بالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد.
- جيمين... من اصلا متاسف نیستم.
- من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن.
- مسئولیت من همین بود.
- اما...