He came back

930 90 11
                                        

سلام اوم زیاد حرف نمیزنم، میشه نظرتون و بدونم؟🥺 و قبل از شروع اون ستاره رو رنگی کنید؟ ❤️

در کسری از ثانیه رنگ از روی پسر رو به رو فراری شد.نفس های عمیق کشید و با دستش به اشیای پایین دستش فشار اورد. لب هاش به خشکیه کویر پوزخند می‌زد.
-این چه شوخیه مسخره ايه...
هوسوک سرش و با کلافگی پایین انداخت. با این که نمی‌دونست توی اون سال چه اتفاقی بین اون دو افتاده بود، اما خوب می‌دونست اتفاق وحشتناکی در کار بود که باعث شده بود هرگونه ارتباط بین اون دو مرد قطع بشه.

نامجون با چهره‌ی هوسوک خودش و روی صندلی ول کرد، این چهره به پسر ثابت می‌کرد شوخی نیست. اینبار واقعی تر از هر واقعیتیه... ناخودآگاه از حس بدش از جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت و بازش کرد هوای سرد به صورت سرد ترش خورده شد. نفس پر صدایی کشید تا خودش و آروم کنه اما هیچ تاثیری برای وجود پر استرس و عصبانیتش نداشت. کنترل افکارش از دستش خارج شد ناگهان به پشت برگشت و مجسمه ی هنری بزرگ روی کمد و روی زمین پرت کرد. هوسوک با صدای ناهنجاری درست رو به روش با ترس بلند شد. قدمی به عقب برداشت، اصلا نمیتونست قلب در حال تپش شدید و چشم‌های درشتش رو کنترل کنه. پسر رو به روش آروم نشد اینبار به سمت میزش رفت با یه حرکت هرچی که روش بود و پخش زمین کرد. صورتش از عصبانیت سرخ بود و هر آن ممکن بود قلب سرکشش از قفسه‌ی سینش بیرون پرت بشه.
دو پسر با صدای بلندی که شنیدن با تعجب به هم نگاه کردن. جيمين به جین روی کاناپه چشم دوخت که با چشم های خواب آلود به اون دو خیره بود. پس اونم شنیده بود. جونگکوک خواست حرفی بزنه که با صدای داد و فریاد های نامجون که حالا واضح به گوش میومد، هرسه از جا پریدن. جین با استرس جلوتر حرکت کرد و جونگکوک هم با زبون فشاری به لپ هاش اوورد و مثل بچه های حرف گوش کن پشت جین راه افتاد.
جيمين اما با درد زانوش که توان دویدن نداشت لنگون به سمت صدا حرکت کرد. استرس داشت و زانوش و آروم حرکت کردنش باعث چند برابر شدن قضیه میشد. با نگرانی به در اتاق نامجون که حالا باز بود و کوک و جین جلوی دیدش رو گرفته بودن چشم دوخت و به پاش حرکتی داد و به اونها رسید. از بین جین و جونگکوک جایی باز کرد و وارد اتاق شد. از دیدن اتاق همیشه تمیزی که حالا منفجر شده بود، دهنش باز موند. هوسوک مظلومانه یه گوشه ایستاده بود و با بهت به اتاق نگاه می‌کرد. و نامجون نشسته به دیوار تکیه داده بود و با دستاش سرش و توی آغوش گرفته بود. جيمين نمی‌دونست چیکار کنه و سمت کدوم بره تا آرومشون کنه. ولی با دستی که رو شونش نشست به پشتش نگاهی انداخت، جین به سمت نامجون اشاره کرد و با ضربه‌ی آرومی به اون سمت هلش داد. خودش هم به سمت هوسوک رفت و دستش و گرفت هوسوک با ناامیدی نگاهی به جین انداخت و زیر لب زمزمه‌ی آرومی سر داد.
-هیونگ من چیزی نگفتم
جین چشم هاش و بازو بسته کرد همراه و جونگکوکی که مثل بچه‌ها ساکت شده بود از در اتاق خارج شدن.

It Was For YouWhere stories live. Discover now