÷جونی بیبی بانی و کجا گذاشتی؟
نامجون دست از خربزه خوردن کشید و نگاهی به جای خالی جونگ کوک روی پاهاش انداخت ،شت چطور نفهمید اون بانی شیطون از بغلش فرار کرده؟
$آممم...فک کنم نمیدونم ؟
جین روی پیشونی خودش کوبید و سری به معنای تاسف تکون داد
÷مردم راست میگفتن نباید بچه رو با پدرش تنها گذاشت
$حرص نخور عزیزم حتما همین کنار گوشه هاس
÷کنار گوشه؟نکنه باورت شده بچه من خرگوشه ؟هوفف از دست تو
با لحن حرصی زمزمه کرد و سمت دیگه باغ رفت تا دنبال جونگ کوک بگرده و به محض رفتنش نامجون با مظلومیت لباش و آویزون کرد و به ادامه خوردنش رسید÷کوکی؟؟؟بانی کوچولوی آپا؟یعنی کجا رفته؟
کم کم داشت نگران میشد که صدای خنده های ریزی و پشت علفای بلند باغ شنید و سمتش رفت
÷جونگ کوکی اینجایی؟
فورا چمنا رو کنار زد با دقت اطراف و از نظر گذروند تا اینکه چشمش به وروجک کوچولوش افتاد اونم درحالیکه داشت با جوجه ها بازی میکرد
جونگ کوک ذوق زده اون موجود زرد رنگ و بین انگشتای تاینیش گرفت و تا جلوی صورتش بالا آورد
_چیم...چیم هیوندی (خنده)
درسته اون جوجه جونگ کوک و یاد جیمین هیونگش مینداخت و باعث میشد جای خالیش و احساس نکنه پس با همین تصور اون و توی بغلش گرفت و گونه نرم و تپلش و به پوست پردارش مالید
÷خدای من داری چیکار میکنی؟
جونگ کوک نگاهی به آپا جینیش انداخت و جوجه رو نشونش داد
_هیوندی ...مینی هیوند
÷عزیزم دلت برای جیمینی تنگ شده ؟
کوک سرش و به آرومی بالا و پایین کرد و بعد پایین گذاشتن جوجه دستاش و به طرف آپای مهربونش دراز کرد و طولی نکشید که توی بغل گرم و نرمش قرار گرفت
÷چرا پسر من انقدر مهربون و کیوته؟باید بخورمش هوم؟قول میدم دفعه بعدی هیونگارو بیاریم باشه عزیزم؟
کوک به تکون دادن سر اکتفا کرد و لبخند خرگوشی زد بعدم همراه آپاش سمت ددی نامجونیش رفت که داشت خودش و با میوه خفه میکرد"مینی دالی چیکال میتنی؟
+هیسسس ساکت باش
جیمین در حالیکه اخم کیوتی روی صورتش جا خودش کرده بود گفت و سعی کرد از پشت دفتر نقاشیش تهیونگ و سوهو رو دید بزنه .سابقه نداشت ته ته به همین راحتی با کسی دوست بشه اما حالا میدید که اون هیچ مشکلی با این قضیه نداره و خیلی راحت با اون پسر بچه لوس کنار میاد
+چون حسودی این کال و میتنی مگه نه ؟هه فک کردی مینی عصبانی میشه؟اصلنم اینطولی نیس
سانگ هی که تمام مدت رفتار دوستش و زیر نظر گرفته بود لباش و آویزون کرد و در گوشش گفت
"ولی مینی تو...خیلی قِلمِژ شدی
جیمین نفس حرصی کشید و از جاش بلند شد
+حالا که اینطول شد با هل کی دلم خواشت باژی میتنم
زیر لب غر زدو بعد گرفتن گوشه لباس سانگ هی اون و دنبال خودش کشوند باید به برادر دوقلوش ثابت میکرد بدون اونم از پس خودش برمیاد هر چند شاید اشتباه میکرد
^بعدشم من گفتم خودت خیلی زشتی(خنده)ته ته؟حالت خوبه؟
تهیونگ با لمس شدن دستاش فورا از افکارش بیرون اومد و به سوهو نگاه کرد که منتظر حرفی از جانبش بود ،در واقع کم کم داشت از این وضعیت خسته و کلافه میشد و از اونجایی که سوهو دکمه خاموش شدن نداشت نمیدونست باید چیکار کنه
^بزال بهت بگم چجولی آپا و ددیم باهم آشنا شدن ...
×اوم من باید بلم دسشویی
^اوه ، پس منم باهات...
تهیونگ شونه سوهو رو گرفت و بهش اجازه بلند شدن نداد این بچه با خودش چه فکری کرده بود ؟
×نه نه لازم نیس خودم میلم تو همینجا بشین باشه؟
سوهو لبخند گله گشادی تحویلش داد و سری به نشونه تایید تکون داد
^باشه پس ژود بیا
تهیونگ چند قدم عقب رفت و بعد به سرعت شروع به دویدن کرد نمیدونست چرا احساس بدی توی قلبش داشت انگار چیزی عذابش میداد و حالا که از اون بچه وراج فاصله گرفته بود حس بهتری داشت
همین که به دستشویی رسید سر جاش متوقف شد و عاجزانه به شلوارش چشم دوخت ،لعنتی عالی شد
همیشه زیپ شلوارش و جیمین براش باز میکرد چون اون میترسید یه بلایی سر دیکش بیاد و اتفاقی زخمش کنه اما حالا که باهم قهر کرده بودن چجوری مشکلش و حل میکرد ؟
×فقط میلم بهش میگم آله ...اگه تُمَتَم نتنه چی؟دوش ندالم شلوالم و خیش تنم هوففف
"ته تههههه
با شنیدن صدای جیغ جیغوی سانگ هی سمتش برگشت و با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد
×چیه ؟چی شده؟
"جیمین تو د...در....دلد
×دَلدِ سَل؟
"آلهههه بدو باید یه کالی بُتُنیم
×اصلا به من چه خودش مشکلش و حل تُنه
قبل اینکه بره سانگ هی دستش و گرفت و اون و سمت خودش کشید
"سوک اذیتش میتنه این دفعه 6نفل و با خودش آولده
همین حرف کافی بود تا تهیونگ سرجاش وایسه و اخم غلیظی روی پیشونیش شکل بگیره
اون چطور جرعت کرده بود بازم مزاحم برادرش بشه ؟این طور که مشخص بود باید یه درس درست و حسابی بهش میداد تا دیگه حتی فکر نزدیک شدن به بیبی موچی به سرش نزنه
+دستم و ول تن
@میبینم که تنهایی مینی باز توله ببر کوچولوت تنهات گذاشته ؟؟
+قبلنم بهت دفتم حق ندالی اینجولی راجبش حرف بژنی
جیمین گفت ک سعی کرد دستش و پس بکشه اما با کوبیده شدنش به دیوار بهت زده چشماش و بین دونفر جدید چرخوند
که به نظر میرسید از سوک بزرگتر باشن
با اینکه ترسیده بود سعی کرد خودش و توجیه کنه که قرار نیست اتفاق بدی براش بیفته ولی لبای ارزونش چیز دیگه ای میگفتن
سوک جلو رفت و موهای جیمین و کنار زد
@مینی تو خیلی خوشگلی ولی حیف که یکم وحشی مثل داداشت
جیمین انگشتای کوچولوش و مشت کرد . خب اون به سوک هشدار داده بود و حالا وقت انتقام گرفتن ازش بود پس بی توجه به دستاش که اسیر اون دونفر شده بودن پاش و بالا آورد و ضربه محکمی توی شکم سوک کوبید که باعث بلند شدن فریادش شد
@آخخ...آههه پسره عوضی
دستش و بلند کرد تا سیلی توی گوش جیمین بخوابونه اما با شنیدن صدای آشنایی متوقف شد و به عقب برگشت
×حق ندالی دست روی برادرم بلند تنی
+هیننن ته ته ؟؟؟
تهیونگ لبخند مستطیلی تحویل جیمین داد و سربند دور سرش و محکم کرد
×مینی نگران نباش الان پوشتشون و میکنیم
این و گفت و سمتشون قدم برداشت ،اونجا بود که سوک و افرادش متوجه اعضای بلک شانگ سال بالایی های مدرسه شدن که همراه تهیونگ اومده بودن تا یه درس درست و حسابی بهشون بدن ،اتحاد تهیونگ و جیمین قرار بود حسابی براشون دردسر ساز بشهادیت نشده✖
پارت جدید امیدوارم ازش لذت ببرین و دوسش داشته باشین💋
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
DU LIEST GERADE
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...