سلام گوگولی هایم :|❤️🥊
نظرتون در مورد پرسیدن سوال ازم در مورد فیک چیه؟ آی لاو یو آل...با کنجکاوی به جین که زیر لب به جون اون مرد مجهول غر میزد نگاه کرد. اصلا نسبتشون نفهمیده بود و سوالاش اصلا جین رو وادار به حرف زدن نکرده بود.
بعد از اون برف بازی وحشیانش با تهیونگ حس میکرد تنش از ضربههای گلولهی برف کبوده و احساس درد کمی داشت.
و دوباره به تهیونگ پشت چشمی نازک کرد که باعث خندهی پسر شد.
خودشم خندش گرفته بود چون محض رضای خدا اونم آروم نزده بود و میدونست کبودی های بدن پسر کوچیکتر احتمالا بیشتر هم هست.
با دیدن برف دست نخورده پایین پاهاش دستکش ها رو در اوورد دستهاش و روی برف گذاشت.
و بعد با ذوق به رد دستاش توی برف نگاه کرد. جیهوپ کمی از نوشیدنی گرم توی لیوانش نوشید و با لبخند به جيمين چشم دوخت. بی طاقت دستش و دور گردن پسر انداخت و اون به سمت خودش کشید.
-دلم واسه این خل بازیات تنگ شده بود.
جيمين با شیفتگی به چهرهی کیوت و براق جیهوپ چشم دوخت و با دست های سرد از برفش لپ های هیونگش و محکم کشید.
- منم دلم برای همه چیت تنگ شده بود.
جیهوپ به چشمای هلال شدهی جیمین نگاهی انداخت سعی کرد خندش و بخوره. پتویی که رو کتف همه بود از روی کتف پسر کوچیک پایین افتاده بود. درحالی که پتو رو درست میکرد سرش و به گوش پسر نزدیک کرد.
- قشنگ از خبر گرفتنت مشخصه بیبی...
جيمين از عادت بيبي گفتن جیهوپ خندید بلند و پر صدا، اینکه بی مهابا محبت خرجش میکرد، براش شیرین ترین اتفاق بود.
با صدای خندهی بلندش نگاه چهار پسر دیگه بهشون جذب شد. تهیونگ با لبخند ریزی به چهرهی جيمين نگاه میکرد.
جونگکوک اما با حسرت به جيمين چشم دوخته بود، هیونگ گوگولیش امروز حسابی ازش عصبی بود و اصلا محلش نمیداد.
با حس نگاه سنگینی سرش رو برگردوند که با نگاه پسر عجیب غریب روبهرو شد. پشت چشمی از تمام کینهای که از اون پسر به دل گرفته بود براش نازک کرد و دوباره نگاهش و به جيمين هیونگش داد.
بین نگاه های مختلف پسرا...
یونگی با چهرهی گرفته به لبخند پسر نگاه میکرد، تعجب میکرد، اون حجم از شباهت، مثل یک افسانه بود.
به صمیمیت بینشون شاید حسی مثل حسادت داشت، حسادت برای اینکه پسر اصلا نمیشناختتش، یا برای اینکه علاقهی جیهوپ به پسر کوچیکتر تو رفتارش موج میزد. حق داشت، بعد از پنج سال این فقط جیهوپ بود که بدون هیچ منتي کنارش مونده بود و یک لحظهاون و از خودش نرونده بود.
جيمين از نگاه یونگی متعجب بهش چشم دوخت و سرش و سوالی تکون داد.
با نگاه جيمين سرش و به معنی هیچی تکون داد.
جین با احساس گرسنگی بالاخره کیف عزیزش رو باز کرد و ساندویچ ها رو بیرون اوورد و بین پسرا تقسیمش کرد. یونگی نگاهی دست های منتظر جین که ازش میخواست ساندویچ رو بگیره نگاه کرد.
بی میل سرش و پایین انداخت.
- نمیخورم هیونگ.
جین اول نگاه بیخیالی انداخت، اما یهویی با ساندویچ توی سر پسر کوبوند.
- تو غلط میکنی نمیخوری. بعد این همه سال برگشتی روبهروی من نشستی تازه ساندویچی که من درست کردم و هم نمیخوری. از این جیهوپ یاد بگیر، مثل بچه آدم داره غذاش و کوفت میکنه.
یونگی با چشمای گرد شده دستاش و به نشونه تسلیم بالا برد و ساندویچ و از دست جین بیرون کشید.
- ياه هیونگ میخورم، غلط کردم اوکی؟
تهیونگ با دیدن هیونگش که چطور از جین حساب میبرد سعی کرد جلوی خندش و بگیره تا عصبیش نکنه اما با دیدن چهره ی هنگ کردهی جیهوپ و صورت کبود از خندهی جیمین، رسما از خنده منفجر شد و خودش و روی برف انداخت. حالا صدای خندشون به جز یونگی و کوکی توی فضا پیچیده بود.
مردم نگاهی به اون قسمت میکردن، میدونستن اونا باید معروف باشن برای همین بادیگارد ها اجازه نمیدادن کسی از ده متری اون جماعت رد بشه و دور تا دور رو برای دید مردم تار کرده بودن.
تهیونگ در حالی که لیسی از خوشمزگی ساندویچ به انگشتاش میزد، آب دهنش و قورت داد و با چشمای قلبی به جین نگاه کرد.
- اِممم جین شي خیلی خوشمزه بود، واقعا لذت بردم.
جین نگاهی به پسری که شبیه چیزی بین توله ببر یا خرس بود نگاه کرد و با افتخار لبخندی زد.
- اول اینکه، میبینی هیونگِ هیونگتم، یعنی هیونگ توهم هستم اوکی؟ دوم اینکه نوش جونت بیای خوابگاه برای توام درست میکنم.
YOU ARE READING
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...