خالچ؟🍄🐨

1.2K 245 44
                                    

+حالت خوبه ؟
تهیونگ نیم نگاهی به هیونگش انداخت و حالت ناراحتی به خودش گرفت
×دندونم دلد گلفت
+تو نباید گاژش میگلفتی
جیمین گفت و تهیونگ و توی بغلش گرفت
+ببشید باهات دعوا کلدم ته ته
لبخندی توی دلش به لحن لوس و ناز برادرش زود و متقابلا مینی موچی و به آغوش،کشید و بوسه ای روی موهای خوش عطرش گذاشت
×دیگه ازم دور نشو باشه؟
+مینی دیگه اینکال و نمیتنه
×پس ...حالا بوسم تن تا دیگه نالاحت نباشم
جیمین با کمال میل صورت نرم و تپل تهیونگ و توی دستاش گرفت و بوسه آبداری روی گونش کاشت که باعث شد خرس عسلی به عالم رویایی فرو بره و ته دلش خالی بشه
+حالا چی؟
×اوم...الان خو...خوب شدم
+هوراااا ته ته دیگه نالاحت نیشت
با خنده کیوتی گفت و توی بغل دونسنگش پرید ،بعد از دعوای حسابی که داشتن توی دفتر مدیر نشسته بودن و توجهی به نگاهای بهت زده بقیه نمیکردن که چطور اونارو نظاره گر بودن

÷کوکی بیبی این و ببین
جونگ چشمای قلمبش و چرخوند و به دست آپاش داد که سعی داشت یه چیزی و بهش نشون بده
÷به این میگن قارچ شیتاکه همون که هوپی دوست داره
_خ...خالچ
÷(خنده)کوچولوی من میتونی برای آپا از اینا پیدا کنی تا غذاهای خوشمزه بپزم؟هوممم
با مالیدن شکمش به پسرکش فهموند که برای چه کاری نیاز به قارچ داره که در نهایت کوک ذوق زده روی دستاش خم شد و چهار دست و پا سمت دیگه باغ رفت تا چیزی که پدرش،میخواست و پیدا کنه اینطور که به نظر میرسید این سفر کوتاه و موقت بدون حضور هیونگاشم میتونست لذت بخش و باحال باشه چون پدراش باحال ترین والدین دنیا بودن و نمیزاشتن کوچیکترین نگرانی توی قلب کوچولوش به وجود بیاد
با حالت کیوتی از بین سبزیجات باغ رد میشد و هر از گاهی با دیدن حلزون یا مورچه ها تبدیل به جونگ شوک میشد و اونارو تا خونشون دنبال می‌کرد اما بعد در کمال نا امیدی گمشون میکرد و لبای غنچه شدش آویزون میشدن
یکم جلوتر رفت ،میخواست جاهای بیشتری و بگرده که با دیدن چیزی، روی بوتیش نشست و کنجکاو به اون سمت نگاه کرد
میتونست جسم سفید رنگی و ببینه که مدام بین سبزه ها تکون میخورد و ذهن کودکانش اونقدرا هم بالغ نبود که بتونه تشخیصش بده چیه اما رنگ سفیدش باعث میشد به قارچی که آپاش بهش نشون داده بود فک کنه و از شدت خوشحالی برای خودش دست بزنه
_خالچ ...کوکی خالچ
با خودش زمزمه کرد و همونطور که آب دهنش تا روی چونش پایین اومده بود سمتش رفت ،تو یه اقدام خودسرانه دست تاینیش و بالا آورد و اون جسم سفید رنگ و بین انگشتای کوچولوش فشرد که صدای داد نامجون بلند شد
$آیییی بچه چیکار داری میکنی؟؟؟جیننن!!!بیا که بی ددی شدی
جین وحشت زده از فریاد بلند همسرش خودش و به اون رسوند و نگاهش و بین صورت طلبکارانه و اخموی جونگ کوک و صورت سرخ شده نامجون چرخوند
÷چیشده؟
نامجون نگاه دردمندش و به جین داد و به سختی غرید
$من میخواستم گوجه بچینم ...هوفف...ولی یه ملخ از پاچه شلوارم رفت بالا و دقیقا روی ددی کوچولو نشست منم خواستم بگیرمش نشستم رو زمین درش آوردم
جین با چشمای بهت زده به نامجون زل زد
÷چی و در آوردی؟
$شلوارم و میگم بیب ...این الان مهم نیست مهم اینه که پسر کوچولوی جنابعالی دیک بنده رو نابود کرد
سری به معنای تاسف تکون داد و جونگ کوک و که هنوز اخم کرده بود توی بغلش گرفت و به صورت بامزش چشم دوخت
÷پسر من چرا اخم کرده ؟
کوک حالت مظلومی به خودش گرفت و با لحن بچگونه ای گفت
_ددی...ن...نژاش خالچش و بگیلم
بعدم چشمای اشکیش و پایین انداخت و خودش و توی بغل آپاش مخفی کرد چون از اینجا به بعد همه چی به عهده پدرش بود تا پوست اون یکی پدرش و بکنه
÷چرا نزاشتی بچم کارش و بکنه ؟
نامجون با دهن باز به فیس جدی همسرش نگاه کرد و تکخندی زد
$ریلی ؟داری میگی باید میزاشتم اون بانی کوچولوی شیطون و مرموز ددی کوچولو بکنه ؟داره بهم برمیخوره
÷من این حرفا حالیم نیست پا میشی میری برای،پسر قشنگم قارچ میچینی از دلش در میاری
نامجون با یه پرش از جاش بلند شد و جلوی جین وایساد که باعث عقب رفتن و ترسیدنش شد
$مگه خرگوشا هویج نمیخورن؟
÷جونییی!!
$خیلی خب بابا گرفتم حرص نخور
÷از دست تو ...
خواست برگرده و بره که همون لحظه دست نامجون و روی باسنش حس کرد و شوکه سر جاش متوقف شد
سرش و جلو برد و کنار گوشش لب زد
$میخوای فرار کنی ؟باشه حرفی ندارم ولی بدون انتقامش و از آپا کوچولوت میگیرم
این و گفت بعد چلوندن بوتی جین زیر انگشتای باریک و بلندش عقب کشید و سوت زنان ازشون دور شد
جین بعد هضم کردن حرفای همسرش لعنتی به خودش فرستاد وقتی نامجون حرفی میزد بدون شک عملیش میکرد پس باید خودش و برای یه شب سخت و سکسی آماده میکرد
شاید اونم بیشتر از همسرش مشتاق یه رابطه پر شور و عاشقانه بود

€یونی؟
#بله
هوسوک فندقایی که توی جنگل پیدا کرده بودن و پوست کند و بین دستای هیونگش گذاشت
یونگی نگاه متعجبش و بین لبخند سانشاینی دونسنگش و فندق توی مشتش چرخوند و در آخر تکخندی زد
#تو واقعا یه سنجاب کوچولویی هوپیا
جیهوپ یکی از لپاش و باد کرد و خودش و به برادرش نزدیک تر کرد
€اوم ...یه چیزی بگم؟
#بگو
€اگه...اگه من یه سنجاب بودم بازم دوسم داشتی ؟
نمیدونست این افکار کیوت از کی توی ذهن دونسنگش جا خوش کرده که اینطور از پرسیدنش آشفته و نگران به نظر میرسید پس کاملا سمتش برگشت و بعد گرفتن دستاش خیره به چشمای کهربایش زمزمه کرد
#تو هر چی که باشی من دوست دارم ،یادت نره که همیشه سنجاب کوچولوی کیوت هیونگ میمونی و این پیشی خسته هیچوقت از دوست داشتنت دست نمیکشه
جیهوپ شوکه صورت خندون یونگی و از نظر گذروند ،کم مونده بود اشکاش راه خودشون و تا روی گونه هاش پیدا کنن اما قبل شکستن بغضش این هیونگش بود که مثل همیشه اون و توی بغلش گرفت و با نوازش کردن کمرش آرومش کرد
از این زندگی چی میخواست وقتی بهترین خانواده دنیارو داشت و همینطور خوش قلب ترین هیونگ دنیا ؟!










پارت جدید❤
امیدارم ازش لذت ببرین مواظب خودتون باشین دوستون دارم💋💋
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now