای لی نشون میداد که به خواستش رسیده
^تنهاس؟
"بله ارباب کسی همراهش نبود
^خب پس منتظر چی هستی ؟زود بیارینش پیش من
$لازم به اینکار نیست
یونگی با شنیدن صدای پدرش نگاه مظلومانش و به لبخند آرامش بخش ددیش دوخت و هقی زد
#با...بابا
$چیزی نیست عزیزم من اینجام نگران چیزی نباش
لی تکخندی زد و با گذاشتن یکی از دستاش روی شونه یونگی مخاطب به نامجون گفت
^تو فکر کردی کی هستی هوم ؟همین الان میتونم طوری صورت بچت و خط خطی کنم که تا آخرین لحظه زندگیت به حالش افسوس بخوری میدونی که انجامش میدم پس امتحانم نکن
نامجون برعکس انتظار لی نیشخندی تحویلش داد و بعد برداشتن هدفون و چشم بندی که همراهش بود  اون و سمت یکی از افراد لی پرت کرد
$اول از همه نمیخوام پسرم بیشتر از این آسیب ببینه پس اونارو بدین بهش
^(خنده )حتما نمیخوای بچت ببینه که چطوری قراره به زانو بیفتی و بهم التماس کنی ...بسیار خب بهت این لطف و میکنم
#ددی...من میترسم
$قربونت برم قرار نیست اتفاقی برامون بیفته پس آروم باش و بهم اعتماد کن
#با...باشه
بعد بسته شدن چشمای یونگی و قرار گرفتن هدفون روی گوشاش نفس راحتی کشید و به ساید تاریکش اجازه ورود داد تا RM بتونه با لذت قربانی هاش و سلاخی کنه
^حالامیتونیم باهم معامله کنیم
$چطور به خودت اجازه دادی به پسرم دست بزنی
لحن خونسرد و در عین حال جدی نامجون باعث شد مرد ابرویی بالا بندازه و خنده مسخره ای سر بده
^ببینم نکنه زده به سرت ؟شایدم فراموش کردی تو چه موقعیتی هستی پس بهتره بهت یاد آوری کنم که ...
$فکر میکنی دربرابر قاتل شب سئول شانسی برای زنده موندن داری ؟
لی اخمی کرد ،اما همین که خواست حرفی بزنه در انبار شکسته شد و با ورود افراد زیادی توی محوطه مخروبه همه  متعجب در حالت آماده باش قرار گرفتن
نامجون هیسترک خندید و با چشمای تاریک و سردش که با لبخند روی لبش تناقض ترسناکی ایجاد میکرد به لی هیونسوک حیرت زده خیره شد
^این...این امکان نداره RMهیچوقت خودش و به دیگران نشون نمیده
$اما این شامل قربانی هاش نمیشه
نامجون گفت و بعد در آوردن لباسش هیکل عضلانیش و به رخ اشخاص حاضر در جمع کشید
$نشونش بدین
دست راست RM چشمی گفت و بعد گرفتن پرتو لنزی روی بدن رئیسش چیزی که نامجون ازش میخواست و نشون لی و افرادش داد
چیزی که میدید و باور نمیکرد ،چرا تتوی مخصوصی  که مختص برترین مافیای کشور بود (این یه نوع تتوی شب رنگه که با یه سری اشعه قابل دیدنه برای همین جین تا حالا متوجهش نشده )روی کمر نامجون قرار داشت؟
^تو ...تو واقعا RMی
$آدما قبل مرگ عقلشون و از دست میدن اما تو باهوشی
^ا...این امکان نداره
$جرعت کردی بچه من و بدزدی؟میدونی حتی اگه من نکشمت افرادم نمیزارن یه لاشه پوسیده ازت به یادگار بمونه چون تو پسر رئیسشون و دزدیدی؟
^چطور ممکنه توهمون ...توهمون قاتل شب معروف باشی؟
$نیازی به گفتنش هست وقتی همین الانم زیر سلطه قدرت من به زانو درومدی؟هیچکس نمیتونه با من مقابله کنه چه ثروتمندترین مرد دنیا باشم چه مخوف ترین رئیس مافیای کشور
لی ترسیده روی زانوهاش فرود اومد و بدون توجه به نگاه متعجب افرادش که تا به حال این وجه اربابشون و ندیده بودن شروع به التماس کرد
^از...از جونم بگذر خواهش میکنم
$شدنی نیست، حتی اگه مغزم دستور بده قلبم اطاعت نمیکنه
^ قول میدم...قسم میخورم... هویتت و فاش نکنم
$توی حرومزاده به پسرم آسیب زدی و من اینجام تا تورو بفرستم به جهنم
نامجون از بین دندونای بهم چفت شدش غرید و با برداشتن قدمای بلندی سمت هیونسوک نگاهی به چشمای لرزونش انداخت و پوزخندی نصارش کرد
$دیگه وقت خداحافظیه
این و گفت و بلوک تیکه شده ای که بین انگشتای خونیش قرار داشت و توی گردن لی فرو کرد
$توی زندگی بعدیت سعی کن دیگه سر راه من و خانوادم قرار نگیری
بعد اتمام حرفش قهقه ای زد و تا لحظه آخر به تقلاهای موجود روبروش که برای نفس کشیدن تقلا میکرد چشم دوخت
بی اهمیت به جنگی که بین افراد خودش و آدمای لی هیونسوک شکل گرفته بود

دو محافظ که از همون اول دستور داشتن یونگی و از میدون نبرد خارج کنن بالاخره به ماشین نامجون رسیدن و پسر بچه ترسیده رو داخلش نشوندن
"حالتون خوبه؟
#سر‌...سردمه
یونگی از بین لبهای لرزونش گفت و پلکای خستش و روی هم فشرد
یکی از اونا دستش و روی پیشونی پسر کوچیکتر گذاشت و به محض حس کردن داغی بیش از حدش هینی کشید
"ارباب جوان دارن توی تب میسوزن
٪باید ایشون و برگردونیم عمارت ؟
"نه ،اینطوری هویتمون فاش میشه این دستور رئیسه
$یونگی کجاست ؟
با شنیدن صدای نامجون از یونگی فاصله گرفتن و نگاهشون و به سرتا پای مرتب مرد دوختن ،بازم مثل همیشه رئیسشون از ترفند همیشگیش استفاده کرده بود تا هیچکس از شخصیت واقعیش با خبر نشه و اینم یکی دیگه از ویژگی های خاص RMبود
"قربان
نامجون با نگاه شکننده ای به پسرکش خیره شد و جسم لرزونش و سخت درآغوش کشید
$تو که مارو کشتی از نگرانی
#دد...ددی؟
$جونم بیبی !ددی اینجاست ،کنارتم
#فک نمیکردم بیای
اخمی کرد و با تعجب ناشی از شوک به چشمای نیمه باز گربه کوچولوش نگاه کرد
$یونگیا،میدونی من و آپات چه حالی شدیم وقتی دیدیم دلیل آرامشون توی خونه نیست ؟به دونسنگات فکر کردی ؟از کوکی گرفته تا هوسوک همشون نگرانتن مخصوصا هوپی، اونقدر حالش بد شد که مجبور شدیم زنگ بزنیم به دکتر
#ش...شما ها دلتون میخواد پسری مثل من ...داشته باشین؟
$داشتن یه پیشی کوچولوی اخمو و مهربون آرزوی هر خانواده ایه و من همیشه به وجودت افتخار میکنم و همینطور مغرورم به داشتنت و فقط من نیستم که اینطوری فکر میکنم
کل خانواده عاشقتن بیبی
یونگی که از گرمای بغل صمیمانه پدرش مست خواب شده بود خمیازه ای کشید و لپ تپلش و به سینه عضلانی ددی قهرمانش مالید
#ممنون که نجاتم دادی ...دوست دارم ددی
نامجون لبخندی به گربه کوچولوی دوست داشتنیش زد و بعد خوابوندن پسرکش روی صندلی خودشم فورا سوار ماشین  شد و سمت خونه راه افتاد البته قبلش یادش مونده بود که اون جمله رو به پسرکش بگه
$ تولدت مبارک نارنگی کوچولوی ددی ،بهتره برای سورپرایزت آماده باشی پیشی کوچولو









اینم از پارت جدید امیدوارم دوسش داشته باشین و ازش لذت ببرین ❤
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now