بالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد.
- جيمين... من اصلا متاسف نیستم.
- من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن.
- مسئولیت من همین بود.
- اما...
Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
فیکشن جدید دارم مینویسم عشقا تو پروفایلم میتونید ببینید کاپل احتمالا جیکوک یا؟ لطفا حمایتم کنید ^^