همگی سر میز صبحونه نشسته بودن و خودشون و با خوردن سر گرم میکردن ،این وسط توجه جین جلب چشمای پف کرده توله خرس عسلیش شده بود که نشون از گریه کردن میداد
دستی به موهای مج دار تهیونگ کشید و با لبخند پرسید
÷چی پسر عزیز من و ناراحت کرده؟
ته لباش و غنچه کرد و با اخم کیوتی به هیونگاش نگاه کرد که چطور هوسوک و یونگی توی دهن جیمین غذا میزاشتن و با هم میخندیدن
×چلا مینی صب پیشم نبود؟
حالت جدی توی صدای بچگونش باعث میشد جین خودش و بزنه به اون راه تا حقیقت و لو نده
اگه تهیونگ متوجه میشد که بازم جیمین جاش و خیس کرده شاید مثل دفعه قبل بهش میخندید و ناراحتش میکرد
÷آم...خب خودش دوست داشت بره پیش سوکی و یونگی بخوابه
×ولی من تنهایی خیلی تلسیدم
÷آیگو لپاش و ببخشید عزیزم از این به بعد شبا پیش تو میخوابه باشه ؟
تهیونگ که تا حدودی راضی شده بود به آرومی سر تکون داد و مشغول خوردن پنیکیکش شد
کوکی بعد مکیدن حسابی قاشقش خنده پر ذوق خرگوشی کرد و با هیجان شی توی دستش و پرتاب کرد و هدف کسی نبود جز صورت ددی نامجون که شوکه از چسبیدن اون جسم لزج و ژله ای به پیشونیش از گاز زدن ادامه نون تستش صرف نظر کرده بود
جین سعی کرد جلوی خنده هاش و بگیره تا هم دست کوچولوهاش نشه اما کی میتونست اون صداهای شاد و بشنوه و باهاشون همراه نشه ؟
نامجون قاشق و از روی پیشونیش برداشت و با اخم محوی به جونگ کوک نگاه کرد
$باید بگم...پرتاب خوبی بود بیبی بانی
÷جون؟
با لحن هشدار دهنده ای زمزمه کرد و آهی کشید. بعد به آرومی سمت جونگ کوک برگشت و گفت
÷کارخیلی زشتی بود کوکی نباید وسیله هات و پرتاب کنی باشه ؟
کوک با چشمای قلمبه پلکی زد و مشتی از پوره موزش برداشت و اون و توی دهنش چپوند
جین لبخند ملایمی زد ،دستمال و روی گونه های افتاده پسرکش کشید و صورت خوشگلش و تمیز کرد
÷بانی شیطون ^_^
#آپا ؟
÷جانم
یونگی دور لباش و تمیز کرد و مرتب سرجاش نشست
#میشه اجازه بدی هوپی بره اردو؟
جیهوپ خجالت زده سرش و پایین انداخت تا نگاه اعضای خانوادش و روی خودش حس نکنه
حقیقت این بود که اون نمیخواست به گردش بره چون اونجا یونگی نبود که ازش محافظت کنه و این میترسوندش اگه بازم اون بچه های شر سر راهش قرار میگرفتن باید چیکار میکرد؟
جین نگاهی به نامجون انداخت که اون ابرویی بالا انداخت و تصمیم گیری و به عهده همسرش گذاشت
÷خب...هوپیا تو دلت میخواد بری؟
€نه معلومه که نه
#لطفا دروغ نگو هوسوکی
#و...ولی آخه
یونگی کاملا سمت برادر کوچیکترش برگشت و با لبخند لثه ای زمزمه کرد
#اگه هوپی بخواد بره منم میتونم کلاس بسکتبالم و کنسل کنم و باهاش برم
همین حرف برای درخشیدن ستاره های توی چشمای قهوه ای رنگش کافی بود . هیونگشم میخواست باهاش بیاد ؟؟؟چی بهتر از این
جیمین روی نیپل لختش و خاروند و لیسی به دور لبای نوتلاییش زد
+اولدو چیه؟
نامجون دستش و زیر چونش گذاشت و لبخندی زد
$یعنی گردش با کسایی که دوسشون داری و باهاشون راحتی
+اوه
اینبار سمت تهیونگ برگشت و ذوق زده گفت
+ته ته میای ماهم بلیم؟
تهیونگ لباش و غنچه کرد و شونه ای بالا انداخت
×من میخوام با هیولین بلم
لبهای خندونش با سرعت به سمت پایین خم شد و ناراحتی و مهمون قلب کوچولوش کرد
+ولی آخه چلا؟
×چون دوست ندالم با تو بلم
حالا نوبت فوران خشم موچی بود ،تهیونگ اون پسر بچه دماغو و بهش ترجیح داد؟باشه مشکلی نبود اما اونم خوب بلد بود چطور برادرش و سرجاش بنشونه
+ددی جونی لطفنی به فیلیکس هیونگ بوگو من اِملوز میلم پیشش تا بهم لقص یاد بده
×من که بهت اجازه ندادم ○_○
+کی دفته تو باید اجازه بدی بی ادب بی تلبیت
تهیونگ دستش و سمت ظرف غذای جونگ کوک برد و چنگی به پوره توی اون زد بعدم در کمال تعجب محتویات توی مشتش و سمت جیمین پرت کرد
جیمین شوکه به ذرات موزی که از روی موهاش سر میخورد و روی زمین می ریخت بینیش و بالا کشید و تست نوتلاییش و سمت تهیونگ پرت کرد
جین کلافه از جنگ غذایی بچه ها دستش و روی میز کوبید و با لحن جدی گفت
÷همین الان میرین حموم ،بعدم میشینین باهم نقاشی میکشین و تا وقتی کاملش نکردین از هم عذرخواهی میکنین
×ولی آخه...
÷همین که گفتم ته ته
هردو ناراحت همراه پرستارشون به اتاقشون رفتن تا سرو وضع کثیفشون و تمیز کنن
جینم بعد جمع کردن میز صبحانه و آماده کردن بچه ها برای مدرسه همراه جونگ کوک توی بغلش بدرقشون کرد ،ویمینم بعد کشیدن نقاشی اون و به آپاشون دادن و ازش بوسه محکمی جایزه گرفتن
حالا نوبت ددی بود تا جایزش و بگیره
$فسقلیا شما برین تو ماشین منم الان میام
تهیونگ لبخند شیطونی زد
×میخوای آپال و بوش تنی؟
$بچه تو چرا اینطوری برو تو ماشین
ته ریز خندید و بعد گرفتن دست جیمین که مشغول بازی کردن با تار موهای طلاییش بود سمت ماشین پاتند کرد و به دو برادرش پیوستنفس عمیقی کشید و با اشتیاق به چشمای عسلی همسرش خیره شد
$میشه یه روز زیبا نباشی ؟حس میکنم برای قلبم زیادیه
جین چشم غره ای نثار همسرش کرد اما یهو با گرفتن کرواتش اون و سمت خودش کشید و بوسه ای روی لباش کاشت و عقب کشید
÷بر...برو دیگه دیرت میشه
نامجون مدحوش و مست از حرکت همسرش لبخند چال لپی زد و متقابلا بوسه ای روی لباش گذاشت
$مواظب خودتون باشین بیبیا
کوک که تا خود الان مشغول ور رفتن با دکمه های لباس آپاش بود سرش و بالا آورد و اون و روی سینه پدرش گذاشت
جین با خنده دستی به موهای توله خرگوشش کشید
÷برو دیگه ددی
$جیننننن اینطوری صدام نکن باعث میشی بخوام امروز و تعطیل کنم
جین با فهمیدن منظور همسرش منحرفی زیر لب گفت تا اینکه بالاخره نامجون راضی شد از همسر و پسر کوچولوش دل بکنه و به وضعیت داخل ماشین رسیدگی کنه بعدا میتونست با بیبی بویش عشق بازی کنه اما حالا باید به وظایف دیگش رسیدگی میکردپارت جدید بعد از مدت ها خدمت شما
راستش شاید زودتر بوک و تمومش کنم شایدم نه نمیدونم بعدا براش تصمیم میگیرم
این پارت و قبل امتحان از من داشته باشین چون آپ بعدی به احتمال زیاد میفته بعد از امتحان ❣
دوستون دارم امیدوارم ازش لذت ببرین 🌹
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
CZYTASZ
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...