دیگه تنهات نمیزارم 🐱

1.3K 276 45
                                    

یونگی لبخندی به اعضای خانوادش زد و بعد سه شماره شمع ها رو فوت کرد ،که همون لحظه جونگ کوک شتاب زده سمت
کیک خم شد و زبون کوچولوش و روی خامه های کنارش کشید
÷هینن بانیییی
جین نوچ نوچی کرد و قبل اینکه توله بانیش خودش و با اون حجم از شیرینی خفه کنه پسرکش و به آغوش کشید و مشغول تمیز کردن صورتش شد البته جونگ کوکی که مدام عین یه بچه گربه لبهاش و لیس میزد زیادی برای هیونگاش بامزه و خنده دار بود
جیمین برادر بزرگترش و توی بغلش گرفت و عین کوالا بهش چسبید
+هیونگیی تولدت مبالکککک
#ممنونم مینی
یونگی گفت و نیم نگاهی به هوسوک انداخت که دونسنگش فورا سرش و به طرفی چرخوند و لبهای آویزون شدش و مخفی کرد ،اوه اون پاک فراموش کرده بود که برادر عزیزش بخاطرش به چه حال و روزی افتاده بود
بعد خوردن کیک و بازی های پر جنب و جوش بچه ها بالاخره خستگی اثر خودش و گذاشت و باعث شد هر 5نفر کنار هم به خواب عمیقی برن .نامجین برای ثبت کامل این لحظات شیرین  ازشون کلی عکس گرفتن و بعد به نوبت هرکدوم و به اتاقشون بردن
حالا فقط خودشون توی اتاق تنها بودن و جین میتونست سوال هایی که ساعت ها ذهنش و درگیر کرده بود بپرسه
÷چجوری پیداش کردی ؟
نامجون همینطور که پشت به همسرش مشغول عوض کردن لباساش بود با حوصله و خونسردی به پرسش های نا تموم جین پاسخ میداد
$میخواست بره خونه پدر اما گم شد ولی خوشبختانه یکی از همسایه ها میشناختش و بردش پیش خودش بعدشم که بهم زنگ زدن و گفتن اونجاست
÷ولی ...تو خیلی دستپاچه بودی
$لاو پسرمون گم شده بود چطور میتونستم آروم باشم ؟
جین با انگشتاش بازی کرد و دیگه حرفی نزد تا اینکه موضوع مهمی به ذهنش رسید و مات و مبهوت سمت نامجون برگشت
÷راستی خبرارو شنیدی؟
نامجون روی تخت خزید و بعد بغل کردن جین دستاش و دور شونه هاش حلقه کردو عطر خوش رایحش و استشمام کرد
$چه خبری؟
÷کل رسانه ها از قتل عام شدن یه باند قاچاق خیلی ترسناک حرف میزدن که کارشون دزدیدن بچه ها بود حالا بگو کی حسابشون و رسید
نامجون توی دلش پوزخندی زد و کنار گوش بیبی بویش لب زد
$کی؟
÷آر ام
$بازم اون قاتل شب یاغی دست به کار شد؟
جین اخم محوی کرد و با لحن لوسی گفت
÷یاا اون خیلی خفنه من طرفدارشم تازه بعضی اوقات به این فک میکنم که شماها چقدر شبیه همین البته نامجونی من یه بیبی آروم و بی سرو صداست
نامجون تکخندی زد و بوسه محکمی روی گونه معشوقش نشوند
$دیگه داره حسودیم میشه
÷چرا که نه اگه با تو آشنا نمیشدم شوهر آر ام میشدم
این و گفت و با یه حرکت از بغل نامجون فرار کرد هرچند اونقدری سریع نبود که بتونه از دست همسر حسودش فرار کنه و حالا زیر بدنش از شدت خنده بخاطر قلقلک های نامجون به گریه افتاده بود
÷آیی...(خنده)بسه خواهش‌..‌‌.خواهش میکنم
$بگو فقط مال منی بیبی کامان
جین نفس لرزونش و با خنده بیرون فرستاد و با لکنت گفت
÷من(خنده)فقط(خنده)مال ددی نامیم
نامجون لیسی به لبهاش زد و به چشمای خمار همسرش چشم دوخت . مقاومت در برابر این همه زیبایی کاری نبود که نامجون بتونه از پسش بر بیاد چون این لبهاش بودن که زودتر از اون تصمیم میگرفتن تا اینطور مشتاقانه بوسه های پرشوری و به نمایش بزارن
÷اومم...هوف...نامی
کام عمیقی از لب پایین همسرش گرفت و پیشونیش و روی پیشونی جین گذاشت
(حیف که نمیدونی توهرشب توتخت Rmمیخوابی وبچه های اونو داری)
توی دلش با خوشحالی خودش وتحسین میکرد که معشوقش عاشق هردو ورژنشه همین که میتونست از خانوادش محافظت کنه و شاهد عشقی که بینشونه باشه براش کافی بود تا وقتی که عزیز ترین افراد زندگیش شاد بودن مهم نبود که آر ام باشه یا نامجون اون با هر شخصیتی که داشت تا ابد از خانوادش حمایت می‌کرد
با شنیدن صدای گریه های خفیفی چشمای خواب آلودش و باز کرد تا توی تاریکی دنبال منبعش بگرده ،همینکه نگاهش به تخت دونسنگش افتاد نگران از روی تخت پایین پرید و با قدم های سریعی خودش و به اون رسوند
همونطور که انتظارش و داشت جیهوپ کوچولوی عزیزش داشت توی خواب گریه میکرد بدون اینکه دلیلش و بدونه
#هوسوکا؟داری خواب بد میبینی
€هق...هیونگی ...(فین )من و تنها نزار
با فهمیدن ماجرا آهی کشید ،همه چی تقصیر خودش بود
چطور تونست احساسات دونسنگش و زیر پا بزاره و با ناپدید شدن یهوییش بهش آسیب بزنه ؟
دستش و روی موهای لختش کشید و با ملایمت صداش زد
#هوپیا بیدار شو !داری کابوس میبینی
به آرومی چشمای اشک آلودش و باز کرد ،همین که نگاهش به صورت یونگی هیونگش افتاد از جاش بلند شد و خودش و توی بغلش انداخت
€هق...هیونگی‌...کجا رفته بودی...هق‌...من خیلی ترسیدم
#متاسفم عزیزم دیگه تکرار نمیشه
€چرا تنهام گذاشتی ؟دیگه ...دیگه برات مهم نیستم؟
شوکه صورتش و توی دستاش گرفت و با ناباوری بهش خیره شد
#مهم نیستی؟هوپیا تو دونسنگ سنجابی خودمی ،هیونگی همیشه دوست داشته و داره چطور میتونی همچین حرفی بزنی ؟
هوسوک فین فینی کرد و بعد پس زدن دستای یونگی دوباره سرش و روی سینش گذاشت و چشماش و بست
€دیگه حق نداری...هق...تنهام بزاری هیونگ
#قول میدم ،دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنم چون نمیخوام چشمای خوشگل سنجاب کوچولوم و اشک آلود ببینم
€خو...خوبه
بعد گذشت دقایق کوتاهی که هوسوک آروم شد . یونگی تا وقتی دونسنگش بخوابه موهاش و نوازش کرد و بوسه های ریز و درشتی روی گونه های تپلش کاشت تا اینکه خودشم کم کم تسلیم خواب شد و گذاشت رویاهاش اون و همراهی کنن










پارت جدید
امیدارم دوستش داشته باشین و ازش لذت ببرین لاولیا 💋❤
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

kim family 🍓🍓Where stories live. Discover now