حالا که بچه ها رفته بودن اردو وقت خوبی برای خلوت 3نفرشون بود هرچند باید این موضوع و از اون وروجکا مخفی میکردن وگرنه فاجعه بزرگی رخ میداد که نمیشد جمعش کرد
بعد پوشوندن لباس زرد رنگی تن بانی کوچولوش عروسک چیمی و از بین دندونای خرگوشیش بیرون کشید و بعد گذاشتن بوسه آب داری روی گونش اون و توی بغلش کشید
÷گاد چرا بیبی من انقدر نازه؟هوم ؟
کوک ذوق زده خندید و بعد دست و پا زدن توی بغل آپاش سرش و توی گردن خوش رایحش فرو برد و آروم گرفت
جینم بعد برداشتن یه ملحفه نازک اون و دور پسرکش پیچید و اتاق و ترک کرد تا به شوهرش بپیونده
نامجون ضربه آرومی به ضبط دیجیتال زد تا روشنش کنه اما در کمال ناباوری بخش عظیمی از اون فرو رفته بود و این بازم قدرت تخریب دایناسور غول پیکر و به تصویر میکشید
$فاک چیکارش کنم
÷ما اومدیم
نامجون دست پاچه سر جاش نشست و نگاهش و از اون دستگاه بیچاره گرفت
$اووو بیبیای من چه خوشگل شدن
جین با خنده روی صندلی نشست و ضربه ای روی سینه حجیم همسرش کوبید
÷بس کن نام
$بده یه همسر لاسو و سکسی داری ؟
÷فاک جلوی بچه این و نگو
_فاک
÷هینننن کوکی !!!
نامجون چشمکی به پسرکش زد و دستی به موهای نرمش کشید
$آفرین پسرم همینطوری پشت ددی باش
جین چشماش و توی حدقه چرخوند و روی صندلی جابه جا شد بین بچه هاش تنها هوپی و یونگی بودن که به حرفاش گوش میدادن و مطیعش بودن برعکس اون آتیش پاره های کوچولو که پایه تمام خرابکاریای ددیشون بودن ولی همین تضاد رفتاری بود که خانوادشون و خاص و دوست داشتنی میکرد مگه نه ؟؟
بعد از 1ساعت رانندگی بالاخره به روستای سرسبز و زیبای اجدادیشون رسیدن و بازم تلقی شدن خاطراتی که نمیشد به هیچ وجه فراموششون کرد
نامجون نیم نگاهی به نیم رخ زیبای همسرش انداخت و با لبخند گفت
$یادته اولین بارمون همینجا بود ؟
جین نگاهش و از صورت خواب آلود پسرکش گرفت و به نامجون داد
÷مگه میشه یادم بره ؟خیلی بی تجربه رفتار کردم
$(خنده )یادمه وقتی میخواستم شروع کنم با دیدنش به گریه افتادی و لخت پریدی توی باغ
÷هییی خب ...خب خیلی بزرگ بود هنوزم هست!
جمله آخر و به آرومی زمزمه کرد و گازی از گوشه لباش گرفت
اون شب دوتایی با بدنای برهنه دورتا دور باغ میدوییدن جین برای فرار از نامجون و اون برای گرفتن نامزدش و پوشوندن بدنش تا چشم کسی به بدن بلوری معشوقش نیفته
÷صبر کن !یادم نمیاد چطوری گرفتیم
نامجون با فکر کردن به اون اتفاق از ته دلش خندید و باعث شد جونگ کوک توی بغل آپاش غر بزنه و مورد تهاجم چشمای تیر پرتاب کنه همسرش قرار بگیره
بعد صاف کردن گلوش در حالی که سعی داشت جلوی خندش و بگیره گفت
$یه لحظه حواست پرت شد با کله رفتی توی در طویله وقتی بردمت توی اتاق و داشتم سرت و میبستم یه بند گریه میکردی و میگفتی سرم عین لبو شده و تو از لبو بدت میاد برای همین دیگه دوسم نداری
÷وای...(خنده)من این و گفتم ؟
نامجون با چشمای درشت شده به جین نگاه کرد
$واقعا یادت نمیاد؟
÷حقیقتا نه ولی خوشحالم یادم نمیاد
نامجون سری به نشونه تایید تکون داد و نگاهش و به جاده دوخت درواقع حقیقت ماجرا چیز دیگه ای بود.
جین بعد از خوردن سرش به در چوبی بیهوش شده بود و همین دلیل برای فراموش کردن اتفاقات اون شب کافی بود چرا که همسرش چیزی از گریه های بچگونش وقتی ازش میخواست بیدار شه نمیدونست و به همین طریق ابهت کیم نامجون توی اون شب کابوس وار حفظ شد
$خب ...خب رسیدیم
نامجون گفت و بعد پارک کردن کنار دیوار سنگ چین شده به آرومی جونگ کوک و از بین دستای همسرش گرفت و از ماشین پیاده شد ...×داداش من و نبوسسسسس
"چیمی داداشت چرا انقد غرغروئه؟
جیمین آهی کشید و نگاهش و از لپای باد کرده از عصبانیت ته ته گرفت و به دوست جدیدش داد
+نمودونم
تهیونگ که حسابی کفری شده بود هیان و به طرفی هل داد انگشت تاینیش و جلوی چشمای قلبمه جیمین گرفت
×باشه بهت نشون میدم
این و گفت و سمت کلاسش راه افتاد که همون لحظه با برخورد به یکی از بچه ها محکم پسرکوچیکتر و توی بغلش گرفت تا از افتادن هردوتاشون جلوگیری کنه
×وای نژدیک بودا حواشت تجاس؟اوه
همین که نگاهش به صورت بامزه سوهو افتاد لباش و غنچه کرد و ازش فاصله گرفت
×حالت خوبه؟
سوهو لبخندی زد و با حلقه کردن دستاش پشت کمرش سری به نشونه تایید تکون داد
٪آله خوبم اوم...تو تهیونگی؟
×من و میشناسی؟
٪تو بین بچه ها خیلی معلوفی میشه...میشه باهام دوشت بشی؟
تهیونگ دستی به موهای مج دارش کشید و گیج سرتا پای پسر و از نظر گذروند از اونجایی که هیچ علاقه ای به پذیرفتن دوستای جدید نداشت خواست مخالفت کنه که همون لحظه با صورت اخموی برادر دوقلوش و دستای مشت شدش مواجه شد . خب شاید در آوردن حرص جیمین ایده خوبی باشه !
پس با گرفتن دست سوهو لبخند مستطیلی بهش زد و بی توجه به لبای آویزون هیونگ کوچولوش سمت کلاس راه افتادپارت جدید
امیدوارم از این پارت لذت ببرین و ایام خوبی داشته باشین حالا که امتحانام تموم شده هر هفته جمعه آپ داریم ❤💋❤
دوستون دارم مواظب خودتون باشین 🥀🥀
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
VOCÊ ESTÁ LENDO
kim family 🍓🍓
Fanficخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...