اتحاد دوقلوها 🤛🤜

1.1K 256 19
                                    

÷جونی بیبی بانی و کجا گذاشتی؟
نامجون دست از خربزه خوردن کشید و نگاهی به جای خالی جونگ کوک روی پاهاش انداخت ،شت چطور نفهمید اون بانی شیطون از بغلش فرار کرده؟
$آممم...فک کنم نمیدونم ؟
جین روی پیشونی خودش کوبید و سری به معنای تاسف تکون داد
÷مردم راست میگفتن نباید بچه رو با پدرش تنها گذاشت
$حرص نخور عزیزم حتما همین کنار گوشه هاس
÷کنار گوشه؟نکنه باورت شده بچه من خرگوشه ؟هوفف از دست تو
با لحن حرصی زمزمه کرد و سمت دیگه باغ رفت تا دنبال جونگ کوک بگرده و به محض رفتنش نامجون با مظلومیت لباش و آویزون کرد و به ادامه خوردنش رسید

÷کوکی؟؟؟بانی کوچولوی آپا؟یعنی کجا رفته؟
کم کم داشت نگران میشد که صدای خنده های ریزی و پشت علفای بلند باغ شنید و سمتش رفت
÷جونگ کوکی اینجایی؟
فورا چمنا رو کنار زد با دقت اطراف و از نظر گذروند تا اینکه چشمش به وروجک کوچولوش افتاد اونم درحالیکه داشت با جوجه ها بازی میکرد
جونگ کوک ذوق زده اون موجود زرد رنگ و بین انگشتای تاینیش گرفت و تا جلوی صورتش بالا آورد
_چیم...چیم هیوندی (خنده)
درسته اون جوجه جونگ کوک و یاد جیمین هیونگش مینداخت و باعث میشد جای خالیش و احساس نکنه پس با همین تصور اون و توی بغلش گرفت و گونه نرم و تپلش و به پوست پردارش مالید
÷خدای من داری چیکار میکنی؟
جونگ کوک نگاهی به آپا جینیش انداخت و جوجه رو نشونش داد
_هیوندی ...مینی هیوند
÷عزیزم دلت برای جیمینی تنگ شده ؟
کوک سرش و به آرومی بالا و پایین کرد و بعد پایین گذاشتن جوجه دستاش و به طرف آپای مهربونش دراز کرد و طولی نکشید که توی بغل گرم و نرمش قرار گرفت
÷چرا پسر من انقدر مهربون و کیوته؟باید بخورمش هوم؟قول میدم دفعه بعدی هیونگارو بیاریم باشه عزیزم؟
کوک به تکون دادن سر اکتفا کرد و لبخند خرگوشی زد بعدم همراه آپاش سمت ددی نامجونیش رفت که داشت خودش و با میوه خفه میکرد

"مینی دالی چیکال میتنی؟
+هیسسس ساکت باش
جیمین در حالیکه اخم کیوتی روی صورتش جا خودش کرده بود گفت و سعی کرد از پشت دفتر نقاشیش تهیونگ و سوهو رو دید بزنه .سابقه نداشت ته ته به همین راحتی با کسی دوست بشه اما حالا میدید که اون هیچ مشکلی با این قضیه نداره و خیلی راحت با اون پسر بچه لوس کنار میاد
+چون حسودی این کال و میتنی مگه نه ؟هه فک کردی مینی عصبانی میشه؟اصلنم اینطولی نیس
سانگ هی که تمام مدت رفتار دوستش و زیر نظر گرفته بود لباش و آویزون کرد و در گوشش گفت
"ولی مینی تو...خیلی قِلمِژ شدی
جیمین نفس حرصی کشید و از جاش بلند شد
+حالا که اینطول شد با هل کی دلم خواشت باژی میتنم
زیر لب غر زدو بعد گرفتن گوشه لباس سانگ هی اون و دنبال خودش کشوند باید به برادر دوقلوش ثابت میکرد بدون اونم از پس خودش برمیاد هر چند شاید اشتباه میکرد
^بعدشم من گفتم خودت خیلی زشتی(خنده)ته ته؟حالت خوبه؟
تهیونگ با لمس شدن دستاش فورا از افکارش بیرون اومد و به سوهو نگاه کرد که منتظر حرفی از جانبش بود ،در واقع کم کم داشت از این وضعیت خسته و کلافه میشد و از اونجایی که سوهو دکمه خاموش شدن نداشت نمیدونست باید چیکار کنه
^بزال بهت بگم چجولی آپا و ددیم باهم آشنا شدن ...
×اوم من باید بلم دسشویی
^اوه ، پس منم باهات...
تهیونگ شونه سوهو رو گرفت و بهش اجازه بلند شدن نداد این بچه با خودش چه فکری کرده بود ؟
×نه نه لازم نیس خودم میلم تو همینجا بشین باشه؟
سوهو لبخند گله گشادی تحویلش داد و سری به نشونه تایید تکون داد
^باشه پس ژود بیا
تهیونگ چند قدم عقب رفت و بعد به سرعت شروع به دویدن کرد نمیدونست چرا احساس بدی توی قلبش داشت انگار چیزی عذابش میداد و حالا که از اون بچه وراج فاصله گرفته بود حس بهتری داشت
همین که به دستشویی رسید سر جاش متوقف شد و عاجزانه به شلوارش چشم دوخت ،لعنتی عالی شد
همیشه زیپ شلوارش و جیمین براش باز میکرد چون اون میترسید یه بلایی سر دیکش بیاد و اتفاقی زخمش کنه اما حالا که باهم قهر کرده بودن چجوری مشکلش و حل میکرد ؟
×فقط میلم بهش میگم آله ...اگه تُمَتَم نتنه چی؟دوش ندالم شلوالم و خیش تنم هوففف
"ته تههههه
با شنیدن صدای جیغ جیغوی سانگ هی سمتش برگشت و با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد
×چیه ؟چی شده؟
"جیمین تو د...در....دلد
×دَلدِ سَل؟
"آلهههه بدو باید یه کالی بُتُنیم
×اصلا به من چه خودش مشکلش و حل تُنه
قبل اینکه بره سانگ هی دستش و گرفت و اون و سمت خودش کشید
"سوک اذیتش میتنه این دفعه 6نفل و با خودش آولده
همین حرف کافی بود تا تهیونگ سرجاش وایسه و اخم غلیظی روی پیشونیش شکل بگیره
اون چطور جرعت کرده بود بازم مزاحم برادرش بشه ؟این طور که مشخص بود باید یه درس درست و حسابی بهش میداد تا دیگه حتی فکر نزدیک شدن به بیبی موچی به سرش نزنه
+دستم و ول تن
@میبینم که تنهایی مینی باز توله ببر کوچولوت تنهات گذاشته ؟؟
+قبلنم بهت دفتم حق ندالی اینجولی راجبش حرف بژنی
جیمین گفت ک سعی کرد دستش و پس بکشه اما با کوبیده شدنش به دیوار بهت زده چشماش و بین دونفر جدید چرخوند
که به نظر میرسید از سوک بزرگتر باشن
با اینکه ترسیده بود سعی کرد خودش و توجیه کنه که قرار نیست اتفاق بدی براش بیفته ولی لبای ارزونش چیز دیگه ای میگفتن
سوک جلو رفت و موهای جیمین و کنار زد
@مینی تو خیلی خوشگلی ولی حیف که یکم وحشی مثل داداشت
جیمین انگشتای کوچولوش و مشت کرد ‌. خب اون به سوک هشدار داده بود و حالا وقت انتقام گرفتن ازش بود پس بی توجه به دستاش که اسیر اون دونفر شده بودن پاش و بالا آورد و ضربه محکمی توی شکم سوک کوبید که باعث بلند شدن فریادش شد
@آخخ...آههه پسره عوضی
دستش و بلند کرد تا سیلی توی گوش جیمین بخوابونه اما با شنیدن صدای آشنایی متوقف شد و به عقب برگشت
×حق ندالی دست روی برادرم بلند تنی
+هیننن ته ته ؟؟؟
تهیونگ لبخند مستطیلی تحویل جیمین داد و سربند دور سرش و محکم کرد
×مینی نگران نباش الان پوشتشون و میکنیم
این و گفت و سمتشون قدم برداشت ،اونجا بود که سوک و افرادش متوجه اعضای بلک شانگ سال بالایی های مدرسه شدن که همراه تهیونگ اومده بودن تا یه درس درست و حسابی بهشون بدن ،اتحاد تهیونگ و جیمین قرار بود حسابی براشون دردسر ساز بشه








ادیت نشده✖
پارت جدید امیدوارم ازش لذت ببرین و دوسش  داشته باشین💋
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt