سلام
من اومدم با یه پارت طولانی دیگه 🤝احساس غرور😂💪
همین الان اون ستاره و رنگی کن بوس بتپزشک توی هواپیما با دیدن حال جيمين به سمتش دوید که دست یونگی سریع به نشون جلوگیری بالا اومد.
- مشکلی نیست
کمک کرد جيمين روی صندلی مخصوص بشینه و سرش و به پشتی تکیه داد تا راحت بخوابه...
اهی کشید و خودش و کنار پسر کوچیکتر انداخت و سعی کرد چشماش و که از شدت عصبی بودن درد گرفته بود با انگشتاش ماساژ بده.
پسرا هرکدوم جداگونه جا گرفتن و بلافاصله نامجون گفت من دوتا صندلی جداگونه میخوام و خب این پسرا خوب با عادت خواب مرد آشنا بودن و داوطلبانه خودشون کنار کشیدن.
هنوز دقیقه ای از آرامش نسبیشون نگذشته بود که صدای جیغ تهیونگ و فریاد نا آشنایی توی سالن خالیشون پیچید.
- تهیونگ...
یونگی با تاسف چشمش و بست و بعد نگاهش و به پسر خوابیدهی کنارش داد و تلخخند آرومی روی لبش نشست.
...
تهیونگ از جاش با ذوق پرشی کرد و با خنده و قهقهه خودش و توی بغل مارک انداخت.
- مردیکه خر چطوری اومدی اینجا
و اصلا توجهی به چهرهی سکته کردهی جونگکوک نکرد.
مارک با کنجکاوی نگاهی به پسر چشم آهویی که پشت تهیونگ با چشمای ریز بهش خیره بود انداخت.
با آشنا بودن چهره پسر یهو چشماش درشت شد.
- جیون جونگکوک؟
تهیونگ با لحن پسر دستش و دور کمرش حلقه کرد و با لبخند به جونگکوک اخمالو خیره شد.
- جئون جونگکوک مارک، نه جیون
مارک موهای تهیونگ و به هم ریخت و شیرین خندید.
- مارک کابیو، خوشبختم جونگکوک
جونگکوک تند با حرص هدفونش و روی گوشش گذاشت.
- جئون جونگکوک، خوشبخت نیستم
تهیونگ نگاه بهت زدهای به جونگکوک کرد و با شیطنت به مارک نگاه کرد.
قطعا فکری که تو ذهنش بود باعث میشد تکلیف خودش و مشخص کنه.
...
یونگی کلافه در لپتاپش و بست، هرچقدر سعی کرده بود بفهمه کی پشت اون توییت مزخرفه نتونست پیدا کنه و حالا کمپانی وارد عمل شده بود.
نگاهش و به جيمين انداخت و ناخودآگاه دستش و به سمتش دراز کرد و موهاش و از جلوی چشمای بستش کنار زد.
نرمی بیش از حد موهاش، لپای افتادش و لبایی که به خاطر فشار بهش غنچه شده بود همش باعث شد لحظه از خود بیخود و لباش و سمت بینی کوچیک پسر ببره و نوک بینیش و ببوسه، از خودش راضیه که کار خطرناک تری نکرده.
با صدای هیجان زدهی پشت سرش به راحتی متوجه شد که کار از کار گذشته و الان یه سوژه بزرگ دست دوتا از دیوونه ترین آدمای زندگیش داره.
مارک چشماش و گرد کرده و ناباور به یونگی که کمی گونه هاش زنگ گرفته نگاه میکنه، اما تهیونگ به حرف جيمين که گفته بود توسط یونگی بوسیده شده ایمان میاره و با هیجان دستش و گردن مرد بیچاره که خجالت کشیده حلقه میکنه و نمیدونه احساساتش و ابراز کنه.
-اابهحهطفهنجخع
مارک نگاه ناباور دیگه ای به یونگی میکنه و اینبار دستش از صندلی جلوی که صندلی جيمين و یونگیه رد میکنه و موی نرم جيمين و نوازش میکنه.
- دلم براش میسوزه یونگی، امیدوارم ازت خوشش نیاد.
(بچم شکست عشقی خورده💔😂)
تهیونگ چشماش و گرد کرد و با دست سنگینش ضربه ای به پشت گردن مارک زد.
- لال شو مارک، تو داری شیپ مورد علاقم و نقض میکنی
یونگی کلافه به دست مارک روی سر جيمين خیره شد و پشت چشمی برای دست مارک نازک کرد.
- بهتره دستت و بکشی، قبل از اینکه دلت برای خودت بسوزه
مارک گرفته و تخس دست به سینه به صندلی خودش تکیه داد و به نیمرخ کیوت جيمين که چتری موهاش چشماش و پوشونده بود انداخت.
- ولی تهیونگ تو این همه سال باهاش دوست بودی و اصلا ازش بهم نگفت.
و بعد لب پایینش و جلو داد که باعث خندهی ریز تهیونگ شد.
یونگی نگاهی به مارک و تهیونگ کنارش انداخت و اخم ریزی صورتش و پوشوند.
- با جونگکوک چیکار کردین؟
تهیونگ دستش و روی قلبش گذاشت و سعی کرد واکنشش و به حسادت آشکار جونگکوک کنترل کنه.
- وقتی دید مارک میخواد پیش من باشه در حالی که پا میشد بره روی صندلی دیگه بهم گفت از مترجم ایتالیایی موقتمون متنفره.
یونگی نمیخواست به چهره احمقانه تهیونگ بخنده ولی سرش و چرخوند و نا محسوس خندید...
بعد با تصمیم ناگهانی بلند شد تا دونسنگ خرگوشیش و پیدا کنه.
وقتی پسر و کاملا توی اخم با هدفون مشکی تو گوشش دید که از پنجره به آسمون خیره بود بهش نزدیک شد و کنارش نشست.
- اخمت از حسادت دوستانست؟
جونگکوک با ترس به سمت یونگی چرخید نفس عمیق و بیرون انداخت.
خواست جواب یونگی و بده که متوجه نگاه شیطنت آمیز مرد شد.
یونگی بازم مرموز نیشخندی زد و هدفون و از گوش پسر پایین کشید.
- وقتی انقدر عصبیای که نمیتونی آهنگ گوش بدی چرا تظاهر میکنی برات مهم نیست؟
جونگکوک تازه متوجه شد بدون هیچ واکنشی صدای یونگی و شنیده و لو رفته که آهنگی گوش نمیده، پس سرش و پایین انداخت و در سکوت آهی کشید.
یونگی با لبخند دستی به موهای مشکیش کشید.
- جواب سوالم
جونگکوک گیج به ابر ها نگاه کرد و انگشت های شست پاش و تکون داد.
- نمیدونم، وقتی میگم نمیدونم معنی واقعیشه
یونگی ریز خندید که جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد.
- تازه شدی چند هفته پیش من
و بعد جدی ادامه داد
- به خودت بیا جونگکوک خوب میدونی که تهیونگ فقط به خاطر دوستی بهت نزدیک نیست لا اقل نه بعد از اون دو تا کیسی که باهم داشتید.تو برام عزیز و کیوتی اما تهیونگ ارزش خاصی برام داره و من نمیخوام هم تو و هم اون توی آتیش ندونستن و نرسیدن خاکستر بشین. فکرات و بکن اگر دیدی این اخم فقط برای اینه که یکی به دوست جدیدت نزدیک شده از تهیونگ فاصله بگیر و اگر نه... بهتره زودتر دست به کار بشی.
و جونگکوک و به حال خودش رها کرد و خواست دوباره به سمت صندلیش برگرده که مارکی روبه رو شد که با افکت نوزاد داره از جيمين خوابآلود عکس میگیره پس با حرص به نزدیک شد بازوش و محکم کشید و از روی صندلی بلند کرد.
وقتی مارک ترسیده صاف جلوش ایستاد اون و دوباره به سمت تهیونگ پرت کرد و با اخم خاصی ملافهی نازکی و روی جيمين کشید.
- رو مخم اسب ندوون نرو مارک، اگر بخوای کرم بریزی منم خوب بلدم چیکار کنم.
خب مارک آدمی نبود که وقتی فهمید اون پسر مورد علاقه دوستش ادامه بده، ولی دست خودش نبود اون واقعا از کیوتی جيمين خوشش اومده بود و هیچ قصد بدی نداشت، نه تا وقتی که راشل توی زندگیش بود و به سختی به دستش آورده بود.
پس اینبار با لبخند حرصدراری خم شد و جيمين روی صندلیش و صاف کرد.
- منم به جيمين کوچولو میگم چه ادم خشنی دوسش داره.
و بیتفاوت به عقب برگشت و سعی کرد به چشمای گرد پسر نخنده.
...
شاید چهل دقیقه ای از اون حجم از اتفاق گذشته بود و جیهوپ و جین به هم تکیه داده بودن و خوابیده بودن و نامجون به صورت ویآیپی صندلی رزرو کرده بود و خب باقی پسرا با حالت قبلی نشسته بودن.
مارک خواست چیزی از تهیونگ بپرسه که متوجه شد جونگکوک کنار صندلیشون ایستاده و خیلی مظلومانه به تهیونگ خیره شده.
-تهیونگی هیونگ؟ میشه باهم حرف بزنیم؟
تهیونگ با سرعت سرش و از کتابی که درحال که خوندنش بود بالا اورد و به جونگکوک دوخت.
- آره چیشده؟
جونگکوک خواست بگه تهیونگ بیاد و پیشش
سرش بشینه که مارک بازم با لبخند عجیبش وسط پرید.
- نه خواهش میکنم من و ببخش آقای جونگکوک ولی باید در مورد مراسمی که قراره بریم از تهیونگ سوال بپرسم
جونگکوک با حرص نفس تندی کشید و بدون اینکه بخواد به تصمیم تهیونگ توجهی کنه به سمت یونگی رفت
- هیونگ
و قتی نگاه منتظر یونگی و دید سرش و خم کرد و شروع کرد به حرف زدن و پچ پچ کردن.
...
- فوقالعاده بود.
جونگکوک با ذوق لایکی به یونگی نشون داد که پسر و به خنده انداخت.
بعد به سمت جيمين برگشت که سرش و به کتفش تکیه داده بود و بیخبر از همه جا خوابیده بود.
بد نبود اونم مثل جونگکوک یک کمی با صدای بلند به خودش اعتراف میکرد؟
پس سرش و به پشتی صندلی تکون داد نفس عمیقی کشید و دوباره مضطرب به جيمين نگاه کرد.
- تو عشق مين یونگی ای پارک جيمين، تو همون احساسی که با هزار تا دیگه اشتباهش گرفتم اما تفاوتت و نشون دادی.
حس کرد بخشی از قلبش آزاد شده پس زمزمش ادامه داد.
-عشق مين ها وقتی بوسیده بشن تا ابد برای خودشون میمونه
با حس خوب نفس عمیق کشید دو خواست چشماش و ببنده که
- من دستشویی دارم، کسی میخواد بیاد بریم؟
یونگی نامحسوس اشارهای به جونگکوک کرد و خودش و پسر کوچیکتر به مارک که گویندهی این حرف بود نزدیک شدن.
- ما میخوابم بریم دستشویی
و پشت مارک با لبخند شیطانی راه افتادن، وقتی مارک داخل یکی از اتاقک های دستشویی رفت یونگی سریع به اتاقک نزدیک شد و سریع در و قفل کرد. و در جا به جونگکوک اشاره کرد که از دستشویی خارج بشن.
به محض اینکه خارج شدن جونگکوک فیگور بازو گرفت و کمرش و توی هوا تکون داد.
-اوه یهههه همینه، بزن قدش هیونگ
و وقتی یونگی با خونسردی به وسط دستش ضربه زد با ذوق و خندون به سمت صندلیشون برگشتن البته با این تفاوت که جونگکوک دوباره کنار تهیونگ نشست و یونگی با خیال راحت به جيمين خیره شد.
...
- میگم مارک مشکوک نیست کجا مونده؟
یونگی با خندهی زیر پوستی خندید و سرش و تکون داد.
جونگکوک لبش و گاز گرفت و دستش و دور کتف تهیونگ حلقه کرد.
- نه بابا، گفت بریم خودش میاد...
تهیونگ گیج سری تکون داد
- آها آخه چهل دقیقه؟
جونگکوک به زور خودش و سرگرم موبایلش نشون داد بعد گوشی جلوی خودشون گرفت.
- بیا یه سلکا بزاریم
تهیونگ بازم مطیع قبول و سرش و به جونگکوک نزدیک کرد و لبخند دندون نمایی زد که باعث پدیدار شدن یه عالمه شیرموز تگری توی دل جونگکوک شد.
...
جیمین خودش و زیر پتو نازکی جمع کرد و از سردرد خفیفی که داشت آروم نالید که صدایی و کنار گوشش شنید.
- چیشده جيمين
چشمای خمارش و باز کرد و به نگاه خاموش یونگی چشم دوخت.
و پسر بزرگتر لحظهای از نگاه شیفتهی پسر روبهروش حس کرد ضربان قلبش از روی لباسش نشون میده و لو میره پس لبخند ریزی زد و به روبهرو نگاه کرد.
- خوب خوابیدی؟
جيمين گیج و منگ فقط به نیمرخ پر پسر نگاه میکرد و
نمیدونست چی بگه که بشه جواب مين یونگی...
یونگی با جواب نگرفتن از پسر نگاهش و دوباره بهش داد و اینبار از قیافه پسر خندش و گرفت و بیصدا خندید.
- چیه جيمين قرص روی مغزت تاثیر داشت؟
جيمين پشت چشمی نازک کرد و سرش و تکون داد.
- هیچی نیست خوبم
یونگی لباش و با زبونش خیس کرد و گوشیش و روشن کرد
- نگران نشدم جیم
پسر با حرص صورتش و مچاله کرد و لب پایینش ناخودآگاه جلو اومد و سعی کرد دیگه جوابی نده تا ضایع نشه.
پسر بزرگتر دستش و به گوشیش گرفت تا آهنگی با
ایرپاد مشکیش پلی کنه که دست جيمين و جلوی روش دید پس نگاهش و به پسر داد و سرش و تکون داد.
-چی میخوای
جيمين سعی کرد مظلومانه روی یونگی تاثیر بزاره.
-ببخشید سرت داد زدم! ببین من الان میخوام آهنگ گوش کنم هدفونم و نیاوردم
یونگی مسخ شده از چهرهی پسر ناخودآگاه یه گوش از ایر پاد و توی دست پسر گذاشت.
- یه آهنگ خوب بزار؟
پسر بار دیگه ناخودآگاه آهنگ مورد علاقش و پلی کرد و با قلب ضربان گرفته سرش و به پشتی صندلی تکیه داد. جيمين با لبخند شیطانی به صورت رنگ پریدهی یونگی نگاه کرد و اینبار با تصمیم شیطانی ترش سرش و به کتف یونگ تکیه داد.
که پرش بدن پسر و یه لحظه احساس کرد و نیشش بیشتر از بدجنسی باز شد.
...
نامجون با خنده بالای سر پسرا که هرکدوم جدا خوابآلود پخش بودن راه رفت و بالای سر یونگی و جيمين که رسید به دو پسر خیره شد که تکیه داده به هم دارن آهنگ گوش میدن. نگاهش رو چشم برق زدهی جيمين نشست لبخند آرومی رو صورتش شکل گرفت.
یه سمت دستشویی حرکت کرد،
- امیدوارم درست پیش بره
داخل دستشویی آبی به صورتش زد و کرم مرطوب کننده رو روی صورتش مالید خواست دوباره برگرده که توجهش صدای دری که یهو بلند شد توجهش جلب کرد.
- کسی اونجاست؟ کمک من اینجا گیر افتادم
نامجون به سمت دستشویی رفت و سریع در و باز کرد که با پسر رنگ پریده ای روبهرو شد که بهش گفته بودن مترجم موقتشونه با نگرانی دستش و به کتف پسر فشار داد و به سمت بیرون هدایتش کرد.
- بیا بریم چیشده؟
پسر با ضعف و ناراحتی به سمت جای قبلیش همراه با نامجون حرکت کرد.
- با آقای جونگکوک و یونگی اومدم اما اونا رفتن من الا یک ساعت و نیم توی دستشویی گیر کردم.
نامجون که تقریبا حدس میزد چخبر شده سری از تاسف تکون داد و پسر و راهنمایی کرد.
- بیا بشین
مارک خواست بگه من جای خودم و دارم که با دیدن جونگکوک و تهیونگ کنار هم سرش و با حرص تکون داد، حالا میفهمید چرا داخل دستشویی گیر کرد، لااقل یاد گرفته بود هیچوقت سربهسر این دو پسر نزاره.
...
- میگن به کشور ما خوش اومدید
نامجون لبخند شیرینی زد و به انگلیسی تشکر کرد.، یونگی تعظیم کوتاهی کرد وبه فرانسه رو به مارک کرد.
-بگو راننده ها کی میرسن، خسته شدم
مارک پشت چشمی نازک کرد و رو به مرد ایتالیایی حرفش و زد.
مرد ایتالیایی با لبخندی رو به یونگی گفت
- به زودی رانندهی ون هامون میرسن
و لبخند دیگه ای به جيمين که دستش توی دست یونگی قفل بود زد که باعث شد فشار بیشتری به دست جيمين وارد بشه.
جیمین فقط دوست داشت به یونگی حسودی که به روی خودش نمیآورد بخنده و لپ مرد بزرگتر و بکشه.
البته این داستان دست گرفتن وقتی شروع شد که جيمين اشتباهی سوار ماشین دیگه ای شد و فکر کرد اعضا داخل اون ماشینن و بعد این یونگی بود که با کلی جیغ جیغ سر بادیگاردای بیحواس، جيمين و از گم شدن نجات داد
وقتی ماشین رسید پسرا بیتوجه به احترام با خستگی خودشون وداخل ماشین انداختن.
یونگی با خستگی دستش و روی چشماش گذاشت که با حرفی که دم گوشش زده شد چشماش درشت شد.
- آهنگ دایمند ریحانا واقعا شرح حال بود
یونگی لبخند ریزی زد و با شیطنت به چشمای بدجنس جيمين خیره شد و بعد لباش و به زیر گوش پسر رسوند و با صدای گرفته از خستگی جملهای از اون آهنگی که باهم گوش دادن گفت.
- At first sight I felt the energy of sun rays
در اولین نظر ، من پرتو های خورشید رو حس کردم
I saw the life inside your eyes
زندگی رو در چشمات دیدم
So shine bright tonight
پس امشب بدرخش
You and I
تو و من
...
قلنجش و شکوند و سرش و تکون داد و با حس گرمایی که روی بینیش نشست سرش و تکون داد روی تخت نشست. آفتاب به راحتی از پنجرهی هتل به صورتش میخورد و انرژی خاصی بهش میداد.
با یاد قول و قرار صبحانه خوردن امروزشون با پسرا از جاش بلند شد و به سمت حمام رفت تا با انرژی بیشتری به پسرا بپیونده.
...
نامجون مثل بچههای مطیع منتظر جین موند تا سهم صبحانش و بگیره و به اتاق اون بیاد. تمام شب و باهم وقت گذرونده بودن کمپانی خیال کرده بود جین به صورت معجزه آسایی حرف گوش کن شده و توی اتاق خودش مونده بود.
با یادآوری بحث خنده دار جین با بنگ پیدینیم بابت اینکه چرا اتاقا رو جدا انتخاب کرده لبخندی زد و دستش و فکش کشید و به صبحانه ای که بهش چشمک میزد نگاه نکرد تا به جین خیانت نکنه.
با صدای در با فکر اینکه پسر بزرگتر اومده از جاش پرید تا در و باز کنه، البته اینکه پشت در با سه تا مکنهاش به اضافه جیهوپ روبهرو شد سعی کرد اصلا به روی خودش نیاره که ضد حال خورده پس با حرص لبخندی زد و به داخل اشاره کرد.
- بیاین داخل پسرا
چهار تا پسر به ترتیب مثل جوجه اردک با سینی بزرگ صبحانهی خودشون وارد اتاق شدن و روی زمین نشستن حواست در و ببنده که صدای بم و بلندیه تو راهرو هتل پیچید باعث شد چشماش درشت بشه
- نامجون در و نبند
یونگی علاوه بر سینی غذای خودش غذای جین و هم به عهده گرفته بود و با چهره در هم وارد اتاق شد.
- غذای دوستپسرته
بعد چشم غرهای برای سوکجین خیالی رفت
-تا فهمید میتونه با آسانسور بیاد و با سینی غذاش نمیتونه دوتاش و داد به من و ظرفیت آسانسور و پر کرد.
نامجون با لبخند کنترل شده خواست دوباره در و ببنده که اینبار صدای جین و شنید که بیکنترل به سمتش میدوید و ثانیهای بعد آغوشش کاملا پر شد.
تهیونگ با دقت به لب های نامجین که همدیگر و لمس میکردن نگاه میکرد و جونگکوک با تاسف سعی میکرد از نوشیدنیش لذت ببره.
یونگی چهرش و جمع کرد و با گفتن
- به تخمم نیستین
خودش و بیتفاوت نشون داد و این جيمين و جیهوپ بودن که با ادای تهوع خودشون کج و معوج میکردن تا نامجون وجین دست از کارشون بکشن.
نامجون بعد از جدا شدن از جین زبونش و روی لبش کشید رو به تهیونگ که تشویقشون میکرد تعظیمی کرد و تشکر کرد که باعث خندهی همشون شد.
....
-جشنواره امشبه؟
نامجون در حالی که از تمرین سختشون عرق کرده بود دستی به صورتش کشید و سرش و تکون داد و جواب تهیونگ و داد.
- آره و ما دو تا اهنگ داریم
بعد لبخندی به یونگی که گربه طور خودش و جیم کرده بود جیهوپ ازش کار نکشه زد.
- تو و یونگی هیونگ اولین حضور رسمیتون توی حضور مردم به عنوان عضو گروه هست و باید خیلی با احتیاط تر رفتار کنین.
تهیونگ با سر تایید کرد از استرس ناخودآگاهی که بهش وارد شد شروع کرد به خودش ناخون های بالاییش که جین دیدتش و صداش کرد که بهش نزدیک بشه.
تهیونگ با استرس بیشتری به جین نزدیک شد و جین کاغذی و توی دست جونگکوک گذاشت.
- کار خودته نجاتش بده
و توجهی به نگاه متعجب تهیونگ نکرد و جونگکوک در حالی که تهیونگ و به خودش نزدیک میکرد سرش و به پیشونیش چسبوند و چسب کاغذی و با کرد و ناخن انگشت اشاره ی پسر و باهاش پوشوند.
- لازم نیست تسترس داشته باشی، من قرار نیست تنهات بزارم
و به چهره مظلوم تهیونگ لبخندی زد موهاش و به هم ریخت.
...
- لباسش تنگه
جیمین با عجز نالید و جیهوپ با خنده به لپای جيمين که از حرص سرخ شده بودن نگاه کرد.
یونگی کنار جيمين نشست و بهش نگاه کرد، لحظهای از تصورش نمیگذشت که جيمين و توی این تیپ ببینه، مسخ شده نمیتونست نگاهش و از پسر برداره و چشماش قفل لبای برآمده سرخ پسر شد، وقتی طعم اون لبها رو زیر زبونش حس کرده بود چطور میتونست الان زنده بمونه؟ .
جیمین با دیدن نگاه بهت زدهی یونگی لبخند شیطانی زد دست به کمر شد که یونگی و به شدت یاد انیمیشن بچه رئیس انداخت و سعی کرد به روی خودش نیاره.
- خوب شدم هیونگ؟
پسر بزرگتر نگاهی به جيمين انداخت سرش و تکون داد.
- آره سک...کیوت شدی
جيمين مشکوک چینی به صورتش انداخت و سرش و به یونگی نزدیک کرد.
- چیز دیگه ای میخواستی بگی؟
یونگی خونسرد پوزخندی زد و دستی به موهاش کشید.
-نه اصلا
جونگکوک به تیپ کت شلواری و بلند یونگی نگاه کرد و بعد دستش و روی قلبش گذاشت.
-یونگی هیونگ انقدر خفن شدی که فقط یه چیز مثل پیرسینگی، تتویی، حالت خاصی تو صورتت کم داری.
و چندش لباش و رو زبونش کشید که تهیونگ صورتش و توهم جمع کرد و محکم پشت گردن جونگکوک کوبید.
- افکار کثیفت و کنترل کن و به من نگاه کن
جونگکوک با اعتراض دستش و روی گردنش گذاشت و به چهرهی تخس تهیونگ نگاه کرد که به دماغش چین داده بود و چپچپ بهش خیره بود.
یونگی اما ناخودآگاه بعد حرف جونگکوک ناخودآگاه دستش روی زخم کاور شدش رفت و نگاهش سمت جيمين رفت که با چهرهی سرد به گوشیش نگاه میکرد.
آه زیر پوستی کشید و منتظر به در اتاقی که نامجون و جین قول داده بودن ده دقیقه ای بیرون بیان نگاه کرد و متاسف فقط سرش و تکون داد.
- آقایون نوبت شماست
به عنوان مهمان ویژه وارد سالن شدن که صدای جیغ و دست جمعیت ده برابر شد و به یکباره سرو صدا کل مکان بزرگ جشن و منفجر کرد.
تهیونگ از دیدن این حجم از استقبال دوست داشت روی زمین بشینه و در حالی که دستاش و روی پاهاش میکوبه عر بزنه ولی فقط نگاهش و خمار تر کرد سعی کرد سرمای بیشتری بهشون راه بده تا طبق گفته استایلیست جذاب تر نشون داده بشه.
نگاهش و به جيمين داد که پسر با کیوتی دست به کمر عرض اندام میکرد همین حالاش باعث جیغ بیشتر طرفدارها شد.
جونگکوک طبق گفتهی استایلیست پوزخند مغروری رو لبش داشت و سرش و برای مردم تکون میداد.
اما هیونگ ها نامجون و یونگی و جیهوپ کنار هم ایستاده بودن و جلوشون جین بود و اون سه داشتن جین و برای بوس پروازیش تشویق میکردن و باعث میشدن گلوی طرفدارها از فریاد هاشون خش بیوفته.
یونگی نا آشنا با این حجم از طرفدار لبخند لثهای زد که صدای چند نفر واضح به گوشش رسید که با جیغ میپریدن و با داد میگفتن
- اون خیلی کیوته
جيمين خندون برگشت و به لبخند خجالت زدهی یونگی خندید که پسر بزرگتر خوشحالتر از دیدن برق چشمای جيمين ناخودآگاه قدمی جلو رفت و دستش و روی کتف پسر گذاشت و اون نوازش گونه فشرد و لمس کرد.
جیهوپ نگاه نگرانی به شش پسر دیگه کرد و محکم دست جین و توی دستش چلوند.
- چند ثانیهای دیگه شروع میشه پسرا آماده این؟
وقتی تایید و از اونا گرفت نامحسوس بشکنی زد که صدای آهنگ بیکلام بلند شد و جونگکوک در حالی که شروع کننده بود حرکت کرد.
...
جیمین با احساس گرما و عرق از تحرکش و لبخند با فاصلهی دو متر جلوی یونگی ایستاد و اجازه داد جیهوپ وسطشون برقصه یه لحظه بیاختیار نگاهش و یونگی داد و خب دیگه نتونست از اون صحنه که یونگی نفس نفس زنون لبش و گاز گرفته بود و با چشمای خمار نگاهش میکرد چشماش و بگیره.
یه جوری پنیک کرده بود که متوجه نشد داره با چشمای گرد یونگی و نگاه میکنه و اسکرین داره نشونشون میده.
تهیونگ در حالی که میرقصید علامت (وی) کیوتی برای افراد موجود زد و زبونش و درآورد، بعد نامحسوس میکروفونش و به جيمين زد تا به خودش بیاد.
یونگی که خندش گرفته بود نگاهش و گرفت و پارت خودش و رقصید و چشمش به جيمين افتاد که پشت چشمی براش نازک کرد و در حالی که میخوند به جیهوپ نزدیک شد.
...
دور میز نشسته بودن و جيمين واقعا روش نمیشد تو صورت یونگی نگاه کنه، تهیونگ با ذوق هر از چند گاهی برای مردم دست تکون میداد و مارک جداگونه روی میزی نشسته بود تا در صورت نیاز نزدیک بشه.
جیمین نگاهی به اطراف انداخت و با احساس نیاز به دستشویی از جاش بلند شد و به سمتی اشاره کرد.
- من میرم تخلیه
جین خندید و بقیه فقط سرشون و تکون دادن.
...
جیمین دستش و شست و روی گردنش کمی آب زد که گرما ازش جدا بشه به سمت در رفت که باز شد و مارک داخل شد.
جیمین لبخندی بهش زد و نگاهش کرد.
- میخوای من منتظرت باشم؟
مارک از مهربونی پسر تاثیر گرفت و خجالت زده خواست تایید کنه که در دوباره باز شد و یونگی با پشت چشمی نازک کردن برای مارک وارد شد.
- بیا جيمين پسرا منتظرن
پسر کوچکتر کنجکاو نگاهی انداخت سری برای مارک تکون داد
- متاسفم مارک
و پشت یونگیِ تخس از دستشویی خارج شد، خواستن به سمت پسرا برن که توی یک ثانیه
کل سالن یهو توی خاموشی فرو رفت
جیمین با وحشت لحظهای خشک و با لرز ناشناختهای اسم یونگی و صدا زد.
- یونگی هیونگ
و پسری که ازش جلو تر بود سریع به عقب برگشت و با دو قدم خودش و به پسر عقبی رسوند.
- هیچی نیست، توی مراسم به این بزرگی هیچکسی هیچ غلطی نمیتونه بکنه
با صدای بمش توی گوش پسر لرزون زمزمه کرد و گذاشت پسر آروم بشه.
گوشیش و در آورد و چراغ قوه و روشن که استیج روشن شد و خوانندهی نابینایی با صدای آرومی شروع به خوندن کرد.
گروه دنسش به صورت جفت جفت به هم نزدیک شدن و شروع کردن با روش خاصی باهم تانگو رقصیدن.
(Andrea Bocelli -Besame Mucho
با این قسمت این آهنگ و گوش کنین معجزه میشه.)
یونگی برگشت و به چشمای براق و قهوهای پسر نگاه کرد و بعد به فضای اطراف نگاه کرد، چشم چشم و نمیدید اونا که جای خود داشتن.
لبخندی زد و سرش و به پیشونی جيمين که مات استیج بود چسبوند. نفس گرم پسر کوچیکتر بدنش و گرم کرد و بهش اعتماد به نفس داد.
دستش و پشت کمر پسر حلقه کرد.
- پارک جيمين با من میرقصی؟
جيمين مسخ شده از لحن شیفتهی یونگی دستش و روی کتف پسر بزرگ فشار داد و پاهاش و آروم تکون داد.
- yes sinior
نمیدونستن آهنگ چقدره یا چرا دارن تو این شرایط باهم میرقصن ولی قلبشون دستور داده بود و مغز عاجز از درک قلب اطاعت میکرد. غرق توی چشم های تیرهی همدیگه نفس های گرمشون یخ قلبشون آب کرده بود.
یونگی دستش و نوازش گونه روی موهای جيمين کشید و سرش و توی گردن پسر فرو برد. خیلی آروم و با لذت پاها و کمرشون و تکون میدادن و حتی اون لحظه به این فکر نکردن که ممکنه توسط افرادی ازشون عکس و فیلم گرفته بشه. جيمين هم اینبار با آرامشی که وجودش و گرفته بود سرش و به کتف پسر تکیه داد و کمکم آروم گرفتن.
پسر کوچیک تر سرش و پایین انداخت و با خجالت به زمین پایین پاهاشون خیره شد.
یونگی حس میکرد آروم شده، کف دستش و پشت گردن جيمين گذاشت و خیلی سریع لباش اون و به یکی از آرزو های اخیرش رسوند. بوسیدن پیشونی صاف و نرم پارک جيمين...
....
نامجون با نگرانی همش اطرافش و میپایید تا دوتا پسر و پیدا کنه، اما تا چشمش کار میکرد اثری ازشون نمیدید این آشوب بزرگی بین جمع پنج نفرشون انداخت.
جیهوپ با استرس کمی از شراب سرخ توی جامش نوشید و یهو از جاش بلند شد.
- پاشین بابا، ندیدین این چند هفته چقدر اتفاق؟ حتما یه چیزی شده
نامجون با حس ترس از جاش بلند شد که متوجه پسری شد که تو تاریکی به سکتشون میدوید.
- نامی هیونگ
و بعد از شنیدن این حرف دستی دور گردنش حلقه شد و سر پسر تو قفسه سینش فرو رفت.
لحن خجالت زدش باعث شد یونگی که پشتش با خنده صداش میزد عمیق تر بخنده و چشماش برق بزنه.
جیهوپ پشت چشمی برای دو پسر نازک کرد و به نوشیدنش ادامه داد.
- خیلی بیفکرین
نامجون لبخندی با خیال راحت زد، راحت میتونست متوجه تنشی که بین دو پسر بود بشه و این خیلی عجیب و بامزه به نظر میومد.
جیمین با رنگ هلویی رو به سمت صندلیش هدایت کرد و بعد به یونگی اشاره کرد که سر جاش بشینه.
جونگکوک نگاه مرموزی به دو پسر کرد و متوجه چشمک جین شد.
جین با سرش نامحسوس به نشونه تایید تکون داد که نیش پسر باز شد و بعد صداش بلند شد.
- جيمين شی حالت خوبه؟ به نظر سرخ میای
جيمين سرخ تر شد و لبخند حرصی و دندون نمایی زد و به جام جونگکوک اشاره کرد.
- خوبم جونگکوک شی، نوشیدنی گرم شد.
تهیونگ لایک سریعی به جيمين نشون داد که باعث شد دو تاشون بخندن و حواس جيمين از یونگی ای که بیقرار و گرم بهش نگاه میکرد پرت بشه.
....
توی راهرو راه میرفتن و خب جونگکوک تمام حواسش و به تهیونگی داده بود که به نظر کمی سرد رفتار میکرد.
میدونست طبق گفتهی یونگی هرچقدر تصمیمش نسبت به احساساتش طول بکشه بیشتر از پسر روبهروش دور میشه. وقتی به خودش اومد فقط خودش و تهیونگ بودن که به ته راهرو و اتاقهای روبه روی همشون رسیده بودن.
جونگکوک نگاهش و بین در ها چرخوند و کمی به تهیونگ نزدیک شد.
- میتونم بيام پیش تو!؟ تو اتاق خیلی احساس تنهایی میکنم.
تهیونگ با قلبی ضربان گرفته و تردید نگاهی به پسر کرد، فقط همین شب اصلا دلش نمیخواست کسی کنارش باشه. احساس میکرد جونگکوک داره بازیش میده و با اینکه چند باری غیر مستقیم احساساتش و رسونده بود بازم
یه جوری رد شده بود.
آهی کشید و دوباره پسر منتظر نگاه کرد.
- متاسفم جونگکوکی!!
جونگکوک چشماش گشاد شد، شاید چون واقعا از هرکی انتظار داشت جز تهیونگ که درخواستش و رد کنه.
-خواهش میکنم
تهیونگ لبش و گاز گرفت و به سمت اتاقش رفت.
- واقعا ترجیح میدم تنها باشم کوک
و در اتاق و بست. جونگکوک حس میکرد بهش بر خورده، نگاهی به آسمون خاموش بیرون هتل انداخت و به سمت اتاق خودش رفت و با حس خشم زیر پوستی لباسش و با لباس لش و کلاهی که کاملا صورتش و بپوشونه عوض کرد و سریع تر از اون از هتل بیرون زد.
نمیدونست چقدر سریع داره قدم برمیداره و چقدر از خودش خشمگین! فقط وقتی ایستاد که جلوی یه فواره با کلی مجسمهی الهه های یونانی بود، مردم زیادی نبودن اما بازم شلوغ بود.
با تعجب به صدای آب گوش داد و به زوج هایی که با گرفتن دست هم چیزی داخل فواره پرت میکردن نگاه کرد.
ناخودآگاه نگاهش خورد به نوشتهی انگلیسی بالا فواره خورد.
- فواره تروی، محلی برای رسیدن به آرزوهایتان، چیزی برای رسیدن به آنها به الهه ها پیشکش کنید
لبخند ریزی روی لباش نشست و در حالی که جای نامجون و خالی میکرد ناخودآگاه دستش سمت پیرسینگ ابروش و رفت و پیچ بالاش و باز کرد.
نمیدونست چطور فقط لحظه ای چشماش و بست و خودش و تهیونگ کنار هم تصور کرد و بعد پیرسینگ نازنینش و پیشکش الهه ها کرد تا اون به خواستش برسونن
البته خیلی طول نکشید و خواست برگرده که متوجه شد حتی به یاد نداره از چه راهی اومده و وقتی فهمید الهه ها اونقدرام مهربون نیستن که متوجه نبودن گوشیش شد.
کلمات انگلیسی دست و پا شکسته ای ردیف کرد و به مرد نگهبان نزدیک شد، و دستش و روی صورتش گذاشت تا شناخته نشه.
- سلام، میتونم از تلفنتون استفاده کنم؟
مرد نگهبان اولش از جمله بندی پسر هنگ کرد ولی بعد لبخندی زد و موبایلش و به دست پسر مجهول داد.
جونگکوک با سرعت شمارهی تهیونگ و گرفت و به این اصلا فکر نکرد چرا اون لحظه فقط شمارهی تهیونگ و حفظه...
تهیونگ درحالی که هنوز کتش و در نیاورده بود شیشه شامپاین عزیزش و توی آغوش داشت و با فکر جونگکوکی که فکر میکرد خیلی بی احساسه مینوشید که صدای گوشیش و شنید و با فحش به مزاحم نوشیدن جواب داد.
ولی به محض شنیدن صدای التماس جونگکوک آب دهنش تو گلوش پرید و به زور سر جاش ایستاد.
- کوک کجایی؟
جونگکوک کلاهش و پایین تر کشید و با ترس به جمعیت که کم و زیاد میشدن نگاه کرد.
- فو... فواره تروی
تهیونگ با نگرانی ماسکش و گذاشت و خودش و از اتاق بیرون انداخت.
- خیلی خب لوکیشن و بفرست من میام دنبالت الان
جونگکوک خواست با خیال راحت تایید کنه که متوجه شد گوشی نداره.
- هیونگ جا گذاشتم تو هتل
تهیونگ با تاسف سر جاش خشک شد، چرا فقط تبدیل به سوسک نمیشد؟
آهی کشید که جونگکوک به مرد نگهبان نگاه کرد و با یادواری چیزی با ذوق از جاش پرید که نگهبان لبا ترس سریع گارد گرفت.
- میفرستم میفرستم الان
گوشی و به سمت نگهبان گرفت لبخند خر کننده ای زد.
- میشه به همین شماره این لوکیشن و بفرستین؟
مرد نگاه مشکوکی به پسر کرد و در حالی که زیر چشمی اون و میپایید لوکیشن و فرستاد.
...
- جونگ کوک
صدا توی محوطه پیچید و توجه چند نفر و جلب کرد به جز جونگکوکی که به پیشنهاد مرد نگهبان در حال خوردم مشروب کهنه و دست سازش بود و لذت میبرد.
تهیونگ با بغض نگرانی سریع کنار فواره ها رو گشت و از ندیدن اون خرگوش گنده اولین قطره اشکش سرازیر شد و کنار حوضچه نشست و دستش و روی صورتش گذاشت.
نگهبان شاد از همصحبتی با جونگکوک گفت به اطراف سربزنن و پسر با کمال میل قبول کرد. نگهبان به فواره نگاه کرد و به مردی تذکر داد تا پاش و توی آب نکنه و جونگکوک مثل بچهها پشت مرد راه افتاد، نگهبان دوباره ایستاد و به پسری که سرش و روی زانوش گذشته بود نزدیک شد.
- Can I help you young man?
(میتونم کمکتون کنم مرد جوان؟)
تهیونگ با چشمای اشکی به سرعت بلند شد تا کمک بخواد که چشمش به جونگکوکی که با یه بطری پشت مرد ایستاده بود خورد.
ناخودآگاه خشک شده بهش خیره شد و فکر کرد دقیقا چرا باید نگران همچین موجودی میشد وقتی بیخیال در حال لذت بردن بود؟ بدون اینکه نگاهی دیگه ای به اون دو مرد بندازه با بغض شکننده ای که تو گلوش بود با قدمای ببند ازشون فاصله گرفت
- Not now.
(الان نه)
جونگ کوک با نگرانی دنبال پسر دوید تا بفهمه پسر برای چی گریه میکرده.
- هیونگ وایسا
تهیونگ پوزخندی زد و سرش و تکون داد با شدت به به سمت پسر برگشت.
- همراه من بیا جونگ کوک و دیگه حرف نزن، چون تحمل شنیدن صدات و ندارم
جونگکوک اخمی کرد و یهو با خشم تهیونگی که به قفسه سینش مشت میزد تا ولش کنه رو به سمت فواره کشید.
- هیونگ
پسر بزرگتر باز چشماش و بست و دستش و رو گوشش گذاشت و اخم کرد
- نمیخوام صدات و بشنوم
جونگکوک بلند داد زد.
- هیونگگگگ
مردم با تعجب به اونجا نگاه میکردن و تهیونگ با ترس به دیوونهی روبهروش چشم دوخت
- هی آروم باش الان لو میریم
جونگکوک بی اهمیت بلند تر از قبل داد زد.
- کیم تهیونگگگگ
تهیونگ حرصی پس گردنی بهش زد و مثل خودش داد زد
- چیه احمققق
جونگکوک در حالی که گردنش و میمالوند صورتش و به صورت پسر نزدیک کرد بلند فریاد کشید
- میدونی عاشقتم نهههه؟
تهیونگ خواست داد بزنه نه که لحظه-ای شوک خیلی بزرگی بهش وارد شد و خنگ به پسر خیره شد.
-چی؟
جونگکوک بدجنسانه خندید و توی چند ثانیه لبش و روی لب پسر گذاشت با کلاهش صحنه و پوشوند و بعد سریع لباش و برداشت و راضی از تک بوسهی عمیقش کلاه و روی سرش گذاشت.
- این
....و در حالی که سرم و به گوشی نزدیک میکردم تایپ کردم تمام.
😂 من خیلی خبیثم تا پارت بعد خدافظ ستارهی بدبخت و رنگی کنین نظرتون و بگین زودتر پارت بزارم 🌺💕
YOU ARE READING
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...