First Snow

408 66 4
                                    

سلام آرمیون فیکشن خوان😗😁
هپی ولنتاین، بیاید بگید ببینم عقاب تنهایید🦅 يا نه؟ دستت و روی اون ستاره⭐، اون پایین بزار و رنگیش کن دل نویسنده و شاد کن.

از سرما دست راستش و دور بازوی چپش کشید.با چشمای ریز شده نگاهی به آسمون خاکستری بالای سرش انداخت و دوباره نگاهی به گوشیش کرد، آدرسی که تهیونگ فرستاده بود، باید همین خونه می‌بود. اینبار در سکوت به در روبه‌رو چشم دوخت، سه ساعت توی خیابون بود و اگر اقدامی نمی‌کرد قطعا فرآیند جامد شدن و کامل به چشمش می‌دید.
زن پشت در با خوشروئی قدمی جلو اومد و اسم پسر رو به انگلیسی پرسید. پسر بی انرژی نگاهی به زن میانسال انداخت و در حالی که قدمی نزدیک تر می‌شد اسمش رو آروم به زبون اورد.
-پارک جيمين...
زن برق گرفته سرش و بالا اورد و به چهره‌ی پوشونده از ماسک و کلاه پسر انداخت صدا و چشماش که می‌گفت، این پسر همون خواننده‌ی معروفه اما اینجا توی جشن رئیسش چیکار داشت؟ با استرس و احترام تعظیم کوتاهی کرد و به خونه اشاره کرد.
-بفرمایید آقا...
پسر دستش و تو جیب پالتوش فرو برد و به سمت مکانی که بهش اشاره شده بود قدم برداشت! استرس مثل خوره به جونش افتاده بود، نمی‌دونست اومدن به این جشن بدون بادیگارد کار درستیه یا نه. اما اونقدر از دست هیونگش عصبی بود که اون لحظه هیچی براش مهم نبود.

...
- هیونگ نمیدونی ممکنه کجا رفته باشه؟
نامجون لرزش دستای بدون کنترلش و پنهان کرد و پشیمون سرش و پایین انداخت. هیچ ایده ای نداشت که چرا اون حرفا از دهنش بیرون اومده بود. به پاهای بیقرار جونگکوک که دائم در حال تکون خوردن بود نگاهی انداخت. خودش که قطعا آروم نبود چجوری باید دونسنگش و آروم می‌کرد؟
-نمیدونم کوکی هیچی نمیدونم
جین به کلافگی اون دو نگاهی انداخت سرش و با تاسف به سمت پنجره بخار بسته از سرما برگردوند. میدونست هردو فردکنارش خودشون و مقصر این اتفاق میدونن . ولی اینم میدونست که بلاخره این اتفاق میوفتاد چه الان چه سال دیگه اون و نامجون بلاخره به مشکل بر میخوردن. هر چی هم باشه اون هم درد کشیده‌ ترس نامجون بود.
اینبار با آهی عمیق بار دیگه شماره‌ی جيمين و گرفت و با شنیدن جمله‌ی تکراری نفسش و با حرص بیرون داد.
نامجون که از شنیدن جمله‌های تکراری احساس دیوونه شدن می‌کرد از جاش بلند شد و خودش و به اتاقش رسوند.
گند زده بود، رسما گند بزرگی و به بار آورده بود!
توی تاریکی اتاقش آروم گرفت موهای پر پشتش رو توی مشت هاش کشید.

در سمت دیگه‌ی اتاق جونگکوک با تمام تمرکزش سعی می‌کرد شماره ی اون پسر مرموز و به‌یاد بیاره اما دو شماره‌ی آخرش اصلا پشت پلکاش خطور نمیکرد.
چشم‌هاش و بست و با اومدن افکار خطرناک و نگرانش سریع بازشون کرد.
با مظلومیت سمت جین که از هردوی اونها عصبی تر بود برگشت. جین با دیدن نگاه جونگکوک فقط صداش و بالا برد و توجهی به اون چهره نکرد.
-یه جوری نگاهم نکن انگار هیچی تقصیر تو نیست.
جونگکوک سرش و پایین انداخت و چیزی نگفت. (بچه ی مظلومم🥺)
جین با بی‌صبری از جاش بلند شد و به سمت اتاق نامجون رفت،بی‌هوا در و باز کرد و با دنیای تاریک اون پسر مواجه شد دمپایی های گنده‌ی جلوی در و پوشید و به سمت نامجون که به تخت چسبیده بود رفت. توی تاریکی هیچ چیزی و واضح نمی‌دید اما خب میدونست نامجون و تشخیص بده!
کنار تخت نشست و دستش و روی کتف نامجون قرار داد.
-پاشو ، واقعا نشستن به دردمون نمیخوره! به کمپانی خبر بده. تا چند ساعت دیگه پیداش میشه.
نگاه نامجون به سمت پسر بزرگتر چرخید.
با صدای گرفته و داغون حرفش و چشم تو چشم جین زد.
- مطمعنی هیونگ؟ اونا پیداش میکنن... اره میدونم ولی بازم کنایه نمیزنن بهش؟ تنبیه نمیشه برای اینکه قانون و رعایت نکرده؟

It Was For YouWhere stories live. Discover now