Secret ¹

271 23 5
                                    

لبخندی به یونگی و هولی زد و صفحه‌ی لپ تاپش باز کرد.
صفحه‌ی مورد نظرش و باز کرد و شروع به تایپ کرد
- سلام، وقتش بود که بدونی منم میدونم! تو برای دو هفته رفتی اما دیگه نیومدی، من و نامجون هیونگ دنبالت گشتیم اما نبودی!نگرانت بودیم،
من توی دردسر افتادم، اما بازم نیومدی ولی عجیب بود که جین هیونگ توی خونه‌ی نامجون حالش بد شد، در صورتی که کسی قدرت نفوذ به اون خونه رو نداشت، کسی تونست با اسم آشنا وارد خوابگاه کمپانی بشه و با رنگ قرمز من و بترسونه، و همچنین کسی تونست بدونه من نسبت به حیوانات مرده ضعف دارم.
نمیدونم ما رو به چی و چرا فروختی اما خواستم بدونی که دلم برای روز هایی که برات از تمام اتفاقات کمپانی میگفتم و باهم میخندیدیم، برای روز هایی که میگفتم کراش زدم، برای روز هایی که جلوی تو بی‌ادب ترین بودم تنگ شده اجومای عزیزم...
و بعد ارسال پیام به اون شماره صفحه‌ی لپتاپ و بست خودش و به هولی که زیر پاهاش با اون جثه‌ی کوچیکش غرش می‌کرد رسوند.
- چیه؟ میخوای بابات و بزنم؟
و بعد نگاهش به یونگی خورد گه معترض و دست به کمر بود .
-یاااا؟

It Was For YouWhere stories live. Discover now