سلام لاولیززززز چطورین، یه پارت طولانی نوشتم در حد بمب😝
تازه پارت بعدیش میریم تو دل ماجرا... رازهای عزیزم😶🧠 همین الان اون ستاره رو رنگی کنیننننن،
میتونست بفهمه که شخص بعدی ای که قراره داغونش کنه مين یونگیه... دوباره کمی آب خورد و نفس عمیقی کشید.
- چه شرطی
یونگی از صدای پر عجز مرد روبهروش احساس خنده میکرد، اما برای حفظ موضعش پوکر به اون چشمای قهوهای نگاه کرد.
- جيمين و تحت فشار قرار...
مرد با اعتراض صداش و بالا برد
- يااا یونگی اگر تحت فشار قرارش ندم دیگه من وبه یه جایی شم نمیگیره.
یونگی خندش با قدرت زیادی قورت داد و سرش و تکون داد.
- يا من و توی گروه شیش نفرت عضو میکنی
مرد دیگه هیچ قدرتی برای حرف زدن براش نموند، باید روز عجیبی میبود مگه نه؟ یونگی نگاهی بهش کرد و با خیالی راحت لبخند لثه ای زد که میتونست خباثت تو چشماش و به اشتراک بزاره. و در حالی که لیوان بعدیه آب و برای مرد روبهروش میریخت تو چشماش نگاه کرد.
- بنگ شی هیوک آب بخور
(این شما و این شوگر ددی ارمیها😁👍🏼)
مرد به زور چشماش و از پشت عينک ریز کرد...
-من این پیشنهاد و 5سال پیش بهت دادم یونگی... و تو قبول نکردی.
یونگی پشت چشمی براش نازک کرد انگشتاش و توی موهای شلخته و لختش فرو کرد.
- الان زندگی تغییر کرده، اوم نظرت چیه به یاد بیاریم شرط ها چی بود؟
اینجوری نبود که بنگ شي هیوک نخواد که یونگی داخل گروهش باشه، بلکه از خداشم بود فقط کمی باید در برابر این پسر مقاومت میکرد.
- باید تست بدی مين شی
یونگی سعی کرد از ته گلوش صحبت کنه درست جایی که وقتی حرف میزد صدای بمش گوش و میخراشوند.
- مطمعنی میخوای از من تست بگیری؟
بنگ شي هیوک آب دهنش و قورت داد و با مقاومتی که از خودش سراغ نداشت دستش و به تلفن روی میز گرفت.
-جائه مایک تست و بیار توی اتاقم
و تلفن و از گوشش دور کرد تا صدای فریاد متعجب مرد و نشنوه و فقط تندی چیزی و به زبون اوورد.
- اطاعت کن سریع
یونگی با لبخند واضحی به مرد روبهروش خیره بود.
- اگه شک داشتی صدام تغییر کرده باشه خب میگفتی اسم اهنگام بهت میگفتم.
و در برابر چشمای از کاسه در اومدهی بنگ شي هیوک چشماش و بست تا منتظر باشه. از همین الان میتونست تصویر سکته کرده ی تهیونگ بعد از دیدن میکروفون و تست تصور کنه.
جائه در ریزی زد و دوباره در رو روی چشمای فضول تهیونگ بست. میکروفون و با پایهش کشون کشون روبهروی رئیسش قرار داد.
یونگی نگاهی به میکروفون کرد و از جاش بلند شد. تمام خونسردی درونیش ته کشیده بود، خب این یه خورده استرس زا بود. بنگ شي هیوک با نگاهی اشاره کرد که یونگی به سمتش بره.
یونگی دوباره پشت چشمی نازک کرد و به سمت مایک رفت و نفس عمیقی کشید.
ولی دوباره به سمت مرد برگشت،
- این بلا رو و خودم سر خودم آوردم ، ولی فکر نکن نمیدونم اون سری با جیهوپِ من بد حرف زدی ها.
و انگشتش و تو یک سانتی متری چشمای مرد تکون داد. و اینبار با خیال راحت چیزی که روی ذهنش بود و با شدت و غلظت شروع کرد به خوندن اون موزیک... موزیک؟ این یه موزیک نبود،این غرش وحشیانه بود و تونسته بود چشمای جائه توی اتاق و روی خودش قفل کنه. و این برای تستر صدا که انواع صداها رو شنیده بود. خیلی سنگین بود.
با اخم سمت بنگ شي هیوک برگشت ،
- ایسگاه کردی هیونگ؟ این که خودش خوانندست
و باعث پوزخند پر دردی روی صورتش شد...
....
موهاش و محکم کشید و دوباره دستش و روی زنگ کوچیک کنار در فشرد، پنج نفر توی اون سوییت بودن وهیچ کسی در و باز نمیکرد. جيمين عصبی از زنگ پی در پی با لبی آویزون به جین نگاه کرد.
- هیونگیم
جین سرش و بلند کرد و با تهدید پشت چشمی نازک کرد.
- اینجوری نگاهم نکن وگرنه تو و این جئون و به فاک میدم
جيمين که دوباره تو پرش خورده بود، با اخم نگاهش و به جونگکوک داد. بعد رفتن تهیونگ، جونگکوک از خونهی دوستش اومده بود و برای عوض شدن حالشون به جيمين پیشنهاد داده بود ناهار درست کنن. ولی خب هیچ چیز باب میلشون پیش نرفت چون درست زمانی اونا مشغول فیلم دیدن بودن غذا کربن شده بود و آشپزخونه تو یک قدمی سوختن رفت وحتی اگر جین سر نمی رسید معلوم نبود چه بلایی سر دونسنگای احمقش میومد. جونگکوک از قیافهی جيمين با استرس شونهای بالا انداخت.جیمین چشم غره ای رفت و به در باز شده توسط جین نگاه کرد، ولی از دیدن یونگی از جاش پرید که با نگاه جین دوباره ساکت سر جاش نشست. جین واقعا عصبی بود، وقتی یادش میومد اون لحظه که داخل خوابگاه شد، شوکه سرجاش ایستاد نمیتونست چیزی و ببینه خونه پر دود شده بود و جین مطمعن بود جيمين جونگکوک خونهان. فقط تونست بدوه توی آشپزخونه و زیر گاز و خاموش کنه و پنجره و باز کنه. رسما با استرس جيمين و جونگکوک و صدا زد حس میکرد یه اتفاقی برای اون دو افتاده بالاخره قوهی احساساتش بغض الود شده بود.
ولی از صحنه ی روبهروش شوک شد.
نمیدونست چطور ممکنه اون دوتا همچین احمقانه تو این حجم دود خوابیده باشن درحالی اون از دود خفه شده بود.
تهیونگ اول به دیوار سیاه شده نگاه کرد و بعد با نگرانی و به سمت دوتا پسری که رو مبل نشسته بودن رفت. یونگی با تاسف سرش و توی دستاش گرفته بود و به جریانی که جین تعریف کرده بود فکر میکرد. جيمين خودشم متعجب بود چطور اون و جونگکوک بیدار نشده بودن برای همین نگاه مظلومانه ای تهیونگ انداخت که پسر بی واکنش انگشت اشارش و روی گونهی جيمين کشید. و بعد هنگ کرده به انگشت سیاهش خیره شد، امروز روز عجیبی بود...
بنگ شي هیوک راست میگفت.
اول که شایعه قرار گذاشتن جيمين و یونگی اومد بعد هیونگش شد عضو هفتم گروهشون و این خبر... عجیب.
یونگی که دیگه نمیتونست خودش و کنترل کنه پقی زد زیر خنده که باعث شد پشت سرش تهیونگم بخنده و خب این کمی جيمين و جونگکوکی و که استرس داشتن و آروم کرد. جین با حرص از جاش بلند به سمت اتاقش رفت
- سه چهار تا احمق دور من جمع
ولی وسط راه از حرکت ایستاد و با شوک به سمت تهیونگ برگشت.
- تو وقتی داشتی میومدی داخل چی گفتی؟
تهیونگ رو پای جونگکوک سرش و گذاشت و در حالی که پاهاش و روی پاهای جيمين که همچنان ساکت بودن تنظیم میکرد، به جین نگاه کرد.
- یونگی هیونگ امروز دبیو کرد
و بعد خودش از گفته ی خودش هنگ کرد، در حالی که اون سه ماه تلاش کرده بود تا دبیو کنه یونگی امروز دبیو کرده بود. جین تازه فهمید چیشده سرجاش برگشت و خودش و روی کاناپه روبهروی یونگی پرت کرد.
-یا بیا روبه روم وایسا...
یونگی بی دفاع رو به روی جین ایستاد که صدای داد تهیونگ بالا رفت و بعد متوجه پاهایی که دور کمرش حلقه شده بود شد. سریع پشت کمر پسر و گرفت تا پخش زمین نشه.
و بعد تازه به خودش اومد و متوجه ی پسر توی آغوشش شد.
نمیتونست ضربان قلب روانی کنندش و کم کنه و با پلکایی که تند تند میلرزید به زور اسم پسری که سرش و با تمام احساس به قفسهی سینش چسبونده بود به زبون آورد.
-جی... جیمین
سرش و بالا آورد و نگاهش با لبخند نامحسوس و مهربون تهیونگ گره خورد، اون پسر یه چیز میدونست مگه نه؟
جيمين اما با تمام احساسش به یونگی چسبیده بود، نه اینکه یونگی خیلی ازش قد بلند تر باشه نه... ولی قطعا نمیتونست خودش و در برابر هیکل با اون مرد مقایسه کنه. چسبیده بود به یونگی چون حس دلتنگی، حس خوشحالی، و احوال عجیب و جدیدش باعث شده بود گیج باشه، بخواد یونگی و بیشتر توی زندگیش داشته باشه. اما لحظه ای که به خودش اومد و با خجالت خودش کنار کشید و سریع سرش و توی بازوی جین فرو کرد، واقعا احساس خجالت میکرد و توی اینجور موقعیت ها نامجون نجاتش میداد، ولی این جمع قرار بود بیشتر خجالت زدش کنن مطمعن بود. سرش و به زور بلند کرد و به نیش باز شده ی جین نگاه کرد...
- آییش هیونگ اینجوری نگاهم نکن
یونگی به شیرینی پسر آروم لبخندی زد و آروم سر جاش نشست.
- بهتره خجالت زده نباشی جيمين شي چون تو همینجا میتونی دو نفر و ببینی که یه روزی همچین واکنشی نشون میدادن.
جيمين با صدای یونگی سرش و از بازوی جین برداشت و به سه نفر باقی مونده نگاه کرد خب جونگکوک از لیست خط میخورد، چون جيمين دوست نداشت له شدن یونگی توسط جونگکوک و تصور کنه. با خباثت به سمت جین برگشت و نیشخندی زد. جین با گارد سنگینی به یونگی نگاه کرد.
- يا اون برای زمانی بود که ازت قد بلند تر نبودم.
در هر حال جيمين با تصور این موضوع اینبار به سمت تهیونگ برگشت. تهیونگ با حس نگاه جيمين تند خندید و دوباره به چشمای مشکوکش خیره شد.
- به من اینجوری نگاه نکن لاو وگرنه گازت میگیرم
جونگکوک تهیونگ و از روی پاهاش اونور پرت کرد و جیغی نمایشی زد.
-گمشو اونور هي میگن ما با هم قرار نمیزاریم
جيمين با خنده به سمت تهیونگ رفت و کمکش کرد پسره پرت شده از کاناپه بلند بشه. تهیونگ سریع بلند شد و دستش و دور گردن جيمين انداخت و برای جونگکوک زبونش و در اوورد..
- فکر کن قرار میزاریم، اصلا به تو چه چیکار به ما داری.
جونگکوک چند ثانیه به جيمين که ساکت نگاهشون میکرد چشم دوخت و منتظر بود از طرف اون پسر تکذیب بشه ولی وقتی واکنشی از جيمين نگرفت. با عذاب به سمت یونگی نگاه کرد.
- دیدی هیونگ؟ دیدی قرار میزارن؟
یونگی از اینکه جونگکوک واقعا همهی حرفای تهیونگ و جدی میگرفت خندش گرفت. ولی به زور جمعش کرد و رو به تهیونگ اخمی کرد.
-اوه شما قرارم میزاری تهیونگ شي؟
تهیونگ از اینکه یونگی دوباره از نقطه ضعفش استفاده کرده بود دلخور نگاهش کرد. و به سمت اتاقش روونه شد.
جونگکوک با حرص به اون سمت نگاه کرد
- چرا انقدر زود...
ولی با نگاه خشمگین جيمين ساکت شد. برعکس اون سه نفر جيمين میدونست تهیونگ چرا عصبی شده، الکی که نبود، اون پسر مدت زیادی بود روی یه خرگوش تخس کراش داشت و الان که از نزدیک دیده بودش پسر هیچ جوره بهش نزدیک نمیشد و اتفاقا ردش هم میکرد. با لبخند به تهیونگی که روی تخت نشسته بود نزدیک شد
- من ک بهت گفته بودم
تهیونگ کلافه چشماش و پاک کرد و به جيمين نگاه کرد و با غرغر مشت آرومی به بازوش زد.
- جيمين شی حتی توام بیشتر به اون اهمیت میدی
جيمين با تعجب نگاهی به تهیونگ کرد ولی بعد با اعتراض مشتش و توی کتف پسر کوبوند.
-چطور جرعت میکنی؟
و با اخم به تهیونگ خیره شد و دیگه چیزی نگفت، تهیونگ نگاهی بهش انداخت و با احساس شعفی خندید
- هی عصبی نباش توالان فقط شبیه یه جوجه مرغ رو مخی.
جيمين زیر چشمی به تهیونگ توجه کرد و بعد واضح بهش خیره شد. چیزی که میخواست بگه کمی آزار دهنده بود ولی دوست داشت انجامش بده تهیونگ و خوشحال ببینه.
- هی ته
سر پسر به سمتش چرخید و بعد به علامت سوال تکون خورد. جيمين آب دهنش و با صدا قورت داد و دستش و روی دست استخونی و پسر گذاشت.
- میخوام با جونگکوک دعوا بیوفتم
به سرامیک زیر پاهاشون نگاه کرد ولی میتونست درشت شدن چشمای تهیونگ و حس کنه پس بی وقفه نقشهاش و گفت
- یه کم ازش دوری میکنم محض اینکه از وابستگیش کم بشه و تو باید تو این دوری بهش نزدیک بشی.
تهیونگ به زور آروم نشسته بود ولی بلاخره ترکید و یقهی جيمين و توی دستش گرفت. و با حرصی که توی صداش نشسته بود اون و توی صورتش کوبوند.
-لعنتی، من نمیخوام به قیمت عذاب کشیدن تو به کراشم برسم، بفهم
جيمين به زور دستای قفل کرده ی تهیونگ و از يقش دور کرد.با شیطنت خندهی آرومی کرد.
- نه تهیونگ، وابستگی جونگکوک به من بلا میشه برای خودش، باید یکم کم بشه.
تهیونگ مشکوک نگاهی به سولمیتش کرد که جيمين و به خنده انداخت،
- حالا میخوای از فرصت استفاده کن یا اون و بیخیال
هر دو از اتاق خارج شدن که با چهرهی هنگ کردهی نامجون و جیهوپ روبهرو شدن، ظاهرا اتفاقات عجیب امروز دامن اون ها رو هم گرفته بود. فقط یونگی گوشهای ساکت نشسته بود، اون فقط برای محافظت از دوستاش ونگاهی به پسر با هودي گشاد انداخت و جيمين اومده بود. افکارش جيمين و از همه جدا کرده بود.
با صدای فریاد جيمين با شوک به اون پسر نگاه کرد.
تهیونگ با عذاب وجدان دستش و رو صورتش گذاشت، کاش میتونست به جيمين بگه که بیخیالش شده،اخه همین الان وقتی جيمين کنار جونگکوک نشسته بود و خواست عذرخواهی کنه، جيمين بی قید جلو پریده بود.
- بسه دیگه جونگکوک، حرفات دیگه داره آزار دهنده میشه.
و وقتی نگاه هنگ کردهی پسر و دید بی توجه تازونده بود تا اینکه وسط حرفش جونگکوک آروم اسم جيمين و زمزمه کرد.
- جيمين شی
صدای بی جونش قلب جيمين و شکسته بود ولی خودش نباخت و سعی کرد بی رحم تر باشه.
- جيمين شی و کوفت جئون بسه دیگه، من خواستم بهت نزدیک بشم آره، خواستم تا آخرش تا آخر عمرم پیشم باشی آره ولی نه اینجوری که اطرافیانت و آزار بدی . بخوای برای زندگیم تصمیم بگیری...
جونگکوک نمیتونست باور کنه مستقیم تو چشمای جيمين زل زده بود و صداش تو سرش میپیچد. این جيمين؟ هیونگِ چند ساعت پیشش نبود.
- جئون یه چیزی برای توجیه کارات بگو
با بغض لباش و توی دهنش جمع کرد، دوباره چشمهاش و به چشم های جيمين داد، اشک های نرم و لرزیدن مردمک چشمای جيمينی که ازش قد کوتاه تر بود خیلی واضح توی چشماش غلت میخورد.اروم دستش و به جيمين نزدیک کرد اما سریع توسط جيمين پس زده شد. نامجون جلوی نگاه بهت زدهی همه بلاخره به خودش اومد.. به زور خودش و از کاناپه جدا کرد و با دستش بازوی جيمين و گرفت.
- جيمين این درس...
ولی جيمين نامجون و هم اون لحظه پس زد.
- نه هیونگ بزار یه بار برای همیشه بفهمه
جونگکوک دیگه طاقت نیوورد بغضش با قطرههای درشت اشک شکست. انگشتش و تهدید آمیز سمت جيمين تکون داد و با صدایی که حالا جین و جیهوپ و به اشک وا داشته بود شروع کرد به حرف زدن.
- حق نداری جيمين شی، حق نداری وقتی توی تمام این پنج سال ثانيه به ثانیه ش بودی الان اینجوری کنی.
با پشت دستش عصبی صورتش و پاک کرد نمیفهمید، اصلا نمیفهمید چرا اینطور شده بود. به صورت بیرحم جيمين نگاه کرد. یه لحظه تمام وجودش عصبانیت شد و محکم پسر ظریف روبهروش و هل داد و باعث شد جيمين با کمر روی زمین بیوفته و با شوک به جونگکوک نگاه کنه. جونگکوک شوکه از کارش قدمی عقب رفت، اینبار با عصبانیت به ریموت روی کاناپه چنگ زد و سریع از خوابگاه بیرون زد جيمين همینطور که به کاناپهی خالیه روبه روش نگاه میکرد خطاب به تهیونگ صداش و بالا برد.
- برو
تهیونگ سریع به سمت در دوید و ثانیهای آخر فقط تونست نگاه نگرانی به جيمين بندازه.
YOU ARE READING
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...