سلام بیبیا 🙂
من با یه پارت جدید اومدم
و فردا کنکور دارم، اگر این و دیدین هر زمان لطفا برام انرژی بفرستین تا قبول بشم 🙃❤️
دوستون دارم برگشتم پارت جدید میزارم🚶🏻شاید چشمهاش انقدر وحشت داخل خودشون جا داده بودن که یونگی ناخودآگاه خشکش زد. ولی با صدای فریاد یکی استفا که میگفت اشتباه شده به خودشون اومدن. جيمين چشماش و با چندش بست و سعی کرد به دقایق پیش فکر نکنه. و ناخودآگاه با چندش دستای سرخ از جوهرش و به لباس سفیدش کشید تا پاک بشه.
- جيمين؟
تهیونگ درحالی که میومد جلو جيمين و صدا زد و بقیه پسرا پشتش نزدیک شدن.
چشمای گرد شدهی تهیونگ نشون میداد که فکر کرده جيمين چیزیش شده پس قبل از اینکه داستان سازی کنه خسته از اتفاق ها راه سالن رقص و پیش گرفت.
- چیزی نیست جوهره ته
کاش میشد امروز وفرار میکرد تا فکرش و آزاد کنه. وخب زیاد وقت نبرد که وقتی بنگ شی هیوک و توی سالن رقص دید فهمید قراره به ارزوش به صورت زود رس برسه.
بنگ شی هیوک با حرص از این سر سالن تا اون سر سالن قدمرو میرفت و فرقی با یک گوجه متحرک و کت وشلوار پوشیده نداشت.
درست توی همین لحظه اسم خودش و از اون گوجه شنید که با جدیت و عصبانی صداش زده بود.
-جیمین؟
ناخودآگاه نگاهی به اون انداخت و از جاش بلند شد و سعی کرد جدی باشه.
ولی متاسفانه زبونش یاریش نکنه و طبق معمول...
- بله گوجه هیونگ؟
سریع با دستش رو لباش کوبوند و روش برگردوند، کوک با صدای خوک مانندی از خنده فرش زمین شد و تهیونگ خودش و با خودزنی و کشیدن موهای آبی رنگش آروم کرد.
بنگ شی هیوک که حالا یک گوجهی کت شلواری با چشمای گشاد بود. با حرص دستی به موهاش کشید و به نامجون که از خنده سرش و پایین انداخته بود نگاه کرد.
- نامجون اینجا چخبره
نامجون لباش و داخل دهنش جمع کرد به زور خم شد و به جونگکوک که در حال تلف شدن بود و بلند کرد.
- راستش هیونگ، یه سری مشکل پشت هم پیش اومده اولش اون هدیهی مسخره و بعدش اون فرد تو محوطه خوابگاه بعدم مثل الان یهویی آژیر خطر خورده
بنگ شی هیوک با اخم دستش و روی لپ های گوشتالوش گذاشت و به یونگی نگاه کرد که گرفته به زمین نگاه میکنه و بعد نگاهش و به جیهوپی داد که با جيمين توی بغلش زیرزیرکی میخنده.
اخمی کرد و جدی دوباره به یونگی نگاه کرد.
-یونگی همراهم بیا، باید با هم حرف بزنیم.
یونگی با چهرهی خشک نگاهی به مرد کرد و سرش و تکون داد و با قدم های ببند دنبالش بیرون رفت.
هنوز یک ثانیه از رفتن بنگ شی هیوک نگذشت که شش نفر باقی مونده از خنده روی پارکت ها رها شدن.
جونگکوک همونطور که به پاهاش ضربه میزد خودش و به نامجون چسبوند و ادای جيمين و درآورد.
- بله گوجه هیونگ
و دوباره خندید و جین همونجور که موهاش و از خنده تکون میداد دستش و به جيمين رسوند و محکم گونهی توپر پسر و بین دو تا انگشتش چلوند
- نمیزارم سالم از این در بری بیرون
و صدای جیغای دردناک از گاز گرفته شدن توسط جین کل ساختمون و پر کرد.
....
- یک هفته برو خونهی خودت یونگی
یونگی با تعجب نگاهش و به مرد روبهروش داد، دندوناش سابید.
- امیدوار بودم که بفهمی این داستان اصلا به من مربوط نیست
بنگ شی هیوک لبخند متاسفی زد و روی صندلیش نشست و پای چپش و روی پای راستش گذاشت.
- منظور من این نبود مين یونگی، فقط میخوام یه چیزایی رو در نبودت بسنجم.
یونگی با پوزخندی که ها حالا یک قسمت از لثه هاش و نشون میداد با دو قدم خودش و به میز مرد روبهروش رسوند و دستش و روی میز گذاشت به سمت مرد خم شد.
- اگه فکر میکنی با رفتن من اون شیش نفر از خطر دور میشن سخت در اشتباهی.
از موضعش بلند شد شستش و طبق عادت گوشهی لبش کشید.
-اما باشه من فردا صبح میرم و هفتهی دیگه ببین کی برای برگشتنم زنگ میزنه.
و با خشم عجیبی که توی حرکاتش بود کمتر از چند ثانیه اون اتاق و ترک کرد.
بنگ شی هیوک نفس حبس شدش و با شدت بیرون داد،
- آه مين یونگی
...
نامجون نگاهی به سه پسر روبهروش که به هم چسبیده بودن و با دستهی بازی توی دستاشون هر چند دقیقه صدای فحشای مثبت 25 سالشون بالا میرفت ونگاه کرد و سرش و با تاسف تکون داد.
جین در حالی که ماسک صورتی رنگش و روی صورتش داشت ریلکس کرده بود اما خب هر چند دقیقه با صدای عربده ی یکی از دونسنگاش از جاش میپرید.
جیهوپ توی اتاقش قدم رو میرفت و با خواهر عزیزش تصویری حرف میزد، هر چند دقیقه تهمين یه رخی نشون میداد و با ذوق برای جیهوپ تعریف میکرد که چطور به همسر خواهرش کمک میکنه و جیهوپ ناخودآگاه به با لبخند هایی که شباهت زیادی به خندههای خودش داشت میخندید.
اما همهی این جو تا زمانی پایدار بود که در با شدت به دیوار خورد بعدش یونگی در حالی که بلیز سیاه جذبش و از سرش در میاورد، وارد اتاقش شد.
تهیونگ چشمای درشت بقیهی پسرا رو نگاه کرد و سرش و تکون داد.
- پایین اتفاق خوبی نیوفتاده
نامجون سوالی به تهیونگ نگاه کرد که پسر در حالی که مثل بچههای مودب مینشست سعی کرد بهش توضیح بده.
-مين شوگا وقتی ظاهر میشه اولش از عصبانیت داغ کنه و نتونه لباس روی تنش و تحمل کنه.
نامجون متفکر سرش و تکون داد که همون موقع یونگی از اتاق بیرون اومد و سمت یخچال رفت و بعد صدای بلندش توی خوابگاه پیچید.
- کی پایست امشب و تا صبح بنوشیم؟
نامجون با این حرف از جاش پرید و با نیشخندی زوری کم تر از کسری از ثانیه غیب شد.
جیهوپ در حالی که سعی میکرد چشمای متعجبش و ببنده نگاهش به زور به گوشیش داد و دوباره شروع کرد به حرف زدن.
- آه نونا میگفتی
و خودش و از جلوی چشمای یونگی گم و گور کرد. جین در حالی که روی پوستش و با کرم صورتی رنگی ماساژ میداد نگاهی به چشمای متعجب یونگی انداخت.
- دوست داشتم بیام ولی اصلا با دز بالای نوشیدنی هات سازگار نیستم.
تهیونگ به زور باکسی خندید
- عاه هیونگ نیم، منم که میدونی ظرفیت پایین
و سریع دستهبازی و رها کرد و جونگکوک و که از ترس جیغ میزد و کشون کشون همراه خودش کشید.
جيمين موهاش و از پیشونیش کنار زد و به قیافهی فریز شدهی یونگی خیره شد.
پسر بزرگتر با اخم ریزی به جيمين نگاه کرد
- توام میخوای غیب بشی جوجه؟
جيمين لبخندی که چشمهاش و تبدیل به خط میکرد زد و سرش و به علامت منفی تکون داد.
یونگی لبخند آرومی زد
- پس بیا کمکم کن این بطری ها رو ببریم پاتوقت
...
یونگی شات اول و پر کرد و به جيمين که با وجود کلی خوراکی درحال گاز زدن سیب بود خندید.
- برام عجیبه
جيمين زیر چشمی نگاهی به یونگی که با انگشت کوچیکش به محتوای لیوانش ناخونک میزد انداخت.
- من بچهی عجیبیم
یونگی سرش و با تایید تکون داد و شات جيمين و برای بار دوم پر کرد.
- میدونی چرا بقیه از نوشیدن با من فرار کردن؟
پسر کوچیکتر با کنجکاوی نگاهی به یونگی انداخت و سرش به معنی نه تکون داد.
یونگی نیشخندی زد و نوشیدنیش و یک نفس خورد.
-چون تا معدشون به سوختن و التماس کردن نیوفته بیخیال نوشیدن نمیشم
جيمين لباش و توی دهنش جمع کرد و یهویی با خنده دستش و جلو برد.
-وجه اشتراک
یونگی باخنده نگاهش کرد و دستای کوچیک جيمين و توی دستش فشرد.
- من فردا برای یک هفته میرم خونهی خودم
چشمای متعجب جيمين وادارش میکرد یک کم دروغ بگه.
-یک سری کارای اداری دارم، بعد از دبیو سرم شلوغ شد نمیرسم بهش
جيمين حس میکرد ناراحته، تو این چند وقتی که یونگی اینجا زندگی میکرد قطعا متوجه متمایز بودن حسش به یونگی نسبت به بقیه بود.
- هوم پس بیا خوش بگذرونیم
....
شات هشتم و نوشید و بعد کمی از چیپس باقی مونده توی دهنش گذاشت.
نگاهش به جيمين که آروم نفس میکشید افتاد ظرفیتش خیلی از یونگی بالا تر بود. خصوصا که الان دوازدهمین شاتش بود و تازه احساس گیجی و مستی میکرد. جيمين با گیجی و چشمایی که خمار شده بود نگاهی به یونگی انداخت و بعد دستش و به لبهی بليزش گرفت و شروع کرد به باد زدن خودش.
- گرمه
و وقتی نگاه یونگی و روی خودش دید حس کرد گرما بیشتر شده با سرعت بیشتر لباسش تکون داد.
-خیلی گرمه دارم میسوزم
یونگی اول بیتوجه بود اما وقتی این واکنش و دید از جاش از ترس اُوِر دوز پرید و به سمتش رفت.
-هی هی آروم باش،
سریع کمک کرد پسرک بلیزش و از تنش در بیاره و خب حالا جيمين با بالا تنهی برهنه روبهروش بود و از گرما بیقراری میکرد.
یونگی با دستاش صورت جيمين و قاب گرفت و صورتش و سانتی متری صورت پسر برد.
- نفسای عمیق بکش، مثل من
جيمين مطیع سعی کرد حرفای یونگی انجام و بده و به زور نفس های عمیق کشید و بعد از چند ثانیه ضربان قلبش آروم شد. و به محض اینکه آروم شد دوباره با چشمای خمار یه یونگی نگاه کرد و بازوی بزرگ پسر و توی آغوشش کشید و سعی کرد مثل یه عروسک باهاش بخوابه.
یونگی خندهای کرد و دستش و دور کمر جيمين انداخت و اون توی آغوشش کشید.
- پسر احمق نباید جلو روی بیجنبهی من انقدر کیوت بازی درآری.
وقتی واکنشی از جيمين نگرفت آروم روی موهای مشکیش دستی کشید سعی کرد بلندش کنه.
- پاشو جيمين باید بریم خوابگاه، سرما میخوری
پسر کوچیکتر به زور خودش و جمع کرد و بلند شد، اما هنوز یک قدم نرفته بود که حس کرد حال راه رفتن نداره و همون جا نشست و با غرغر شروع به حرف زدن کرد
- بزار همینجا بخوابیم یونگی هیونگ
یونگی با خنده نگاهی به پسر کرد و بطری نوشیدنی و خوراکی هارو توی دستش گرفت و بعد جلوی جيمين خم شد.
- بپر رو کولم بچه
و وقتی سنگینی روی کتفش حس کرد به زور شروع به حرکت کرد.
جيمين با ذوق سرش و روی کتف یونگی گذاشت و بعد از بویی که جذبش میکرد ناخودآگاه سرش و سمت گردن یونگی برد.
یونگی با حس گرمای لب جيمين روی گردنش خشکش زد ولی بعد به زور خندید
- جیمینا داری کار و سخت میکنی
جيمين زیرزیرکی خندید و پوست سفید پسر بزرگتر و به دندون گرفت و آروم کشید.
-هیونگ خیلی خوشبویی
یونگی آروم به حرکتش ادامه داد در واقع خیسی روی پوست گردنش و گرمای لبای جيمين اجازهی حرف و ازش میگرفت. نا آروم وارد فضای تاریک خوابگاه شد و سعی کرد همه چی و پای مستی جيمين بزاره. با حال عجیبش بیحرف سمت اتاق پسر کوچیکتر حرکت و دستگیره تازه تعمیر شده رو تکون داد.
اما در کمال تعجب در باز نشد، به جيمين که رو پوستش نفس داغ میکشید نگاه انداخت.
-جيمينا، کلید اتاقت کوش؟
جيمين آب بینی خیالیشو و بالا کشید و بینیش و به گونهی یونگی که در حال آتیش گرفتن بود چسبوند و آروم لب زد.
- در باز بود، نمیدونم
یونگی سری از تاسف تکون داد و به سمت اتاق خودش رفت، در و باز کرد و بعد جيمين و خیلی آروم روی تخت گذاشت.
پسر کوچیکتر توی فکر جنین وار تو خودش جمع شد و با اخم به یونگی خیره موند. یونگی هم بیسر صدا لبخند نرمی زد و خودش و روی کاناپه توی اتاق انداخت و خواست آروم بخوابه که با صدای جيمين چشماش به سرعت باز شد.
- چرا پیش من نمیخوابی؟ بو میدم؟
و دستای کوچیکش و جلوی دهنش گرفت و بیشتر از ده بار ها کرد تا ببینه بو میده یا نه...
یونگی دوباره لبخندی رو لبش نشست و شیفته به جيمين که حرکاتش از مستی کشنده بود نگاه کرد.
- بیا هیونگ، لطفا بیا پیش من، من بیبوام
یک لحظه از اینکه جيمين بلند شده و داره به سمتش میاد شکه توی جاش نشست. پسر با شوخ طبعی حالت زامبی به خودش گرفته بود و قدم هاش و با کندی برمیداشت.
- پاشو هیونگ، تو باید پیش من بخوابی
یونگی تسلیم با صدا قهقهه ای زد و با چند قدم خودش و به پسر رسوند و پسره خندون و توی خودش فشرد، به سمت تخت کشوندش.
...
به پسری که با چشمای درشتش به سقف خیره شد بود نگاه کرد. خواب آلود مشتش و توی چشماش چرخوند.
- جيمين؟ چرا نمیخوابی؟ حالت خوبه؟
پسر آروم سرش و به سمت یونگی که خواب آلود بود چرخوند.
-میترسم
بی کنترل خودش و تو سینهی پسر متعجب جمع کرد
- میترسم از اینکه فردا بیدار نشم، میترسم هیچ وقت زندگی عادی نداشته باشم.
ناخودآگاه اشک ریزی از گونهش سرازیر شد. صورتش و نرم روی پوست یونگیِ دل شکسته کشید.
- هیچ وقت نتونم مثل پدر مادرم عاشق بشم، نتونم...
یونگی بیتاب روی تخت نشست به زحمت کاری کرد پسرک مست رو به روش بشینه. دستاش و دور صورتش قاب گرفت.
- بسه جيمين خب؟ این فقط باعث میشه بخوام تا صبح هر کسی که باعث اشکات شده رو از زیر تیغ بگذرونم.
وقتی دید اشکای پسر بیشتر شد. ناامید چیزی زیر پلکش و نم دار کرد. خودش و عقب کشید، جيمين گریون سرش و دوباره روی بالشتش گذاشت و دراز کشید.
یونگی آروم کارش و تکرارکرد. و آروم تر حرفش و به گوش پسر رسوند.
- چیکار کنم جیم؟ تو بگو چیکار کنم تا آروم بشی
چشمهی اشک پسر خشک شد. سرش و جلو کشید تا نفساش به یونگی بخوره.
- من و ببوس
شاید قلب یونگی یه ضربان رد کرد. به لبای درشت روبهروش نگاهی انداخت
-این آرومت میکنه؟
وقتی نگاه پسر و دید بی صبر جلو رفت خشن لباش و رو ی لبای پسر کوبوند.
ثانیهی اول هردو غرق در خجالتی کشنده شدن. اما لمس اون لبا زیر لبای یونگی براش طاقت فرسا شد و مک عمیقی به لب بالایی پسر زد. جيمين شاید هنوز خجالت میکشید ولی توی چند لحظه گرمای توی صورتش به لذتی از تر شدن لباش تبدیل شد و دستاش و دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد و با تمام توانش خواست کنترل بوسهرو به دست بگیره پس با سرعت لب پایین پسر و بین دندوناش کشید. یونگی لبخند سریعی زد و آروم از پسر جدا شد. نگاهی به چشمای خمار روبهروش انداخت و به عادت قبل شستش و گوشهی لبش کشید. خوب میدونست اگه این بوسه ادامه پیدا میکرد، چه اتفاقی میوفتاد و اصلا دلش نمیخواست وقتی الکل انقدر بینشون موج میزد.
ولی بازم لباش و در حد لمس به لبای خیس جيمين چسبوند.روی لبای پسر خواب آلود اروم لب زد و حرفش و به گوشش رسوند.
- میدونم، قراره یادت بره.
آروم زبونش و روی لب پسر کشید.
- ولی این خیلی شیرین بود
جیمین توی حالت خواب و بیداری خودش و به پسر بزرگتر نزدیک کرد و شاید صورتش و مثل یه گربه به گردن یونگی کشید.
- چرا دوباره امتحانش نمیکنی
جيمين به راحتی تونست فک منقبض شده ی یونگی و از زیر گردنش حس کنه و بعدش با حرفش که مثل یه لالایی بود به خواب رفت.
-این اتفاق دوباره وقتی میوفته که هوشیار عاشقی کنی پارک جیمین
...
به زور سر سنگینش بلند کرد و پتو رو از خودش و کنار زد و روی پسر کنارش تنظیم کرد. ناخودآگاه لبش و روی پوست گونش گذاشت بوسهی آرومی همونجا کاشت.
- مواظب خودت باش پارک کوچک
...
- میگی چی شده؟
- نه بابا تاثیری نداشت من این دوتا رو میشناسم بی بخارن
- من میگم یه اتفاقی افتاده آخه نگاهش کن؟
- ولی من...
به زور با صدای بحث جونگکوک و تهیونگ چشماش و باز کرد،گیج به اطرافش نگاه کرد تا یادش بیاد دیشب دقیقا چه غلطی کرد.
ولی با متوجه شدن طعم تلخ توی دهنش و سر درد ریزی که داشت تشخیص اینکه این خواب بعد یک مستی بود سخت نبود. خواست پتو رو بیشتر دور خودش بپیچه و بخوابه که با یاد آوری یونگی سیخ سر جاش نشست.
صدای تخت و حرکت یهوییش باعث شد جونگکوک که داشت دلایل علمی برای افتادن اتفاق بین یونگی و جيمين میگفت از جاش بپره.
تهیونگ با خنده دستش و به سمت پیشونی جيمين برد و آروم لمسش کرد.
- خوبه بلاخره آقای با جنبه بیدار شدن.
جيمين هنوز هنگ کرده نگاهش به تهیونگ داد و آروم بهش نزدیک شد. چشمای ریز شدش و دور صورت تهیونگ چرخوند و دستش و سمت صورت تهیونگِ متعجب برد.
وقتی خواست نقشه شو انجام بده صدای داد جونگکوک بلند شد.
- تهیونگ فرار کن الان گوشتتو میکَنه.
تهیونگم بلافاصله جیغی زد و پشت جونگکوک پناه گرفت و با هم شروع کردن به دویدن.
جيمين نگاهی به جای خالیشون کرد و فریادی از حرص کشید و پشت سرشون دوید.
- کلید اتاق من و چیکار کردین؟ آبروم و بردین
تهیونگ سعی میکرد فقط جایی بدوه که به جيمين برخورد نکنه چون محض رضای خدا از نظرش جيمين شبیه سلاح کشنده ای که گوشاش دود میومد شده بود.
نامجون کلافه به خود زنی های اون سه نفر نگاه کرد و با یه حرکت درست روبهروی جيمين در اومد و اون موجود در حال دود کردن و جایی بین زمین و هوا از حرکت واداشت.
جيمين شروع کرد به دست و پا زدن جیغ های گوش خراشش برای کر کردن کافی بود.
جونگکوک با ترس از پشت کاناپه خارج شد و با چشماش دنبال تهیونگ گشت.
اون پسر و پشت پرده پنهان شده دید در حالی که پاهاش مشخص بود. حس کرد قلبش با این حرکت کیوت از حرکت ایستاد پس تسلیم بیرون اومد و جلوی جيمين وایساد.
- اصلا دوست داشتیم
و خب شاید لحظه ای بعد که جيمين نعرهی بلندی کشید
- جئون..... فاکینگ..... خرگوش....
کاملا پشیمون شد از تسلیم کردن خودش.
....
جین با لبخند مصنوعی خودش و به جیهوپ چسبوند و دور میز غذا خوری نشست.
- نگاهش نکن بچه نمیبینی از عصبانیت سرخه؟ الان خرخرت و میجَوه
جیهوپ به زور خندش و کنترل کرد و سعی کرد نگاهش و از جيمين که ساندویچ بزرگش و تو دهنش میچپوند بگیره.
تهیونگ پنبهی آغشته به بتادین و آروم روی دست مشت شدهی جونگکوک کشید و دوباره ریز خندید.
جونگکوک پشت چشمی براش نازک کرد.
- هیونگت هیونگم و وحشی کرد.
یهو با وحشت چشماش گرد شد.
- دیدی چجوری ناخونش و تو دستم کرد؟ تازه از کارش راضی بود.
تهیونگ فوتی به جای چنگ جیمین کرد و بازم خندید.
- آخه با چه جرعتی وسط دعوا بهش گفتی چطور یه جوجه مرغ میتونه انقدر صدا داشته باشه...
جونگکوک لحظهای با یاد آوری اون لحظه خودشم خندش گرفت اما در سکوت لبخندی زد و به ریسه رفتن تهیونگ از خنده و صدای بمش گوش داد. این اصلا درست به نظر نمیومد بخواد به پسری که از اولین روزی که شناختش باهاش بد رفتار بود احساس داشته باشه.
- تهیونگ
پسر که تازه آروم شده بود کنجکاو بهش نگاه کرد و سرش و تکون داد.
- تو من و بخشیدی؟ برای حرفای داغونِ اوایل
تهیونگ با چشمای گرد به پسر غول پیکر رو به روش نگاه کرد و جیغ هیجان زدش تو گوش های جونگکوک پیچید.
- شات د فاک آپ، معلومه که بخشیدم، میخوای بفهمی راست میگم؟
جونگکوک سرش و تکون داد که با از جا بلند شدن تهیونگ متعجب شد.
ولی وقتی تهیونگ لباش و اوورد جلو خیلی جدی قصد کرد جونگکوک و ببوسه. فریاد متجاوز گفتن جونگکوک دوباره توی سالن خوابگاه پخش شد.
و قطعا نامجون یه بار دیگه دلش برای کسایی که توی ساختمون خوابگاهشون میخوابیدن اتیش گرفت و سوخت.
...
با صدای زنگ های پشت هم سرش و از لیریک آهنگش بیرون کشید و کلافه به سمت در رفت.
و از دیدن لیموزین بلندی پشت آیفون دستاش خشک شد.
آه خستهای کشید، عرق های مصنوعیش و خشک کرد و دستش و به آیکُن اُپن زد.
و چند دقیقه بعد صدای هیجانزده ای که همه ی خونه رو پر کرد هم مایهی امیدواری و هم مایهی خستگیش شد.
دختر با سرعت موهای آبیش و تو ی هوا تکوند بیتوجه به جیغای پشت سرش و کیفی که تو دستش تکون میخورد سمت مرد خشک شده دوید و محکم در آغوشش گرفت. وتمام تلاشش و کرد یک سانت مرد و از زمین فاصله داد.
همچنانه جیغ میزد دستاش و باز کرد و دور خودش چرخید.
- وای خدای من چقدر اینجا خوشگله
و دوباره برگشت و اینبار دو تا لپ مرد و مشتش گرفت و محکم چلوند.
-تو پسر کوچولوی خوش سلیقهی منی
ی لبخند خیلی خیلی محوی روی لباس پسر نشست و خودش و رو کاناپهی همیشگیش انداخت.
دختر بعد از چرخی توی خونه اومد درست روی پای پسر نشست و به قفسه ی سینش تکیه داد.
- بيبي بوی جذاب
... شاید چند دقیقه توی سکوت گذشت اما در یهو باز شد و مارک و سوران و مرد جوانی که بچهای و توی دستش داشت وارد خونه شد.
سوران به محض دیدن دختر روی پای مرد پشت چشم حرصی ای براش نازک کرد و تعظیم کوتاهی برای پسر کرد.
- از دیدن دوبارت خوشحالم یونگی اوپا
....
دوستتون دارم حمایت یادتون نداره❤️🤝
ESTÁS LEYENDO
It Was For You
Fanficبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...