کنجکاوی

2.9K 411 29
                                    

×عرررررر
جین کلافه هوفی کشیدو بعدزدن چسب زخم روی دست کوچولوی جیمین سرانگشتاشو بوسید بادست آزادش موهای تهیونگ ونوازش کرد
÷ته ببین درست شد جیمین حالش خوبه باشه؟
تهیونگ بینیشو بالاکشیدو نگاهی به دست جیمین انداخت
×(فین)دردمیکنه؟
لبای جوجه اردیکشو جلوداد
+هق...آره
خب همین حرف کافی بودتا تهیونگ دوباره دهنشو اندازه غاربازکنه وبزنه زیرگریه
×عررررر...من به مینی آسیب زدم
+هق...آره تومنو مث خودت هارکردی...آپا بهم یه چیز بده مث این نشم
×من هار نیستم
+هستی
#بچه ها تمومش کنین
صدای جدی واخم ریز یونگی باعث شد هردو ساکت بشن وجین حیرت زده هومی بگه باید اعتراف میکرد عاشق جذبه بیبی دامپلینگش بود جوری که هر وقت به کمکش میومد اونو به وجد میاورد
نامجون پیش پیش کنان پشت کوکی دوسالشو نوازش کرد تا سکسکه حاصل ازگریش قطع بشه
$فرمانده تهیونگ فرمانده جیمین به صلح رسیدین؟
هردو زیرچشمی به ددیشون نگاه کردن همیشه بین دوقلوها جنگ ودعوا برپابود ولی وقتی یکیشون آسیب میدید یا ناراحت میشد اون یکیم زخم و دردشو حس میکرد مثل یه روح در دوبدن
تهیونگ بالاخره دست ازغرورش برداشت و موچیشو بغل کرد
×باشه مینی ببخشید
جیمین نگاهشو از چسب زخم گرفت و به صورت تهیونگ داد که چطور بینیشو به لپاش میمالید
+بوسش تن خوب شه
تهیونگ بی معطلی با انگشتای کوچولوش دست تپل بیبی موچی وتوی دستاش گرفت ومحکم بوسید
×خوب شد؟حالا مینی دیگه دردنداره؟
با حالت کیوتی که قند تودل آپا وددیش آب میکرد سرشو کج کرد
+یکم بهتر شد چون تو بوس کردی خوب شد حالا جیمینی وبغل کن
حتی فرصت تحلیل جملشو به تهیونگ ندادو بایه پرش بغلش پرید ،تهیونگ اولش شوکه شده بود ولی خیلی زود دستاشو زیر رونای گردو هلویی جیمین گذاشت تا مانع افتادنش بشه درسته جیمین یکم برای قدو هیکلش سنگین بود اما تهیونگ عاشق بغل کردن اون گوله پشمک نوتلایی بود
+ته ته ناراحت شدی؟
دوباره بغض بچگونه گلوشو گرفت ولی اون لعنتی وقورت دادو بامحکم تر بغل کردن جیمین بهش اطمینان داد ازش ناراحت نیست
جین کیوتی نصار پسرای لوس و قشنگش کرد ولی همون موقع که سرشو سمت نامجون برگردوند اخمی کرد تنها چیزی که اون لحظه بهش فکرمیکرد خفه کردن همسرعزیزش بود
کوکی ازلباس یغش گرفته بودو سعی میکرد پاهای کوچولوشو بالاتر ببره تا ددیش محکم بغلش کنه این بین نامجون باتلفن صحبت میکردو اهمیتی به توله خرگوشی که با دم کیوتش هی خودشو بالا میکشید نمیداد
÷کیم نامجون
آرامش!!لعنتی این آرامش توی صدای جین به قدری ترسناک بود که همون موقع نامجون تلفن وقطع کرد،همونطورکه به چشمای ترسناک جین نگاه میکرد کوکی کوچولوشو محکم گرفت
$ب...بله عزیزم
پوزخندی زد که با چشمای خمارش ترسناک تر شده بود واینو فقط نامجون بیچاره درک میکرد، یعنی بالاخره قراربود عقیم شه؟
÷هیچی فقط خواستم بگم نهار غذای دریایی داریم توکه مشکلی باهاش نداری؟
عوقی تو خودش زدوملتمس به جین نگاه کرد اما دقیقا نقاط مقابلش...
€آخ جون غذای دریاییییی
جیهوپ با خوشحالی گفت ودست یونگی هیونگشو کشید تا باهم به سالن غذاخوری برن
+ته ته بدو ما باید زودتربرسیم
×حق باتوعه نباید بزاریم دزدای دریایی زودترازما به گنج برسن
+حملههههه
×حملهههه
بعد دویدن ومحو شدن دوقلوها جین سمت نامجون برگشت ولی با جای خالیش مواجه شد وکوکی که روی زمین باچشمای درشت نگاش میکرد اون کی وقت کرد به این سرعت ازدستش فرارکنه؟
÷بیبی، ددی کجا رفت؟
شصتشو مکیدو بادست دیگش به در ورودی اشاره کرد همونجاییکه نامجون کفش به دست همراه کیم سامسونتش سعی در پنهانی در رفتن داشت
÷همونجا وایسا
نامجون دومتر توی جاش پریدو بازدن لبخندزوری دستگیره درو تودستش گرفت ،چرا در لعنتی بازنمیشد؟
جین باهرقدم بهش نزدیکترمیشدو این موضوع باعث میشد درد غیرعادی توقسمت پایین تنش احساس کنه
چندبار دیگه دستگیره درو کشید ولی یهو...
نگاهی به دستگیره ای که تاچند دقیقه پیش روی دربودو حالا توی دستش نگاه کرد، جین اول باتاسف سری تکون دادولی خیلی زود روی خبیثشو به رخ همسرش کشید
÷کی گفته میتونی فرارکنی هوم؟

جیهوپ باچاپستیک تیکه کوچیکی ازغذارو تودهن کوکی گذاشت ولبخندی به بالا پایین پریدناش زد
تهیونگ که چیز عجیبی ذهنشو درگیرکرده بود اخمی کردو آروم روی میز کوبید که توجه همه روبه خودش جلب کرد
#چیشده ته ته؟
یونگی وبرقیه منتظر به تهیونگ نگاه کردن واونم شروع کرد به حرف زدن
×هیونگا یه چیزی براتون عجیب نبود؟
گیج بهم نگاه کردن
+مثلا شی؟
×آپا جینی خیلی میلنگید راستش من فک کنم یه دایناسور بزرگ بهش حمله کرده(بچه به پدرش میگه دایناسور😐😐)
جیهوپ پقی زد زیرخنده
€دایناسورا الان وجود ندارن خنگول خان
×فقط اینا نیس که راستش من یه بار دیدم که دست ددی یه دستبند صورتی بود
جیهوپ ،یونگی وجیمین هینی کشیدن و کوکی که ازبحث هیونگاش چیزی نمیفهمید با تقلا تیکه گوشتی وکه روی چاپستیک هوپی هیونگش بودو با دندونای خرگوشیش شکارکردو آروم مشغول جویدنش شد
+نکنه ددی پلیس باشه؟
#راست میگی؟
تهیونگ چشماشو درشت کردو دستشو روی قلبش گذاشت
×راست راست
یونگی با کنجکاوی یکم خودشو جلو کشید
#یعنی میتونیم تو اتاقشونو ببینیم
€آره یونگی هیونگ لطفا لطفا
+هیونگی جون موچی
×نه جون ته ته
کوکی نمیدونست هیونگاش چی میگن ولی به تبعیت ازاونا توجاش ورجه وورجه کرد
_لدفاً هیوندی
یونگی نفس عمیقی کشید
#باشه ولی باید منتظربمونیم ددی وآپا برن بعدش میتونیم بریم یه نگاهی بندازیم

اینم پارت 4
امیدوارم خوشتون بیاد🥰🥰
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now