€ددییییییی؟؟؟
نامجون ترسیده از خواب بیدار شدو با پوشوندن بدن برهنش به پسرش نگاه کرد
$چ...چی شده عزیزم ؟چرا داد میزنی؟
جیهوپ لبخندی زدو پاهاشو تکون داد
€دو نفر اومدن که میخوان تورو ببینن
نامجون که هنوز گیج بود ابرویی بالا انداخت و چشمای پف کردشو مالید
$دونفر؟خب کین؟
جیهوپ نگاهی به دورو بر انداخت وقتی فهمید هیچ کس جز خودشون دونفر توی اتاق نیست نزدیک تخت رفت و کنار ددیش نشست و با جلوبردن سرش کنار گوشش زمزمه کرد
€چانیول شی و بکهیون شی همراه پسرشون اومدن
نامجون توی گنجینه اسامی ذهنیش به دنبال نشانه ای از آشناییت اون دونفر گشت که یهو همه چیز مثل برق از خاطراتش گذشت و باعث شد شوکه به جیهوپ نگاه کنه
$اونا... تو مطمئنی؟؟؟
جیهوپ با سر تایید کردو از تخت پایین رفت
€ددی پاشو لباس بپوش وگرنه لو میریم
$آپا جینی خونست؟
€اهوم تازه همش میگه نامجون کو چرا نمیاد
لبخند چال لپی زد و از جاش بلند شد،با سرعتی که تا به حال ازش بعیید بود لباساشو پوشید و یه دستی جیهوپ و بغل کرد بعد همراه جیهوپ راهی سالن پذیرایی شدچانیول و بکهیون با دیدن نامجون لبخندی زدن و از جاشون بلند شدن
*نامجون شی
نامجون به گرمی ازشون استقبال کردو ازشون خواست سر جاشون بشینن خودشم کنار جین که مشکوک نگاهش میکرد جا گرفت
$خوشحالم از دیدنتون اوه داشت یادم میرفت ایشون همسرمه کیم سوکجین
بعد از معرفی کردن جین به اون دونفر اشاره کرد
$کیم چانیول و همسرش بکهیون شی و پسر کوچولوشون
جین لبخندی زد هنوز نمیدونست آدمای روبروش چه ارتباطی با همسرش دارن اما از نوع برخورد و استایل شیکشون میشد فهمید آدمای مرفع وسطح بالایی هستن
هنوز چند دقیقه از آشناییشون نگذشته بود که بچه ها وارد سالن شدن و سمتشون هجوم بردن تا با مهمونیای جدید آشنا بشن
تهیونگ جلوتر از همه کنار پدرش ایستاد و بالبخند مستطیلی گفت
×شلام من ته ته هشتم اژ دیدنتون خوشحالم
بکهیون و چانیول نگاهی بهم انداختن و بعد با خنده از تهیونگ تشکر کردن فکر نمیکردن نامجون به جز جیهوپ بچه ی دیگه ای هم داشته باشه اما اون کوچولوها به طرز وحشتناکی کیوت و با نمک بودن
+منم جیمینم
یونگی بعد آنالیز کردن چهره اون سه نفر بالاخره راضی شد خودش و معرفی کنه و در آخر جونگ کوک با لبخند خرگوشی اسمشو به زبون آورد و بعد مشغول جویدن اسباب بازیش شد
همه خودشونو معرفی کردن به جز پسر چانبک که از بدو ورودش به عمارت چشماش روی جیهوپ قفل شده بود و زبونش از کار افتاده بود
@عزیزم؟
با صدای پدرش نگاهشو از جیهوپ گرفت و بعد عذرخواهی کردن خودش و معرفی کرد
^من ...من سوهو هستم از دیدنتون خوشحالم
چانیول دستی به موهای پسرش کشید
*متاسفم پسرم یکم خجالتیه
$اوه اشکالی نداره یکم که پیش بچه ها باشه یخش وا میشه مگه نه ؟
جین ریز خندید و حرف همسرش و تایید کرد
بچه ها خوشحال از اینکه یه هم بازی جدید پیدا کردن با زور و اصرار سوهو و همراه خودشون بردن تا بیشتر باهم آشنا بشن
YOU ARE READING
kim family 🍓🍓
Fanfictionخلاصه=سال 4087،میلادی قرنی که هیچ زنی وجود نداره ونسلشون منقرض شده باپیشرفت علم مردها تونستن نسل خودشونو ادامه بدن دراین بین کیم نامجون ثروتمند ترین فردجهان با کیم سوکجین پادشاه زیبایی(لقبشه مثل ملکه زیبایی ) ازدواج میکنه و حاصل ازدواجشون 5تا بچه قد...