Blind

215 37 10
                                    

سلام بیبیااااا😂🤝
مدیونین فکر کنیم چرا دارم پارت میزارم
یه سریاتون توی یه سری ریدینگ لیستهای سمی گذاشتین بوک و که لعنتی پاره شدم خب😂😭
حمایت یادتون نره بوس بتون ❤️

- هیونگ کجایی؟
فریادش توی حیاط بزرگ نامجون پیچید، ناخودآگاه نگاهش و دور حیاط چرخوند و با دستاش توی موهاش تکونی داد. تا چشمش کار می‌کرد اثری از مرد نبود.اهی کشید و قدمی جلو تر رفت.
-هیونگ؟
-لازم نیست انقدر هوار بکشی فقط کنارت و هم. یه نگاه بنداز.
تهیونگ با ترس از جاش پرید و به یونگی که کنج پله نشسته بود نگاه کرد و دستش و روی قلبش گذاشت.
- ياه نسبت فامیلی با اجنه دارین یونگی شی؟
و درحالی که با دستش جایی که می‌خواست بشینه رو تمیز می‌کرد کنار مرد جا گرفت.
-بهم ریخته‌ای
یونگی پوزخندی زد و سیگاری از توی جیبش در اوورد، مهموناش توی خونش تنها بودن و اون اینجا از نگرانی جرعت تنها گذاشتن این شش پسر و نداشت.
- بهم ریخته نباشم وی شی؟
تهیونگ لبخندی زد و دست استخوانیش و دور گردن یونگی حلقه کرد و سرش و به کتف مرد تکیه داد.
در حالیکه به آسمون که از هر ستاره ای خالی بود نگاه می‌کرد شروع کرد به حرف زدن.
- هر کدوممون با یه مشکل اینجا جمع شدیم هیونگ تو که این و خوب باید بدونی؟ نامجون هیونگ دوست نداره به جایی برگرده که مردمش مذهبین و فکر میکنن آرتیست شدن توهین به مسیحه و حتی خانوادش و ببینه، جونگکوک...
لحظه ای چهرش از داستان تلخی که جونگکوک تعریف کرد گرفته شد.
-جونگکوک به خاطر اینکه خانوادشون قانون گذاشتن بچه    به سن هجده سالگی رسید باید دست خالی بیرونش کنن تا روی پاهای خودش وایسه و برگرده. اون بچه هم نیمه جون خودش و رسوند سئول چه آزار هایی که ندید تا
یونگی پوزخند خنده داری زد و با تکونی به سرش احرف تهیونگ و ادامه داد.
-بنگ پی دی دیدتش و اصرار کرد بیاد کمپانی و جونگکوک قبول نمی‌کرد تا نامجون و دید و گی پنیک کرد.
تهیونگ به لحن یونگی بلند بلند قهقهه زد و سرش و با تایید تکون داد.
- آره اره
و بعد چند ثانیه ساکت شد.
- جین هیونگ هم به خاطر پدر مریضش خرج خانوادش و داد و پیشرفت کرد و پیشرفت تا الان که اینجاست و راحت میتونه چند نسل بعدش و هم خوشبخت کنه.
هوبي هیونگ و یادته همیشه میگفت با اینکه عاشق خانواده و فامیلشه اما هیچوقت یادش نمیره چجوری موفقیت خواهرش و تو سرش میکوبوندن و میگفتن تو هیچی نمیشی و جيمين...
تهیونگ سکوت و ترجیح داد گیج شده بود یونگی درست میگفت مشکل جيمين قابل ذکر کردن نبود یا یونگی که وقتی باهاش آشنا شده بود تو پیله‌ی تنگش در حال تبدیل به مرده متحرک شدن بود.مرد اینبار هم پوزخندی روی صورتش نشست.
- بزار من بگم کیم تهیونگ، جيمين پسری که تو بیست سالگی اعضای خانوادش و از دست داد و یکی از دوستاش و از دست داد  و بعد فهمید زندست جسد پدرش از دره پرت شد و هیچوقت پیدا نشد. یکی به عنوان طلبکار پیدا شد و تمام یادگاری هاش تو بوسان و ازش گرفت. کلی کتک خورد و به خاطر رفت و آمد نامجون توی خونش بهش لقب....
یونگی نفس عمیقی کشید اووردن این کلمه درباره جيمين نفرین بود، تا زمانی که میدونست جیمن پاک تر از هر گلیِ که یونگی تا به اون روز دیده بود.
- یا این و باید یادآوری کنم که هر روز از زندگی ساده‌ی الانش و یه جور در حال تهدید شدنه‌؟
تهیونگ بغض کرده بود، حس می‌کرد اونقدر که باید کنار جيمين نبوده، حس می‌کرد دیگه فرصتی نداره کنار سولمیت و نیمه‌ی دیگه ی روحش باشه.دستش و روی صورتش گذاشت و سعی کرد لبای لرزون از بغضش و پنهان کنه.
یونگی بی رحمی ادامه داد.
- یا یونگی بدبختی که...
- هیونگ بسه!! خواهش میکنم! باشه من دیگه نمیخوام آرومت کنم باشه؟
یونگی اینبار غمگین لبخند زده بود تلخ  تر از قهوه‌ی آمریکایی شکسته تر از ضربان قلب توی مانیتور بیمارستان....
دستاش و باز کرد و پسر کوچیکتر و به سمت خودش کشید.
- باشه تهیونگ تموم شد، من آرومم و فقط دنبال راهیم که بتونم مشکلات و حل کنم
بعد خیلی ناشیانه بحث و عوض کرد و سعی کرد فکر نکنه که جيمين داره چیکار میکنه که انقدر خونسرد به نظر میرسه یا نقشه‌ی خودش میگیره یا نه...
- برو پیش جونگکوک البته نمی‌فهمم نامجون چه بلایی سر اتاقهای طبقه‌ی بالا آورده که میگه اتاق کم داره ولی حالا پاشو برو بخواب
تهیونگ لرزون سرش و تکون داد و از جاش بلند شد
- هوبي هیونگ و جیمین تو یه اتاقن، توهم باید بری اونجا
یونگی پشت چشمی برای تهیونگ نازک کرد.
- اصلا نمیخوای با جونگکوک تنها باشی که...
پسر گونه های سرخ شدش و پنهان کرد و سریع به سمت داخل دوید.
...
با صدای زنگ موبایلی چشمش و باز کرد و با پشت دستش ماساژ داد و نا خودآگاه چشمش به یونگی و جیهوپی خورد که رسما توی بغل هم پیچیده بودن، خنده ‌ی ریز همراه با حرصی کرد و ناخودآگاه با صدای بلند شروع کرد به بلند حرف زدن تا بد خوابشون کنه و بعد جداشون کنه.
- یونگی ‌شی گوشیتتت زنگگگ میخورهههه
جیهوپ با ترس از جا پرید و حرکتش باعث شد یونگی از روی تخت پرت بشه پایین و غرش گربه‌ مانندی سر بده.
- یااااا، هوباااااا
جيمين گوشه ای پناه گرفت و خبیث و ریز خندید. جیهوپ شرمنده از جاش پید و به یونگی کمک کرد روی تخت بشینه.
-ببخشید هیونگ اسیب دیدی؟
جيمين با کنجکاوی نگاهش و به یونگی داد و متوجه شد جای زخم دیروزی که الان کاور شده بود کبود شده، در همون حالت بی‌تفاوت بلند شد و در حالی که به سمت در میرفت گونه ی جیهوپ و بوسید.
- اشکالی نداره هیونگ کاور میکنه
جیهوپ با ذوق به سمت یونگی برگشت تا پیشنهاد جيمين. و تایید که اما با دیدن چهره‌ی گرفته‌ی یونگی از حرف جيمين و تیکه‌ای که انداخته بود تعجب کرد و وقتی رد نگاهش و گرفت به جای خالی جيمين رسید.
متعجب کتفی بالا انداخت و از اتاق خارج شد و فقط جهت خبر دادن به یونگی نگاهش کرد و سرش تکون داد.
- گوشیت زنگ خورد.
....
پنج نفر سر میز غذا خوری نشسته بودن در سکوت و تاسف به جین که دنبال جيمين می‌کرد تا به خاطر حرف دیشبش فلفل روی زبونش خالی کنه نگاه میکردن. جونگکوک با درد نگاهش و برگردوند و ناخودآگاه زبونش بیرون اوورد تا تصورش نکنه. و بعد با چشم غره رفتن تهیونگ به خودش روبه روش شد و واقعا جای سوال داشت که اینبار دیگه کجا رو خراب کرد.
...
جيمين با چشمای قرمز از فلفل روی زبونش روی صندلی نشست و سریع لیوان آبمیوه رو گرفت و یک نفس سر کشید وقتی دید اثری نداره بلند شد و سریع از داخل فریزری برداشت و به زبونش چسبوند.
جین با خونسردی لقمه‌ی تخم مرغی برای پسر گرفت و به سمتش کنار یخچال خم شد.
- بخور عزیزم
جيمين با ترس سریع از دست جین گرفت و سرش و پایین انداخت. جین با اخم به بقیه نگاه کرد که همه با سرعت سرشون و پایین انداختن سعی کردن در سکوت غذاشون و بخورن. بعد چند ثانیه تهیونگ یه ساندویچ بزرگ برای خودش درست کرد و کنار جيمين روی زمین نشست و شروع کرد به خوردن، اینبار جيمين سرش و به گوش تهیونگ نزدیک کرد و با پچ پچ چیزی و به زبون آورد.
-چرا اینجوری به کوکی نگاه میکنی؟
تهیونگ ناخودآگاه دوباره به جونگکوک چشم غره رفت و اینبار اون پچ پچ کرد.
- رفتم دیشب با یونگی هیونگ حرف بزنم برگردم دیدم خوابید، من دیشب میخواستم مخزنی بکنم...
جيمين به نگاه حرصی تهیونگ نگاه کرد و سرش و با تاسف و خنده تکون داد.
بعد لبخند ریزی زد و اینبار جوری حرف زد تا همه بشنون.
-یه اسپانسر برای او‌اس‌تی برام پیدا شده
زود تر از همه جیهوپ دستش و رو قلبش گذاشت و وارفت،
-بازم قراره برامون بهشتی آهنگ بخونی
جونگکوک خرگوشی خندید لایکی برای جيمين نشون داد.
- همینه جيمين شی من حمایتت میکنم
جيمين ناخودآگاه با خجالت موهاش و تو مشتش گرفت
- اوکی خجالتم ندین بزارین بگم
و وقتی سکوت پسرا رو دید نامحسوس به یونگی که در سکوت غذاش و می‌خورد توجه نمی‌کرد نگاه کرد. نزاشت لباش از بی‌توجهی اون کوه غرور آویزون بشه به نامجون و جین که مشتاق نگاهش میکردن لبخند زد.
- خیلی به نظر جالب میاد رو لیریکش کار کردم در مورد یکیه که از دوستت دارم گفتن عشقش خسته شده چون دروغه...
نامجون لبخندی زد و غذای توی دهنش و قورت داد.
- اسپانسر کیه؟
جيمين با ریز کردن چشماش به نامجون نگاه کرد و گازی به ساندویچش زد و با ذوق و دهن پر اسم مرد و به زبون اوورد.
- یه آقای نابیناست همیشه عینک دودی میزنه  یانگ میانگ
اینبار نگاه متعجب یونگی هم همراه شش پسر دیگه همراه شد، حس عجیب و نه چندان خوبی نسبت به این قضیه داشت و نمی‌دونست چجوری بروز بده.
نامجون خواست باذوق دستش و برای جیمن تکون بده که دستش به پارچ آبمیوه خورد همه‌ی پارچ روی جیهوپ خالی شد و فریاد شوکه ی پسر همه رو از جا پروند.
- نامجونن
نامجون هل شد و با شرمندگی دستش و روی صورتش گذاشت سریع پارچ و درست کرد. - وای متاسفم هوبي
و بعد سعی کرد آبمیوه رو از روی شلوار سفید پسر پاک کنه، اما جیهوپ با ناراحتی به صندلیش تکیه داد و به شلوار رنگی شدش نگاه کرد.
- شلوارم به فاک رفت، اینجا شلوار ندارم
نامجون در همون حال چیزی گفت که حتی خودشم سریع به خنده افتاد.
- اشکال نداره من بهت میدم
یونگی در حالی که با دستمال پشت لبش و پاک می‌کرد بلند شد و دستش و با همدردی روی کتف جیهوپ گذاشت.
- میتونم گم شدنت و توی شلوار نامجون تصور کنم.
جین با ذوق دستش و دور گردن نامجون انداخت.
- چیکارش دارین، هالک منه دیگه
جيمين با حرف جین روی کاشی آشپزخونه از خنده خوابید و لا اقل امیدوار بود این خانواده براش می‌مونن.
...
سه روز بعد
همشون خیلی عادی سعی کرده بودن اتفاقی که چند روز پیش توی خونه‌ی نامجون افتاد رو فراموش کنن. به جز یونگی و جيمينی که همه خیلی واضح متوجه جو سنگین و سرد بینشون شده بودن. چه یونگی که سعی می‌کرد با دیدن جيمين درست نزدیکیش خندیدناش ناراحتیش درداش شادی هاش و نادیده بگیره و فقط به محافظت ازش فکر کنه، چه جيمين که میدید یونگی جیهوپ چطور هر روز صمیمی تر از دیروزن و حتی گاهی اوقات یونگی از تو اتاق جیهوپ صبح و بیدار میشه. این به گفته‌ی تهیونگ باعث سوختن دماغش میشد و دوست داشت موهای یونگی و توی چنگش بگیره و بکشه و توی گوشش جیغ بکشه مگه من چیکارت کردم من و میبوسی پیش جیهوپ میخوابی؟
لحظه ای بهت زده رو‌به روی اینه خشکش زد، یونگی اون و بوسیده بود، حالا یادش اومد اون شب بعد مستی چه اتفاقی افتاد، گیج شده دستش و روی لبش کشید. نیشش ناخودآگاه باز شد و سعی کرد بی توجه باشه اما شادی که تو تنش می‌پیچید و گرمای لذت بخشی که لباش و نوازش میکردن دست بردار نبودن.
پس در حالی که موهاش شونه می‌کرد شروع کرد به تکون دادن باسنش تو هوا و با ذوق موهاش و تکون تکون داد.
- من و بوسید من و بوسید
و بعد با صدای بلند خندید که در با صدای بلندی باز شد و تهیونگ در حالی که کتاب توی دستش و مچاله کرده بود با سرعت به سمتش اومد.
- کی بوسیدت ؟ هان از کی تا حالا به من نمیگی عوضی
جيمين رفت و در اتاقش و بست و بازم درحالی که با بیس خیالی سرش و تکون میداد به سمت تهیونگ رفت.
- هیونگت من بوسید
تهیونگ بهت زده قفل شد و به حرکت‌های جيمين خیره شد.
در حالی که سعی می‌کرد با خودش کنار بیاد سرش و کج  و یونگی و جیمین و در حال بوسیدن هم تصور کرد. یهو از جاش پرید و کتف ظریف جيمين و توی دستش گرفت و با شوک تکونش داد.
- جيمين جيمين به من نگاه کن؟
جيمين گیج نگاهی به تهیونگ انداخت که پسر یهو لبخند بزرگ و باکسی زد و در حالی که باسنش و تکون میداد و دستاش و می‌برد بالا شروع می‌کرد تو هوا تکون دادن سرش و تکون داد.
- وقتی یکی میبوستت اینطوری میرقصن احمق، مخصوصا اگه کراشت باشه
جيمين نگاهی به رقص تهیونگ کرد و درحالی که داشت تقلید می‌کرد.
-آره آره همینه
جیهوپ بهت زده با دوتا لیوان شیرموز در حالی که با یه دست در وباز کرده بود به رقص دونسنگای دیوونش آنگاه می‌کرد و دقیقا نمی‌دونست چطوری ولی وقتی شونه هاش از خندیدن شروع به لرزیدن کرد لیوان به ترتیب به زمین خورد با صدای بلند شکست.
جلوی نگاه خجالت زده‌ی دو پسر همونجا نشست و در حالی که دستش و روی زمین میکوبوند سعی می‌کرد نفس بگیره و نخنده، اما تصویر دو پسر در حال (توئورک(رقص باسن) رفتن از خنده نابودش می‌کرد.
جيمين با خجالت به سمت دستشویی اتاقش دوید و در حالی که گونه رنگ گرفتش و پنهان می‌کرد در و قفل کرد. روبه‌روی صورت شویی ایستاد نگاهی به لباش انداخت، برای همین یونگی انقدر عجیب بهش نگاه می‌کرد؟
با صدای در از جاش پرید و به صدای تهیونگ گوش داد.
- جيمين بیا بیرون نمیخواد تو دستشویی شیک بزنی
در و سریع باز کرد خودش و توی بغل تهیونگ پرت کرد.
- تهیونگگگگ
پسر مو آبی که تازه به زور جیهوپ در حال خفه شدن از خنده و بیرون کرده بود دستش و دور جيمين پیچید و محکم روی موهای شلختش و بوسید.
- این که تو زود تر از من به بوسه کراشت برسی اصلا درست نیست.
بهت درحالی که سمت چپ و راست لب پسر و می‌فشرد تا شبیه ماهی بشه به سقف نگاه کرد.
- هرچند انقدر بی‌شعور که به من نگفتی رو هیونگم کراش داری
جيمين توی همون حالت ماهی بودنش شروع کرد به عذر خواهی کردن که هردوتاشون و به خنده انداخت.
...
جيمين با تاسف به شیشه شکسته و شیرموزای ریخته شده و به ساعت نگاه کرد، وقت نمی‌کرد جمع کنه و میدونست تا اومدنش اینجا به گند کشیده میشه
تهیونگ وقتی نگاه پسرو دید پارچه ‌ای و توی دستش گرفت با ناراحتی دستش و جلوی چشمش گرفت.
- برو من برای تو از خودم می‌گذرم و عین کوزت اینجارو میسابم تو برو و پیشرفت کن.
جيمين لبخندی زد و در حالی که بوس هوایی برای تهیونگ مینداخت ماسکش و زد و سریع از در خوابگاه بیرون زد.
...
لبخندی به آقای چوی یا همون بادیگارد بخت برگشتش که هربار از دستش بلا می‌کشید زد و با احتیاط وارد جایی شدن که اسپانسر جدیدش اومده بود.
با دیدن مرد با عینک دودی جلو رفت و با عقب کشیدن صندلی رو به روش نشست.
- سلام آقای یانگ
مرد لحظه ای از شنیدن صدای شوکه شد و سریع لیوان روبه‌روش و سمت جيمين هل داد.
-اول از نوشیدنی لذت ببر پارک جيمين شی
جيمين لبخند خاصی زد سرش و تکون داد و بعد مرد سرش و تکون داد.
حدودا سه دقیقه بعد کاپوچینو داغ تموم شد.یانگ سرش و بالا اوورد و عینک دودیش و روی صورتش ردیف کرد.
- انتخاب خوبی داشتم؟
جيمين لحظه ای با بهت به لیوانش که همین الان خالی شده بود نگاه کرد و بعد به مرد نابینا چشم دوخت همه چی عجیب به نظر میومد. مرد که دلیل سکوت جيمين و فهمید دستش به موهاش کشید و لبخند زد.
- یه عادته با گوش‌هام میفهمم
اینبار چوی کنار میز جيمين هم تعجب کرده بود.
جيمين نفسش و پر صدا بیرون داد و به میز نگاه کرد.
- عالی بود میانگ شی
مرد باز لبخند زد اینبار دستش توی کیفش کرد و قرار داد ها رو بیرون آورد.
- من سه تا آهنگ از تو میخوام پارک جيمين شی، یکی برای تیتراژ  یکی برای بین فیلم و یکی برای روز اکران...
جيمين سری تکون داد و در حالی که هنوز کنجکاو بود به قرار داد ها نگاه کرد.
مرد با انگشت درست روی اون متن‌هایی میذاشت که در حال حرف زدن دربارشون بود.
جيمين بهت زده بود چوی با فهمیدن این موضوع با نگرانی نگاهی به پسر انداخت و ناخودآگاه دستش و روی کتف جيمين گذاشت.
- پارک جيمين شی
پسر به خودش اومد و سریع سرش و تکون داد، اینبار پوزخندی از افکارش زد.
- خوب به نظر میاد، نظرتون راجع به موزیک ویدئو چیه؟
مرد اخم ریزی کرد و بعد سرش و تکون داد
- با موضوع خود فیلم جالب به نظر میاد، شما پر از ایده‌این جناب پارک
جيمين از تعریف افراطی مرد ابرویی بالا انداخت چیزی نگفت، مرد سرش و پایین گذاشت و با خودکار چیزی و روی خط برگه با خودکار نوشت.
- از نوشیدنی سمت چپتون لذت ببرید تا من قرار داد و بنویسم
و به سمت چپ جيمين اشاره کرد. جيمين به خودکار قرمز کنارش و بعد به نوشیدنی نگاه کرد و کمی ازش نوشید.
-امیدوارم همکاری خوبی با‌شه
جيمين دوباره سری تکون داد که مرد هم سرش رو تکون داد.
پسر پوزخندی زد و لیوانش و روی میزش گذاشت
- قطعا این اتفاق میوفته.
و وقتی برگه قرار داد جلوی جیمین آورد تا امضا کنه پسر خودکار آبی که چوی به سمتش گرفت و خواست امضا کنه که حس کرد برگه لحظه ای توسط یانگ عقب کشیده شد اما بعد سر جاش برگشت.
یانگ متاسف لبخندی زد و سرش و تکون داد.
- کمی گیج شدم لحظه ای عذر میخوام
....
- یعنی چی؟یهویی آخه؟
نامجون با شوک پشت تلفن داد زد و سه تا پسر رو به روش با ترس بهش نگاه کردن.
-اوکی هیونگ اوکی... فقط قطع کن تا دهنم به چیزای چرت و پرتی باز نشده
وقتی نگاه جین و یونگی و جیهوپ و رو خودش دید آهی کشید و موهاش و به هم ریخت.
-خیلی فوری به جشنواره موسیقی روم دعوت شدیم پاشین باید وسایلتون و جمع کنین.
جین در حالی که دسته بازی و پایین میزاشت نگاهی به نامجون انداخت
- یهویی؟ دقیقا کی باید باشیم تو فرودگاه؟
نامجون در حالی که حرص می‌خورد برای خالی کرد حرصش لپ یونگی توی با فشار بین انگشتش چلوند که جیغ بم شده‌ی پسرو بالا برد.
- نامجون اشغال من هیونگم.....
نامجون سریع دستش و روی گوشش گذاشت و به جیهوپ جین لبخندی زد.
- چهار ساعت دیگه بلند شین به تهیونگ و کوک بگین و جيمينم...
در خوابگاه با شدت باز شد و جيمين با چشمای سرخ وارد خوابگاه شد، یونگی مبهوت چشمای پسر شد که گریه توش واضح بود اما نگاه سه پسر دیگه به چوی افتاد که کوله‌ی جيمين و توی راهرو خوابگاه گذاشت و خجالت زده از دیدن جیهوپ با بالا تنه برهنه روی مبل دستش و روی چشماش گذشات و فرار کرد.
جیهوپ با خنده نگاهی به بقیه کرد و شونش و بالا انداخت.
- این اونسری‌هم من و دید سرخ و سفید شد نکنه آلرژی داره بهم.
نامجون با لبخند سرش و تکون داد.
- آلرژی نداره کاراش داره.
-جيمين چی شده؟
اینبار نگاه پسرا به جيمين افتاد که عصبی وسط راهرو نشست زیپ کوله‌رو باز کرد و کلش و همون وسط خالی کرد. بین وسایل دنبال قوطی گشت و سریع درش و باز کرد و خواست یه قرص و بخوره که یونگی سریع خودش و به پسر رسوند و محکم دستش و گ بت تا قرص و نخوره.
- چیشده جيمين یه دقیقه وایسا ببینم چی داری میخوری
جيمين با تلاش سعی می‌کرد قرص و به سمت دهنش ببره. نامجون و جین و جیهوپ کنار هم ایستاده بودن و نمیدونستن چشکار کنن تا اینکه در اتاق جونگکوک از سر صدا باز شد و پسر خواب بیرون اومد.
- عه چخبرتونه‌؟
وقتی کلنجار رفتن جيمين و با یونگی دید ناخودآگاه جلو رفت و یونگی و از جيمين جدا کرد تا هیونگش و ازاد کنه و بعد جيمين از فرصت استفاده کرد و قرص و قورت و داد. یونگی با خشم سرش و چرخوند و داد محکمی سمت جونگکوکی که گیج شده
بود زد.
- چرا دخالت میکنی جئون
و بلافاصله صدای جيمين بالا رفت
- سرش داد نزن
پسر کوچیکتر نفس‌نفس زد و نگاه بدی به جونگکوک انداخت.
-هنوز یاد نگرفتین تو کار همدیگه دخالت نکنین؟
یونگی بی‌تفاوت به حرف جيمين قوطی قرص و گرفت و از دیدن اسمش چشماش گرد شد.
- چرا دیازپام میخوری؟
جيمين بازم بی‌تفاوت وسایلش و توی کیفش ریخت. یونگی اینبار یقش و گرفت
- چرا دیازپام میخوری؟
جيمين نگاه تلخی به چشمای مشکی مرد کرد و پوزخندی زد میخوام بخوابم و آرامش بگیرم.
و بعد قوطی و از یونگی گرفت و به سمت در رفت که صدای نامجون و با دلخوری شنید.
-اگه حس نمیکنی دخالت میکنیم آماده شو باید بریم فرودگاه برای روم.
جيمين همین الانم حس می‌کرد اون قرص اثرش و گذاشته، و می‌خواست شیش ساعت بخوابه تا مغزش آروم باشه.
فقط بی حال سریع تکون داد و رفت توی اتاق و دم دستی ترین لباسش و پوشید و چمدون و پر از لباسای رنگارنگ کرد.
و روی کاناپه ‌ی وسط خوابگاه توی خودش جمع شد.
بعد اون تهیونگ و جونگکوک بیرون اومدن و جيمين به چشمش دید وقتی تهیونگ با نگرانی به سمتش میومد جونگکوک چطور حسادت کرد.
- هی سولمیت چت شده، مرده لولو بود؟
جيمين لبخندی زد و شونه‌ای بالا انداخت.
- نه فقط یکم یاد بوسان افتادم
نگاه جونگکوکم غمگین شد و دیگه سرش و بالا نیاورد.
تهیونگ آروم دستش و لای موهای جيمين فرو برد آروم تر نوازشش کرد.
-پسر کوچولو، با چشمانت قهوه
دنیا را چنان درخشان و نو می بینی.
مادرت را در آغوش می گیرد، زانوی پدرش را رها می کند.
زمان کاوش؛ خیلی برای دیدن
پسر کوچولو، با چشمانت قهوه
آنقدر شجاعت، ترس هایت کم است.
آیا از یک کوه بالا می روی یا دلیرانه دریا؟
تعجب شما چیست؟ کدام خواهد بود؟
پسر کوچولو با چشمای قهوه
تو سفرت برایت معرفت آورد؟
خسته شدی استراحت آورد؟
آیا قرار است برای همیشه پرسه بزنید؟
پسر کوچولو، با چشمانت قهوه
خیالت آنقدر بزرگ، حیاط تو هم همینطور.
کجا میری؟ کجا خواهید بود؟
در آغوش گرفتن مامان از زانوی بابا
جونگکوک با صدا تهیونگ سرش و بالا اورد اون پسر همون شعری و خونده بود که چند بار از زبون هیونگش شنیده بود، جدا از اون یه بارم از زبون یونگی شنید.... این آهنگ چی میتونست باشه؟
نگاهش و به جيمين داد که با صدای تهیونگ بیشتر توی خودش فرو رفته بود.
نمی‌دونست به چی فکر کنه به صدای تهیونگ که بمش دیوونش کرده بود یا این شعر مرموز؟
یونگی قدمی به سمت جلو اومدش و نگاهش و به سه پسره به هم تکیه داده بودن داد. لبخند نرمی رو لباش شکل گرفت و سعی کرد به عنوان یه مرد سخت برای کیوتی دونسنگاش از خودش واکنشی نشون نده.
سرش و به زور تکون داد به جونگکوک تهیونگ و تو آغوشش داشت و سرش و به کتفش تکیه داد بود نگاه کرد.
-جونگکوک میتونی کمکم کنی چمدون جيمين و تهیونگ و ببریم پایین
جونگکوک با سرعت سرش و بالا آورد و بعد مثل بچه های پنچ ساله سرش دو سه بار بالا پایین کرد.
یونگی لبخندی به جونگکوک زد و خواست به سمت چمدون ها بره که صدای جيمين باعث شد از حرکت وایسته.
- ممنونم
یونگی سعی کرد بیخیال قدم بزاره و بی تفاوت باشه اما ناخودآگاه سرش و تکون داد.
- او... اوکیه
و بعد چمدون خودش و جيمين و بلند کرد صحنه ی داغ کنارش و ترک کرد. جونگکوک به تبعیت از یونگی لبخند ریز زد و چمدون خودش و تهیونگ توی دستش گرفت و از در خوابگاه خارج شد.
تهیونگ به سمت جيمين که تو خواب و بیداری بود برگشت و بازوش و نوازش کرد.
- جيمينا تا هواپیما تحمل کن، بعدش درست میتونی بخوابی
جيمين خمار بینیش و بالا کشید و سرش و تکون داد.
به سمت گوشه کاناپه خم شد و کلاهش و روی سرش گذاشت وماسکش و بالا کشید تا چهره‌ی عجیبش دردسر ساز نشه.
- بریم ته
تهیونگ نگاه آخرش و به پسر انداخت و با نوچ نوچی بلند شد تا سمت در بره.
....
- جيمين؟
به جین نگاه کرد و بی‌حال و با حس گرما سرش و پرسشی تکون داد. جین لبخند ی بهش زد و قرص جوشانی و توی بطری آب سرد انداخت و به سمتش گرفت.
- یکم از این بخور تا هواپیما نگهت میداره
پسر مطیع شروع به نوشیدن از بطری کرد و سعی کرد چشماش و باز نگه داره و از تاثیر قرصی که خورده بود همینجا نخوابه...
یونگی کلافه آهی کشید و نا امید سرش و تکون داد.
- تهیونگ مارک خودش و جا کرده تو کمپانی
و بعد پسر بزرگتر از دیدن دو جفت چشم درشت رو خودش شوکه توی جاش صافه نشست.
تهیونگ چشماش و گرد کرد و با کف دستش به پشت دستش ضربه زد.
- اون حتی اقامت کره رو هم نداره، چطوری؟
یونگی به جيمين نگاهی انداخت و شونه اش و بالا انداخت
- منم چیزی از اون عجیب‌ زاده شده سر در نمیارم، توی هواپیما حضوری بپرش
لبخند خیلی کمرنگی روی لب جيمين از حرصی که توی صدای یونگی بود نشست، ولی از چشم نامجون که تا الان سکوت کرده بود دور نموند و با شیطنت گوشه ابروش و برای جيمين بالا انداخت که باعث لبخند دندون نمای پسر شد.
....
آقایون خوب به من گوش کنید پروازتون لو رفته-  طرفداراتون مثل مور و ملخ توی فرودگاه هستن پس از شما خواهش میکنم به مامورای ما گوش کنید.
جونگکوک که تازه هوس توییت کردن وضعیتش و کرده بود از دیدن این حجم از منشن اکانت مشترک گروهشون شوکه شد و یکی از توییتا رو باز کرد.
یکی از طرفداراشون با عجز و ناله ازشون خواسته بود چیزی کوت کرده بود و جدی بگیرن و وقتی توییت بعدی و باز کرد از دیدن متن و چیزی که توی عکس بود بهت زده گوشی روی پاهاش افتاد، نگاه لرزونش و به جيمين که تو خواب و بیداری بود انداخت.
- چطور دلشون میاد؟
نگاه شش پسر دیگه روش نشست و حس کرد نفسش بند اومده به زور لبخندی زد و عرق سرد روی کمرش و نادیده‌گرفت.
- جيمينی هیونگ میشه گوشیت و بدی من؟
جيمين نگاه عجیبی به جونگکوک انداخت و ناچار گوشیش و به پسر داد.
- مشکوک میزنی جئون
جونگکوک بازم لبخند مسخره ای زد و با استرس از توییت عکس گرفت و برای یونگی فرستاد.
یونگی با صدای گوشیش اون و از توی جیبش در آورد و با دیدن پیام از طرف جونگکوک خواست سرش و بالا بیاره که دوباره پیامی ظاهر شد.
- بهم نگاه نکن
هوفی کشید و عکس و باز کرد چند ثانیه طول کشید تا تهدیدی که تو عکس بود و متوجه بشه. قفل متن توی عکس شد.
- پارک جيمين و توی فرودگاه مثل همین خوک می‌کشم
(این اتفاق لعنتی و یادتونه؟🥺)
نفس عمیقی کشید و به ترتیب واسه همه‌ی جمع هفت نفرشون به جز جيمين فرستاد تا حواسشون جمع باشه.
نمی‌دونست چیکار میکنه  سریع عکس و برای همون ماموری که دقیقه ی پیش باهاشون حرف زده بود فرستاد تا حواسش و جمع کنه.
دیگه تحمل نداشت، نگاه شوکه چهار پسر دیگه روی قلبش سنگینی می‌کرد، ناخودآگاه سمت جيمين برگشت.
جيمين نمی‌دونست چخبره، شایدم نمی‌خواست بدونه  هرچی که بود چیزی بود که نگاه داغون یونگی و بهش دوخته بود، پس اتفاق خوبیه، یونگی داره به من نگاه میکنه...
میدونست تاثیرات قرص توی سرش چه چیزایی و داره می‌سازه.
جونگکوک با زنگ خوردن گوشی جيمين توی دستش نگاهی به اسم انداخت و از دیدن اسم اسپانسر جيمين نفس راحتی کشید فراموش کرد واقعا از پشت تلفن اتفاقی نمیوفته.
- هیونگ گوشیت
جيمين گوشی و از پسر گرفت و با پوزخندی کنار گوشش گذاشت؟
- آقای یانگ
مرد نفس تندی بیرون انداخت که باعث درشت شدن چشمای پسر شد.
- آه پارک جيمين شی چرا گوشیتون رو جواب نمیدین؟ توییت و دیدین؟ حالتون خوبه؟
جيمين متعجب نگاهی به چشم های مشکوک دوستاش انداخت و گوشی و بیشتر به گوشش فشار داد.
- ب... بله خوبم مگه چیشد؟
مرد قهوش و خورد تلوزیون رو به روش و روشن کرد.
- آه خدای من تو هنوز ندیدیش؟ سریعتر ببین و مواظب خودت باش
و بعد از گرفتن تایید جيمين تلفن و قطع کرد.
جيمين با شوک  سریع اینترنتش و روشن از دیدن جیزی که اول صفحه بود سرش و بالا آورد و سعی کرد سرگیجه خفیف‌ش و خفه کنه.
- مگه چیکارشون کردم؟
وقتی تلخ خندید جونگکوک سریع گوشیش و ازش گرفت و به چشمهای سردش خیره شد.
- هیونگ
جيمين آهی کشید و پاهاش و توی هودیش جمع کرد.
- رسیدیم، زودتر بریم من واقعا خواب دارم
جیهوپ در حالی که دستش و توی دستای جيمين قفل می‌کرد اون و به سمت خودش کشید و لبخند امید بخشش و سمت جيمين پرت کرد.
- الان وسط یه فیلم اکشنیم جیمینی
جيمين به زور با گیجی سرش و تکون داد و پاهای لرزون از اثرات قرص و ترسش و از دید دوربین‌های روشون پنهان کرد.
نامجون و جین ناخودآگاه جلو ایستادن یونگی پشتشون و جیهوپ و جيمين پشت یونگی و پشت اونها تهیونگ و جيمين ایستادن تا جدا از مامورای گوش به زنگ اونها هم مواظب باشن.
جيمين با احساس بی حالی سرش و به کتف جیهوپ تکیه داد مهم نبود دوربین روشون بود اگر سرش و بر می‌داشت وسط فرودگاه می‌خوابید.
همه چی خیلی عادی تا دم ورودی به محوط فرود هواپیما آروم بود، اما یهو از ناکجا دری که قرار بود به روی طرفدارا بسته بشه باز شد و حجمی از جمعیت به سمت هفت پسر هجوم بردن.
یونگی شوک شده به جيمين نگاه کرد که با داشتن لباس جیهوپ سر پا ایستاده بود بود. مأمورا سعی در مهار کردن جمعیت شدن.
جین با درد گوشش و فشرد و اخمی به صورتش نشوند.
- چطوری انقدر طرفدار داریم؟
و همین که خواست حرف دیگه ای بزنه چشمش به دختری افتاد که با سرعت با یه اسپری فلفل توی دستش به سمتشون در حال دویدن بود.
ناخودآگاه کنترل صداش و از دست داد و فریاد ببندی زد.
- جيمين مواظب باش
یونگی سریع نگاهش و چرخوند و جيمين سست شده رو پشتش پنهان کرد و نگاه تیزش و به سمت دختر داد. تهیونگ دستش و از توی دست جونگکوک بیرون کشید و با چند قدم خودش و جلوی دختر انداخت و با چشمای عصبی خشمگینش  سعی کرد چهره‌ی دختر و به خاطر بسپره،فقط کاش اجازه داشت انقدر میزدش تا زیر دست و پاش له پشه.

(بر اساس مومنت واقعی 🙂💔)
دختر بهت زده دستاش تو هوا موند و به شش جفت چشم عصبانی که بهش نگاه میکردن نگاه کرد.
- آ... آقایون من کیم جینجو هستم. شما... رو تا.. هوا... هواپیما راهنمایی میکنم.
شش پسر حالا فقط قصد داشتن سکوت کنن و شرمنده شدنشون و به روی خودشون نیارن پس فقط درحالی که به جيمين کمک میکردن راه بره به سمت هواپیما راه رفتن.... نه عذر میخوام کل راه و دویدن.

جواب سوالام و بدین پارت بعدی و زود تر آپ میکنم🤏🏼😂
روند داستان تا الان چطوره؟
شخصیت مورد علاقتون تو بوک؟
از دست کی بیشتر حرص میخورین تو فیک؟
ووت دادی؟ 😁❤️

It Was For YouWhere stories live. Discover now