e25

331 102 35
                                    

لان ژان نیم نگاهی  به چین سو که که داشت به جینگ یی شیر میداد( به صورتش) انداخت و رو به منگ یائو گفت
-بازم... بابت کمکتون ممنونم...

منگ یائو شونه ای بالا انداخت...
-تو ما رو نجات دادی... این کمترین کاریه که از دستمون برمیاد...

چین سو هم ادامه داد
-من واقعا خوشحالم که میتونم یه کاری به عنوان جبران انجام بدم...

لان ژان اروم گفت
-خیلی...ممنونم...

منگ یائو اروم سر بچه رو نوازش کرد و گفت
-ولی نمیفهمم... چرا میخوای نگه ش داری؟ این بچه که واقعا بچه برادرت نیست!

لان ژان نمیتونست درباره راز خاندانشون چیزی بگه...
پس فقط گفت
-خب... مادرش... دقیقا مثل برادرم کشته شد...و لحظه ای که یکی دیگه از برده ها اونو داد بغلم من... خب... تصمیم گرفتم بزرگش کنم... به عنوان برادرزادم...

منگ یاعو سری تکون داد و گفت
-خب... ما مراقبش هستیم... میتونی به کاری که گفتی برسی...

لان ژان هوم ارومی گفت و بعد از خداحافظی کوتاهی به طرف دفتر کار کریس راه افتاد...

کریس گفته بود مساله مهمی هست که باید درباره ش باهاش حرف بزنه...

باید میفهمید چیه...

طولی نکشید تا به اونجا رسید...

کریس با دیدنش لبخندی زد
-بیا اینجا ... یه چیزی هست که باید ببینی...

لان ژان خیلی اروم روی صندلی و جلوی کریس نشست که کریس گفت
-یه نامه خاص داری!

لان ژان گیج پرسید
-نامه؟!

کریس سری تکون داد و گفت
-منم به اندازه تو تعجب کردم ...پاکت نامه مهر مخصوص خورده بود و وقتی که محتوی نامه رو دیدم کم مونده بود دوتا شاخ روی سرم سبز بشه!

لان ژان نگران شد
مگه محتوی اون نامه چی بود؟

کریس با دیدن چهره ش پاکتی رو به طرفش گرفت و گفت
-بیا خودت ببین...

لان ژان اروم پاکت رو باز کرد و شوکه از چیزی که داخلش بود پاکت رو زمین انداخت...

شوکه به پاکت روی زمین خیره شد و کریس هم سری تکون داد
-دقیقا همینطوری!

لان ژان خم شد و پاکت رو دوباره برداشت و با دقت بهش زل زد و بعد گفت
-این واقعا... سند بردگی منه؟!

کریس سری تکون داد
-اره و میدونی چیه؟

سند رو باز کرد و مهر روی سند رو نشونش داد
-این مهر نشون میده تو یه برده آزاد شده ای! طبق امضاش شخصی به اسم ووشیان تو رو آزاد کرده...

خب... تاحالا همچین موردی نداشتیم ولی... بهت تبریک میگم...از الان میتونی یه هویت واقعی داشته باشی...

freedomWhere stories live. Discover now