سلام قلبا❤️
ببخشید انقدر دیر شد 🥺
کنکور امتحان نهایی دردناکه💔
بیخیال با یه پارت طولانی برگشتم 😁 ستاره پایین و رنگی کنین💕 آلبوم پروف دیدین؟
😭🦋
- یونگی
نامجون بهش رسید و به فضای سرد و تاریک محوطه خیره شد.نفسای عمیق میکشید با دمش و با سوزش از ریه هاش بیرون میداد. براش عجیب بود که چطور یونگی حتی نفساش تندم نشده.
یونگی اما بی صبر و نگران به اطرافش نگاه میکرد و تو یک لحظه با عصبانیت به سمت نامجون برگشت و یقش و تو مشتش گرفت.
- اینجا چه خراب شده ایه که هرکس دلش بخواد میتونه بیاد داخل هان؟باتوام....
نامجون یقش و از دست یونگی جدا کرد و قدمی عقب رفت.
- هی من مقصر نیستم
یونگی توی جاش خشک شد و به اتاقک نگهبانی نگاهی کرد، با وحشت نگاهش به سمت نامجون برگردوند و اینبار هردو بیمهابا به سمت اتاقک دویدن.
نامجون زودتر در کوچیک و باز کرد خودش و به داخل اون فضای تاریک رسوند. فقط یه تلویزیون روشن که به زور ازش صدا میومد وجود داشت و مردی که وسط اتاقک افتاده بود. یونگی وقتی چهرهی وحشت زده ی نامجون و دید با یه قدم خودش و به مرد بیچاره رسوند و کنارش زانو زد. خیلی زود انگشت اشارش و روی نبض مرد گذاشت و از حس اون نفسش و بیرون فرستاد.
- ياه... هیچی نیست بیهوش شده فقط
نامجون احساس ضعف داشت فقط لباش و تحت فشار قرار داد و دستی به موهاش کشید. با کمک یونگی نگهبان بیهوش و داخل یکی از اتاقهای اون ساختمون بردن و دوباره خودشون توی محوطه برگشتن، چون محض رضای خدا هیچ نگهبان دیگه ای اونجا وجود نداشت. و اصلا حواسشون و به پسری که خودش و مقصر تمام اتفاقات میدونست و از روی بالکن شاهد اتفاقات بود ندادن.
یونگی محفظه حلبی شکلی اوورد کمی کاغذ و لاستیک های دور ریختنی و توش انداخت و بعد بنزین و فقط فندکش نیاز بود تا یه چیزی برای گرم شدن درست کنه.
نامجون کنار یونگی که با خشم دستش و کنار آتیش نگه داشته بود نگاهی کرد و متوجه دست لرزون هیونگ ساکتش شد. خواست حرفی بزنه که توسط یونگی نیومده قطع شد.
- دوتا آيدل تو محوطهی تفریح آيدل های دیگه در حال نگهبانی دادن...
نامجون نیشخندی زد و با شیطنت و کمی مهربونی دستشو دور گردن یونگی انداخت.
- آه هیونگ غصه نخور، اتفاقا خیلی رمانتیکه، خیلی کاپلی طور کنار هم نشستیم.
(وقتی نامگی کنار هم سو کیوتن😭😂)
انگشت وسط یونگی جلوی چشم نامجون باعث خندهی بلندش شد و در حالی که بیشتر یونگی و به خودش میفشرد چشماش و با تاسف بست.
یونگی هم خندش گرفته بود پس دوباره تیکه چوبی و با لبخندی خشک شده داخل ظرف آتیش انداخت و به یه جای نامفهوم خیره شد.
- دلم تنگ شده بود
و صدای بمش باعث شد نامجون نگاهی بهش بندازه و سرش و آروم تکون بده.
- دوباره کنار هم جمع میشیم اینبار از جمع دو نفره میرسیم به هفت نفره.
یونگی سری تکون داد و موهاش و تکون داد.
- باید مواظب اون سه تا مکنه و جین و جیهوپ باشیم نامجونا
نامجون گیج شده دستش و از دور کتف یونگی برداشت
- تهمين چی؟
حرفش باعث شد یونگی دوباره سری تکون بده، تهمين به اندازهی پنج سال لحظه به لحظش و تمرین دیده بود. حتی یاد گرفته بود موقع خواب چطور مواظب خودش باشه.
- اون مشکلی نداره، همین الانشم اگه بیوفتم بمیرم میتونم با خیال راحت چشمام و ببندم چون این بچه آمادگی محافظت از همتون و داره.
نامجون صداش ناخودآگاه کمی بالا تر رفت و چشماش درشت شد. لحن اعتراض آمیزش پوزخند تلخی و رو لب یونگی کاشت.
- هیونگ واقعا داری چرت میگی
...
جيمين پشت اتاقک نگهبانی به خندههای نامجون و یونگی گوش میکرد و گوشهای از قلب و چشماش از حرف یونگی در حال سوختن بود. بی اختیار دستش و توی موهاش فرو برد و با تلاش به سمت مخالف کشیدشون تا دردش و حس کنه. چشماش خیلی سریع به اشک نشست و دستاش سریع جلوی صداش و گرفت.
- نمیزارم، نمیزارم، دیگه هیچکسی حق نداره به خاطر به خاطر من آسیب ببینه
از جاش بلند شد و خاک روی شلوارش رو پاک کرد و خیلی سریع با آستین زبرش اشکای زیر چشمهاش و پاک کرد و هوای سرد و به ریهاش کشید و پوزخندی زد به سمت خوابگاه حرکت کرد.
- پارک جيمين میتونه شیطان باشه
- فرشته دوباره از بهشت رونده شد
-شیطان برگشت
«💀😈»
....
تهیونگ و نیش بازش برای جونگکوک خندهدار بود، خصوصا وقتی در حال ديدن دراما و صحنه های کیس کاپل فیلم بود. یونگی پوکر نگاهی به چهرهی هورنی تهیونگ انداخت و با تاسف سرش و تکون داد، خوب میدونست تا حال همهرو از صحنهی روی تیوی بد نکنه قرار نیست بیخیال بشه پس نگاهش و سریع از فیلم برداشت و به جین که داشت سر نامجون جیغ میزد تا بکینگ پودر و داخل رامیون نریزه نگاه کرد. نه قرار نبود به جایی برسه پس گوشیش و از کنارش گرفت و شمارهی جیهوپ و گرفت و کنار گوشش گذاشت.
- بلههههه یونگی شی
با صدای بلند آهنگی که پخش میشد چشمهاش درشت شد و به شمارهنگاه کرد تا ببینه درست گرفته یا نه و در کمال تعجب شماره کاملا درست بود.
- هوبا؟ صدای آهنگ چیه؟ میشه کمش کنی صدات و نمیشنوم
جیهوپ لبخندی به تهمين زد و صدای آهنگ و کم کرد و دوباره تمرکزش و روی یونگی گذاشت.
- نگران نباش بار نیستیم، صرفا جهت اینکه حوصلمون تا خونه نونا سر نره آهنگ گذاشتیم.
یونگی هنوز کمی شوکه بود پس آب دهنش و قورت داد.
- او... اوکی تهمين چطوره؟
جیهوپ به چشمای کنجکاو پسر کنارش نگاه کرد و دوباره صدا آهنگ و بالا برد و فریادی زد که از پشت گوشی تهیونگ و جونگکوک شنیدنش و با تعجب به یونگی چشم دوختن.
- تهمين چطوری؟
تهمين به انرژی پسر بزرگ تر نگاه کرد و سرش و به سمت پنجرهی باز برد فریاد بلند تری زد.
- خوبم هیونگ خوبم
یونگی اخمی کرد و با حسادت آشکاری خطاب جیهوپ شروع به حرف زدن کرد.
- یا هوبا چرا با من اینجوری بیرون نرفتی
جیهوپ با این حرف یونگی لحظهای از خودش بدش اومد که رفتار سردی که با اون مرد داشته باعث این افکارش شده پس لبخندی از ته دلش زد و به تهمين که غرق آهنگ بود نگاهی انداخت.
- با تو بیشتر از اینا قراره تجربه کنیم
یونگی واقعا احساس شادی کرد و اون لحظه میتونست از اینکه هنوز بهترین دوستش و با همون صمیمیت کنار خودش داره از ذوق پرواز کنه و چند شات مشروب بخوره.
بعد از قطع کردن موبایلش به چشمای گرد جونگکوک نگاه کرد پشت چشمی براش نازک کرد.
- چیه
جونگکوک با ذوق دستش و به لپ های خودش کوبوند و با سرعت به یونگی نزدیک شد.
- یا یونگی هیونگی تو با هوبي هیونگ تو رابطهای ؟
چشمای یونگی در عرض ثانیهای سه برابر حالت عادیش شد و به جونگکوکی که قش و ضعف میکرد نگاه کرد و سرش و به معنی نه تکون داد.
جيمين که به زور جین داشت کنارش هویج ریز میکرد، ناخودآگاه تمام حواسش جمع حرفی شد که قرار بود از دهن یونگی بیرون بیاد،حالا که فکر میکرد واقعا چرا نمیتونست یونگی و در کنار یکی دیگه تصور کنه؟ وقتی یونگی حرف کوک و تکذیب کرد، سرش و آروم پایین برد و با سرعت بیشتری هویج ها رو ریز کرد. حالا که فکر میکرد نامجون راست میگفت، علاقه داشتن به هم جنس خیلی حس های سختی درپیش داره. آهی کشید و ظرف هویج های ریز شدهرو با چند قدم به جین رسوند. جین با خندهی بلندی ظرف و از جيمين گرفت و در همون حال حرفش و زد، آفرین کم کم داری میشی دونسنگ مورد علاقم...
ولی پشت بندش صدای جونگکوک با اعتراض بلند شد.
- هیونگ پس من چی
جيمين لبخندی زد و در حالی که گوشیش و از روی میز غذاخوری میگرفت، دستی برای جونگکوک که دست به سینه و معترض ایستاده بود تکون داد.
- نگران نباش مکنه، تو میمونی
و بعد بی حرف به سمت اتاق رفت و در و بست. نمیدونست چه بلایی سرش اومده اما فقط دلش میخواست از دوستای عزیز تر از جونش دور باشه، شاید فقط احساس میکرد وجودش برای اونها خطرناکه....
پوزخند آرومی زد و یه عکس از خودش توی توییتر آپلود کرد.
با کپشن
- من حالم خیلی خوبه🤪
شاید شروع کارش کمی مسخره به نظر میومد، اما میدونست تاثیرش و میذاره.
....
پشت در بسته نامجون با اخم ریزی دست از تفت دادن پیازها برداشت و به سمت باقیه پسرا برگشت
- رفتار جيمين عجیب بود
یونگی درحالی که انگشت شستش و گوشهی لبش میکشید نفسی بیرون انداخت و لبتاپ روپاش و سفت تر چسبید.
- بزار تو حال خودش باشه، شاید اینطوری کنار بیاد.
نامجون خودش و به یونگی نزدیک کرد و سرش و پایین انداخت.
- انرژی خوبی ازش نمیگیرم
یونگی با اخم اینبار سرش و به سمت نامجون برگردوند.
- منظورت چیه؟
و بار دیگه سعی کرد هوش عجیب نامجون و نادیده بگیره، ولی وقتی نامجون حرفش و زد با تعجب به اون مرد نگاه کرد.
- داره سعی میکنه کاری کنه که باب میلش نیست، هر وقت اینطوری میشه سکوتش همهرو دیوونه میکنه.
یونگی ابرویی بالا انداخت و ایمیلش و بست.
- به نظرم فعلا هیچ کاری نکنیم
نامجون آهی کشید و لجباز از سر جاش بلند شد و پا کوبا به سمت آشپزخونه رفت.
- جین هیونگ
تهیونگ نگاه با تعجبی به مود جدید نامجون و بعد به جونگکوکی که با اخم توی گوشیش یه چیز و بالا پایین میکرد نگاه انداخت.
با ریزخندی بهش نزدیک شد و دستش روی کتف پسر کوچیکتر گذاشت،
-چیزی شده؟
جونگکوک نفس تلخی کشید با انگشتش یه چیز توی گوشیش به تهیونگ نشون داد.
- نگاه کن، جيمين هیونگ پست گذاشته...
نگاه تهیونگ روی پست عادیای که گذاشته بود چرخید و خواست حرفی بزنه که چشمش به کامنتای منفی موجود خورد. نفسش با آه عمیقی از گلوش بیرون اومد و موهای آبیش و به هم ریخت.
- این چرت و پرتا دیگه چه کوفتیه
دوباره به چهرهی گرفته جونگکوک نگاه کرد با لبخند دستش و باز کرد.
- بغلم کن تا یه کاری بکنم
پسر کوچیکتر سرش و تکون داد و دستاش و از پهلوهای تهیونگ گذروند تا بغلش کنه.
و اون و سفت به خودش چسبوند. شاید این حرفش خیلی ناخودآگاه از جایی که نمیدونست کجاست بیرون اومد.
- تو داری من و به وجودت عادت میدی
و لبخند تهیونگ نشون میداد که خیلی از این حرف راضیه.
با نیشی باز از پسر کوچیکتر جدا شد و با ایدهای که داشت دستاش و به هم کوبوند.
- بیا سه نفری من و تو و جيمين بریم بیرون، یه چیزایی بخریم، با منیجرم هماهنگ میکنیم
جونگکوک با چشمای ریز شده نگاهی به گونههای بالا رفتهی تهیونگ کرد اینبار با هم دیگه به سمت اتاق جيمين دویدن.
...
جيمين نگاه خجالت زدهای به مردمی که با ذوق ازشون عکس میگرفتن نگاهی کرد و سرش و پایین انداخت و خواست دست راست و چپش رو از دست جونگکوک و تهیونگ نجات بده تا عادی راه بره، اما خب اونا امروز اصلا قصد نداشتن به حرفای هیونگ کوچیکشون گوش کنن.
با دندونای که از حرص روی هم میکشیدشون نگاهی به تهیونگ انداخت و سرش و تکون داد.
- همهی اینا زیر سر توعه، مگه نه تخم جن؟
تهیونگ نیشخندی با چشمکی به جونگکوک زد و تو یه تصمیم جيمينی که شوکه شده بود رو کشون کشون به سمت مغازه اسباب بازی بردن.
- هیونگ این و دوست داری؟
جيمين با نگاهش برای جونگکوک تیر پرتاب کرد و سرش و بیشتر توی گوشیش فرو بورد تا چشمش به اون عروسک قلب قرمز چشم دار نیوفته.
دختر جوون فروشنده موهای کوتاهش و پشت گوشش انداخت و با لبخندی کنترل شده به اون سه عضو لجباز از گروه مورد علاقش انداخت و خواست عادی باشه و تمام تلاشش و بکنه با جیغ هرسهشون و توی آغوشش له نکنه. جونگکوک با لبخند خواست عروسک قلبی و کنار بزاره که تهیونگ با دوتا عروسک از زیر کوه اسباب بازی ها پیداش شد.
- آه نه اون و نزار سر جاش
و با چشم هایی که ازشون اکلیل بارش میشد عروسک قلبی و از داخل دست جونگکوک شوک شده بیرون کشید.
- اوه ماي گاش من با تو ازدواج میکنم.
دختر فروشنده همچنان سعی میکرد لبخندش و کنترل کنه که با صدای تهیونگ بی کنترل خودش و روی صندلی پرت کرد.
- وات د فاک
تهیونگ با خنده به دختر که وا رفته بود نگاه کرد و آروم خندید.
- منظورم عروسک بود، وگرنه این دوتا من و به...
با سرفهی جيمين دوباره خندید و عروسکهای دست خودش و به اضافهی اون عروسکی که از جونگکوک گرفته بود روی پیشخوان گذاشت.
و کارتش و روی میز گذاشت و رمزی و گفت
- حساب لطفا
جونگکوک با تعجب به دو عروسک دیگه که یکی خرگوش صورتی با اخم و در حال چشمک و اون یکی یه پاپیه زرد و کیوت با زبون بیرون اومده بود نگاه کرد.
با هیجان عروسک زرد رنگ و گرفت کنار صورت گر گرفته جيمين گذاشت.
- یا نگاه چقدر شبیهشه، خدای من انگار از رو خودش ساختن
جيمين با جیغ ازجاش بلند شد و محکم موهای جونگکوک و تو مشتش گرفت
- میکشمت جئون، میکشمت
تهیونگ بیخیال حرف زدن با دختر طرفدارش شد وسکته کرده به سمت اون دوتا که الان یه دسته از موی همدیگه رو توی مشتشون داشتن و میکشیدن دوید.
- هی بچه ها کوتا بیاین آبرومون رفت.
و با تاسف صورتش و پنهان کرد تا بگه از اون دوتا که رسما الان داشتن کشتی میگرفتن نیست.
یکی از محافظ ها داخل مغازه اومد و جيمين و که فقط کافی بود زورش به جونگکوک برسه تا گازش بگیره و از رو زمین کند و به سمت دستشویی دوید تا از سیل جمعیت جمع شده فراریش بده.
جيمين با خنده توی دستشویی دستی به موهای پخش و پلاش و گونهی کبودش کشید و منتظر موند تا محافظ بیچاره برگرده.
....
با باز شدن در نگاهش و به مرد بیچاره انداخت گوشهی کتش رسما پاره شده بود.
مرد سعی کرد لبخند بزنه و به این فکر کنه که صاحب کارش هیچ بلایی سرش نمیاره.
- جيمين شی باید بریم خوابگاه، نمیشه جمعیت و کنترل کرد.
جيمين با تعجب به مرد نگاه کرد، پس دونسنگای تخسش چی؟
- ته و کوکی چی؟
مرد دوباره آهی کشید و سعی کرد جيمين و قانع کنه.
- باید بریم اونا بقیه با محافظا میان
جيمين نگاه مشکوکی به مرد انداخت و از جاش پرید
- نه خیرم من فقط با اونا...می
دهنش توسط مرد گرفته شد و کشون کشون به سمت در خروجی پاساژ برده شد و تو ماشین نشوندش و سریع روشنش کرد. جيمين با ترس نگاهی بهش انداخت و سرش و کنی خم
- تو از بادیگاردای خودمونی دیگه؟
مرد سعی کرد فقط سریع برونه تا توسط پاپاراتزی ها گیر نیوفته.
جيمين که جوابی نگرفته بود با ترس توی جاش تکون تکون خورد.
- کی هستی تو؟ با من چیکار داری؟ کمپانی پدرت و در میاره
....
هر چهار نفر با استرس توی محوطه بودن و اصلا سعی نمیکردن از اون محوطه لذت ببرن.، چون محض رضای خدا همین الان یه فیلمایی ترند توییتر شده بود و حسابی شوکه شده بودن. جیهوپ با نگرانی از جواب ندادن گوشی هاشون سری تکون داد و از جاش بلند شد.
- یعنی هیچکدومتون نگفتین نباید این سه تا رو با هم بیرون بفرستین؟
یونگی با استرس روی زمین ضرب گرفته بود و سعی میکرد به جین که از نگرانی به فحش واصل شده بود و نامجونی که الان چهار شوید موهاش و میکند، دقت نکنه.
با صدای جیغی هر چهارتا از جاشون پریدن، یونگی با دیدن جيمين پا تند کرد خودش و به اون موجود با لباس زرد نزدیک کرد. نگاهی کلی بهش انداخت و توجهش به کبودیه رو گونه ی پسر جلب شد.
- چیشده
صدای بیجونش نشون میداد که از خود بیخود و از نگرانی رو به موته و... آروم انگشت شست و اشارش و روی قسمت کبودی گذاشت نوازش گونه تکونش داد.
جيمين با حرص لبش و گاز گرفت و به بادیگارد نگاه کرد.
- فکر کردم ميخواد بدزدتم
پسر بزرگتر سعی کرد به افکار کودکانه جيمين نخنده و ساکت بمونه.
- تهیونگ و جونگکوک؟
جيمين اینبار اخمی کرد سری تکون
- اون عوضی اینکارو با صورتم کرد، واسه رد گم کنی با یه ماشین دیگه میان.
یونگی با خنده ای کنترل شده سرش و تکون داد یاد فیلم ترند شده افتاد و موهای بههم ریخته پسر و با دستاش ردیف کرد.
- بیا بریم داخل
و با هم به سه پسر دیگه نزدیک شدن.
....
جین یخ و روی قسمت کبود صورت جيمين گذاشت و آروم ماساژ داد.
- چتون بود دقیقا؟
جيمين با عصبانیت دستاش و مشت کرد و روبهروی صورتش نگه داشت.
-اون عوضی یه عروسک سگ و کنار صورتم نگه داشته بود و میگفت شبیه منه.
جین سعی کرد لباش و جمع کنه و واقعا نخواد اون پسر و ناراحت کنه.
اما با صدای خندهی سه پسر پشتشون جینم با خنده دستی روی موهای جیمین کشید، و برای بار چند هزارم تویاین پنج سال اعتراف کرد هنوز موجودی کیوت تر از جيمين ندیده.
با صدای داد بلندی تو راهرو دوباره همه به سمت صدا هجوم بردن.
جيمين با دیدن جونگکوک خواست سمتش حملهور بشه که با دیدن چشمای خیسش وسط راه قفل کرد، به تهیونگ نگاه کرد که اونم بغض کرده گوشهای دیگه خیلی مظلومانه وایساده و دستاش و توی همدیگه قفل کرده بود.
نگران به سمت شون رفت، دستش و روی کتف جونگکوک گذاشت و نوازش گونه روی موهای کوک کشید.
- چیشده کوکی
جونگکوک عصبی و خجالت زده و پر بغض به تهیونگ نگاه کرد و دوباره دهنش و باز کرد و داد بلندی زد.
- اون، اون اولین بوسم و ازم گرفت
و مثل اینکه اسباب بازیش و شکونده باشن اشک ریزی از گونه ش پایین ریخت، یونگی مچ دستش و رو لبش گذاشت پشت کرد تا با خندش کوک و اذیت نکنه. ولی متوجه شد به محض برگشتنش سه پسر دیگه از جمله جیهوپ شد که هرکدوم یه جا پرت شدن و شروع کردن به قهقهه زدن. جيمين بین اون دو پسر ایستاد و لبخندش و قورت داد و اشک جونگکوک و پاک کرد.
جیهوپ در حالی اشکاش از قهقهه و پاک میکرد از جاش بلند شد و در همون حال حرفی زد.
- خیلی کیوت شدی کوکی
جونگکوک در حالی که اشکش و پاک میکرد به جیهوپ نگاه کرد و با بغض حرف زدنش باعث شد دیگه تهیونگم جلوی خودش و نگیره
- ممنون هیونگ
جيمين سعی کرد مثل یه هیونگ مسئولیت پذیر جلو بره و محکم پسر و توی بغلش کشید و سفت فشردش.
- چیشدش؟
نامجون دستش و پشت کمر تهیونگ گذاشت لبخندش وکنترل کرد...
تهیونگ با خجالت سرش و به سینه ی نامجون چسبوند و خودش و جمع کرد و اصلا نخواست فکر کنه که از حرص اینکه ممکن بود اون دختر سسانگ فنِ بی فرهنگ جونگکوک و توی اون جماعت ببوسه ، جونگکوک گنده و مظلومش و پشت در خوابگاه خفت کرد و اولین بوسش و ازش گرفت. یه لحظه با به یاد اووردن جیغ جیغا و مو کشیدنای جونگکوک بعد بوسیدنش در همون حال شروع کرد به خندیدن، نامجون دستش و دور تهیونگ حلقه کرد و نرم خندید.
- این بچه برادر دو قلوی منه
و لحظه ای بعد با شنیدن صدای جین کنار گوشش مو به تنش سیخ شد.
-این خیلی خوبه عزیزم
جيمين با خنده دست جونگکوک و گرفت به سمت اتاقش کشید.
- بشین اینجا، تامن تهیونگ و بیارم
جونگکوک که تازه انگار به خودش اومده بود، پوکر به خودش و لباش توی آینه اتاق جيمين نگاه میکرد. و ناخودآگاه دستاش روی لباش نشست و لبخند ناگهانیش که دندونای پیشش و به نمایش میذاشت و روی لباش نقش بست.
- هاه، کیم تهیونگ من و بوسید
جيمين با تعجب جلوی در با واکنش جونگکوک خشک شد و جلوی تهیونگ و گرفت تا وارد اتاق نشه. و به چشمای متعجب تهیونگ و که سعی میکرد مچ دستش و آزاد کنه توجهی نکرد.
اینبار پوزخندی زد و تهیونگ و داخل اتاق کشید، نامحسوس توی گوشش چیزی زمزمه کرد.
- تاثیر خودت و گذاشتی
....
-پارک جيمين شی بسته داری
جيمين با لبخند خواست به سمت نگهبان بره که یونگی مثل گلوله از کنارش رد شد. و نامهی قرمز رنگ و از دست نگهبان بیرون کشید و در وبست.
- من اول میبینمش
خواست نامه رو باز کنه که جيمين با شوک نزدیک شد و نامه رو با شتاب از دست یونگی کشید.
- چیکار میکنی هیونگ، من میدونم از طرف کیه.
و جلوی چشم یونگی رفت تو اتاقش و در و بست.
یونگی با تعجب پشت در ایستاد، به نظر نمیرسید اون نامه عادی باشه خصوصا که با پاکت مقوایی قرمز بود، شاید نامجون داشت درست میگفت، این آرامشی که بعد اون اتفاق توی این دو هفته بینشون بود زیادی مهلک (کشنده) به نظر میرسید.
جيمين لبخندی به متن زد و ناخنش و سفت روی کلمهی آخر کشید.
- به زودی میبینمت
...
یونگی عصبی از نفهمیدن جيمين خواست به
YOU ARE READING
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...