سلام به قشنگیه اجرای پسرامون توی اجرای گرمی🙁💜❤️
دیدین چیشد؟ ولی مهم نیس به قول یونگیه سویجم اونا اومدن برای کنسرت یه سر به گرمیم زدن، 😏😶 همین الان اون ستاره رو رنگی کنین😎💜
تو زندگیش میشکنه. جیهوپ سرش و یهو اوورد جلو و دست تهمین و گرفت
- بدو پسر از خودت بگو
بعد یه خورده فکر کرد حتما بده که بپرسه پس اینبار تکونش داد
-نهنه از خودت نه از این یونگی بگو، این چیکار میکنه مخفیانه...
سر یونگی با شتاب به سمت جیهوپ که با ذوق به تهمین نگاه میکرد تا چیزی بهش بگه چرخید و صداش بلند شد.
- آیییش هوبا تو حق نداری فضولي کنی
جیهوپ با حرص به یونگی نگاه کرد و خواست به سمتش بره که یونگی تقریبا تهمین و جلوی خودش کشید
- من که میدونم تو یه غلطایی میکنی به هیشکی نمیگی
آخه کی ساعت 3 صبح تماس کاری داره هان؟
یونگی تهمین و سپر خودش کرده بود و اینور و اونور میبردش که دست جیهوپ بهش نرسه و نامجون با لبخند ریزی بهشون نگاه میکرد، اونا فقط هیکل گنده کرده بودن.
با صدای افتادن چیزی پشت سرشون همه سرشون و به اون سمت چرخوندن. تهمین از دیدن نگاه شوکه جيمين که توی صورتش میچرخید، قدمی عقب رفت و سریع و پشت هم تکرار کرد
- من نمیتونم الان ببینمش من نمیتونم هیونگ
زجر و التماس توی صداش پیدا بود که باعث شد یونگی به خودش بیاد. به جيمينی که بیثبات جلو میومد نزدیک شد و محکم از پشت توی آغوشش کشید و اینبار با تهمین اشک ریزون به فرانسوی حرف زد.
- از در پشتی برو
جيمين تکون محکمی به خودش داد تا از یونگی جدا بشه، باید میفهمید کسی که ادعای مرگ کرده بود اینجا چیکار میکرد، باید یه چیزایی و از اون شب میفهمید. اما صدای قفل شدش نمیشکست تا صداش کنه که وایسه... به چشماش دید که تهمین با گریه رسما در حال فرار کردنه.
برگشت سمت یونگی و سعی کرد پرتش کنه سمت دیگه تا فقط دنبال اون پسر بره. اما قدرت یونگی خیلی باید بیشتر میبود که جيمين حتی تکونم نمیتونست بخوره.
با عصبانیت چنگی به بازوی یونگی انداخت و با تمام فشاری که به خودش اوورد صداش راه خودش و پیدا کرد،اما تهمین درست توی همون لحظه از در پشتی خارج شد و صداش توی گوش جيمين مثل کشیده شدن ناخن روی دیوار گچی بود. (خودم و عذاب میدم)
با تمام توان و چشمایی که حالا از اشک و فرصت از دست رفتش سرخ شده بود خودش و به اون سمت پرت کرد.
یونگی دیگه نمیتونست اون پسر و کنترل کنه و قبل از اینکه بتونه بگیرتش خودش و روی سطح سرامیک خوابگاه پرت کرد. فریاد بلندش مثل یه میخ توی گوش همشون چرخید. و حتی جونگکوک و تهیونگم از اتاق بیرون کشید.
-تهمين
مشتش و با خشم روی سرامیک کوبید و اونقدر عصبی که دردی و حس نمیکرد. وقتی دید افاقه ای نداره موهاش و توی مشتش گرفت کشید تا فقط آروم بشه از اینکه هیچکی به حرفش اهمیت نمیده. نامجون از واکنش جيمين با بهت سر جاش نشست یونگی بی طاقت نزدیکش شد تا پسر شکننده ی روبهروش و آروم ببینه. اما همینکه دستاش به کتف جيمين خورد پسر وحشیانه روش و سمت مردی گرفت که روی سرش سایه انداخته بود. از جاش بلند شد و محکم دستش و پس زد با عصبانیت قدمی به سمت یونگی که در خونسرد ترین حالت بود برداشت.
- یه چیزی بگو مين یونگی شي...
من خر نیستم خب! چرا بهش گفتی بره؟
یونگی حس کرد تمام مقاومتش فرو ریخت، پسر روبهروش فرانسوی بلد بود؟ حتی نامجونم متعجب نگاه میکرد جيمين چطور وقتی به انگلیسی تسلط کامل نداشت فرانسه میفهمید؟
- تو کی هستی مين یونگی
نگاه متعجب جونگکوک و تهیونگ و میدید، جيمين این روش و فقط به نامجون نشون داده. وقتی دید جوابی نمیگیره با قدمی یقهی یونگی و توی مشتش گرفت و صورتش و به اون مرد يخی نزدیک کرد. دوباره فریاد، این چندمین فریاد امروزش بود؟
- تو چه کوفتی هستی مين یونگی؟ چرا هرکی که تو زندگیه منه رو میشناسی چرا بدون اینکه بشناسمت انقدر نزدیکی بهم.
يقه ی یونگی و ول کرد و دستش و به سرش گرفت و دور خودش چرخید.
- نزاشتی باهاش حرف بزنم بهش گفتی بره... چرا!
یهو برگشت رو در رو با یونگی ایستاد
- چرا مين یونگی
ولی بعدش ساکت شد
- این تاریخ لعنتی توی اون نحسی چه اتفاقی افتاد؟
بی توجه به سمت اون پسرا به سمت در خروجی رفت، نیاز داشت به بوم خوابگاه بره و اونجا خلوت کنه، ایرادی نداشت خیس میشد سرما میخورد فقط نیاز داشت که از گرما و شوکش کم کنه.
...
-تهیونگ برات توض...
تهیونگ با بغض از حال بد جيمين و دیدن دوبارهی تهمين پشت چشمی برای یونگی که متاسف بود نازک کرد.
- چی و میخوای توضیح بدی هیونگ؟ این چند وقت یه جوری شده حس میکنم با نقشه قبلی تو زندگیم دیدمت
یونگی بیشتر سرش و پایین انداخت، باید به چی باید قسم میخورد که هیچی تقصیر اون نیست.
با صدای نامجون فکر قفل شدش آروم شد.
- اشتباه نکن تهیونگ، اگر اتفاقی باشه بین من و جيمين و یونگیه... هیونگه تو زیادی دوستت داره که حتی دلش نمیخواد تنها بین ما باشی.
یونگی با اخم به سمت نامجون برگشت.
-نامجون چرا داری چرت میگی...
تهیونگ بازم پشت چشمی براشون نازک کرد و به سمت آسانسور رفت،
-من میرم پیش جيمين کسی نیاد..
و بلا فاصله به جونگکوک که هنوز نمیتونست اتفاقات اطرافش و درک کنه نگاه کرد تا واکنشش و ببینه اما خب اون پسر زیادی هنگ کرده بود و هنوز مغزش نیاز به پردازش داشت.
و کسی اون وسط متوجه غیبت جیهوپ و متوجه نشد، شاید چون یونگی یه چیزایی و میدونست، هوم؟

ESTÁS LEYENDO
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...