ببینین چه کسی از گور برگشته :>
اگر فراموشم نکردید لطفا به این پارت کامنت بدید 🖤✨یونگی چشماش گرد کرد و متعجب به جيمين سرخ دوخت و دستش و از سوران جدا کرد.
- چیه؟
پسر کوچیکتر دندوناش و روی هم فشرد و ناخوناش و توی پوستش فرو کرد.
- حق نداری
سوران با تمسخر ابروش و بالا انداخت و قدمی به عقب
رفت. و یونگی نمیفهمید چرا این دوتا انقدر با دشمنی به هم نگاه میکنن.اینبار اونم دست جيمين و گرفت و فشرد.
- مستی جیم؟
پسر کوچیکتر نفس عمیقی کشید تا آروم بشه و بعد دست یونگی و به سمت خودش کشید و صاف به چشم هاش زل زد. بی خبر از نامجون و جین که بال بال میزدن تا حواسا رو پرت کنن و و هوسوکی که با تاسف به جيمين نگاه میکرد و تهکوکی که با خود زنی سعی میکردن جيمين و متوجه کنن، دوباره دندوناش و فشرد و اینبار جدی تر شد.
- من مست نیستم
یونگی که دیگه داشت میترسید با آرامش مصنوعی دستش و پشت کمر جيمين گذاشت و به سمت یکی از اتاقکها هل داد.
-اوکی، بیا حرف بزنیم
و پسری که هنوزم با چشمای ترسناک به سوران و پوزخندش زل زده بود و به داخل اتاق راهنمایی کرد. وقتی از قفل در مطمعن شد کلافه به جيمين که حتی مشت هاش و باز نکرده بود نگاه کرد.
- چیشده مرد؟
جيمين بیمنطق و عصبی موهاش و توی مشتش چلوند و تقریبا غرید.
- حق نداشتی
یونگی اینبار آروم خندید و به پسر نزدیک شد، درواقع اصلا نمیتونست تصور کنه عصبانیت این پسر تا این حد عجیب باشه.
- چقدر خوردی که مست شدی پارک جيمين
پوزخند جيمين متعجبش میکرد و تا خواست حرفی بزن یقهاش توی دستای کوچیک پسر اسیر شد.
- من مست نیستم مين یونگی، تو حق نداشتی با سوران برقصی حق نداشتی وقتی باهم رقصیدیم
یونگی پوزخندی زد و صورتش به صورت پسر نزدیک کرد.
- نه جيمين اون چیزی که فکر میکنی اتفاق نمیوفته تا وقتی که غیر مستیت بفهمیش
جيمين با کنترل از دست دادش، محکم یونگی و به دیوار کوبوند و تقریبا عربده هاش اتاق و پر کرد.
- بفهم مين یونگی بفهم، میگم مست نیستم، نمیخوام دیگه با هیچکی اینجوری برقصی، من میخوام فقط برای من باشی
و دستش و روی قفسهی سینش کوبوند
- فقط من، من
یونگی سرش و تکون داد و از زیر دستای جيمين بیرون اومد.
- مستی جيمين، مثل...
در و باز کرد و خواست بیرون بره که با حرف جيمين خشک شد.
- مثل همون شبی که هم و بوسیدیم؟ و صبحش نبودی؟ مثل حرف بعدش که ازم میخوای تو هوشیاری عاشقت بشم؟
سعی کرد جلوی لرزش صداش و بگیره، در حالت عادی کارای یونگی فقط یه معنی براش داشت، اون پسر نمیخواست با جيمين باشه.
همین باعث شد دیگه نتونه چهرهی مبهوت یونگی و ببینه و فقط به سمت در خروجی دوید و سریع توی ماشین نشست و تنها صدای که پخش شد درخواستش بود که میخواست برسوننش خوابگاه...
یونگی هنوز گیج ایستاده بود که متوجه سوران درست کنارش شد. دختر پوزخندی زد و با عشوه موهاش و پشت گوشش انداخت.
-یه عذرخواهی واسهی احساسات مسخرهای که باعث شد به دوستیمون گند بزنم بود.
حالا که اتفاقا رو کنار هم میچید میدید که اعتراف جيمين، رقصیدن با سوران، حسادت، همشون زیر سر سوران بود تا جيمين و تحریک کنه تا از احساساتش بگه.
مظلومانه و مثل گربهی خرابکار سمت سوران برگشت و دستش و توی موهاش برد.
- فکر کنم فراریش دادم
(گوربه☹️)
و وقتی چهرهی پوکر سوران و دید فهمید که واقعا گند زده.
...
با سرعت از پلهها بالا رفت و خودش وبه پاتوق عزیزش رسوند. نمیتونست گریه کنه و دلیلش؟ دقیقا نمیدونست چرا فقط حس میکرد یونگی به بدترین شکل پسش زده. خودش و به گوشه ترین جای اون بوم رسوند و توی خودش جمع شد.
- اما خودش گفت مواظبمه، خودش گفت
بیشتر جمع شد و سعی کرد با چهرهی مهربونی که توی ذهتشه خودش و آروم کنه.
....
- وات
تهیونگ هر دو دقیقه از شدت تعجب این کلمه و میگفت و بیشتر سرش و توی کتف جونگکوک فرو میکرد. البته بقیهی جمع حال بهتریهم نداشتن خصوصا وقتی فهمیدن یونگی به جای ابراز علاقه داشت تست مشروب از جيمين میگرفت. یونگی شرمنده و عصبی پاهاش و تکون میداد آرزو میکرد جيمين نخوابیده باشه تا بتونه باهاش حرف بزنه. جیهوپ وقتی بقیهی پسرا رو میدید ریزریز میخندید و به یونگی پوزخند میزد بعد دوباره خندش میگرفت.
- متشکرم
نامجون با لحن مودبی از راننده تشکر کرد و به پسرا اشاره کرد پیاده بشن.
یونگی با سرعت پیاده شد و با دویدنش پنج پسر و دیگه رو از خنده به خاک و خون کشید.
جین درحالی که سعی میکرد پرستیژش و حفظ کنه پوزخندی زد و با پسرا به سمت خوابگاه رفتن.
- این بچه هاچین من تربیت کردم
...
- جيمين میتونم بیام تو؟
با حس بد از دست دادن دوباره روی در ضرب گرفت.
- جيمينی باید حرف بزنیم اگر بیداری بیا بیرون
وقتی صدایی نشنید آهی کشید و در و با صدای ارومی باز کرد تا اگر پسر خواب بود، اذیتش نکنه، اما وقتی با اتاق خالی روبهرو شد چهرش مچاله شد، مطمعن بود داخل خونه خالی بود.
- چیشد؟
صدای نامجون و که شنید با غم از اتاق خارج شد.
- نیست، جيمين نیست
شوک همشون و برداشت ولی فقط جونگکوک بود که در حالی که پوزخند خبیثی رو صورتش بودگونهاش و به گونهی تهیونگِ شوکه مالوند و با حس آرامش وصف نشدنی به سقف اشاره کرد.
- اون بالا مالاها
بعد حرفش هوسوک دستاش و به هم کوبوند و تقریبا از جاش پرید
- آره، آره بالاعه تا احساس آرامش نکنه دست از سر اونجا برنمیداره
یونگی لبخند نرمی زد و موهای جونگکوک و با دستاش به هم ریخت و بیتوجه به لبخند خرذوق پسر و افتادنش تو بغل تهیونگ از کنارش رد شد.
- ممنون پسرا
...
با انگشت اشارش روی سطح خاکیه بوم خط های فرضی میکشید تمام ذهنش میرفت پیش هیونگ بیشعورش که به جای ابراز علاقه بهش گفت مسته.
با این فکر لب پایینش ناخودآگاه آویزون شد.
و زمزمه آرمی از لبش شنیده شد.
- ایکاش همون موقع بهش میگفتم، تو خودت مستی که با دختره رقصیدی
دوباره حس کرد عصبیه و محکم قولنج (اینجوری نوشته میشه؟) انگشتاش و شکوند.
- همش تقصیر اون عوضیه باعث شد یه اعتراف زودرس داشته باشم.
- دقیقا تقصیر اونه
با صدای بمی درست کنارش از جا پرید و دستش و روی قلبش گذاشت.
- اوه
یونگی دستی توی موهاش کشید و کنار پسر نشست،
- ولی دستش درد نکنه خوب چیزی چید
جيمين با بیمحلی آشکاری به سمت آسمون نگاه کرد و شونهاش و بالا انداخت.
- به من چه
این حرفش برای پسر بزرگتر کلی حس خوب به همراه داشت پس فقط دستش و دور گردن جيمين انداخت و اون توی آغوشش کشید و اصلا توجهی به پسر بهونه گیر توی آغوشش که مثلا میخواست فرار کنه نکرد.
- هیش آروم باش جيمين خب؟
پسر کوچیکتر با حس عذاب آوری فکر میکرد داره ازش سواستفاده میشه پس فریاد بلندی کشید و خودش و از اون آغوش گرم و نرم بیرون کشید.
- چیه باز میخوای بغلم کنی و بعد بگی مستم؟
یونگی با تاسف سرش و تکون داد
- نه، وایس...
ولی وقتی متوجه جيمين شد که بیتوجه داره به خوابگاه برمیگرده، از جاش پرید و دستش و کشید.
- یاااا نه دیگه نشد
پسره توی دستاش و به سمت لبهی بوم برد و دست از سرش برداشت و خودش در حالی پاهاش که پاهاش توی هوا آویزون بود لبهی بوم نشست.
اون صحنهی استرس زا باعث میشد جيمين سر جاش خشک بشه و فراموش کنه قرار بود به خوابگاه برگرده.
- مين یونگی بیا عقب تر بشین مگه جا کم آوردی؟
یونگی چشماش و بست و دستاش و باز کرده باعث شد قلب پسر کوچیکتر بلرزه،پس با نگرانی و دلشوره دستش و به لباس یونگی رسوند.
- بیا عقب دیگه
یونگی لبخندی زد و سرش و تکون داد.
- تو بیا کنارم بشین، ترست میریزه
جيمين سریع سرش و به معنی نه تکون داد که
یونگی اون و به سمت خودش کشیدش.
- بیا به من اعتماد کنه.
و وقتی حس کرد پسر آرومتره کمکش کرد پاهاش و آویزون کنه.
دستش و توی موهای ابریشمی جيمين فرو کرد و شروع به نوازشش کرد، پسر بیفکر سرش و روی رون پای هیونگش گذاشت تا موهاش نوازش بشه، حتی اگه این هیونگ هنوز به اعترافش جواب نداده بود. یونگی لبخندی زد و در حالی که گربهی روی پاهاش و آروم میکرد شروع کرد به حرف زدن.
-نمیخوام اسیب ببینی، وگرنه دوست نداشتن تو واقعا نشدنیه جيمين
وقتی حس کرد پسر میخواد سرش و بلند کنه نزاشت و کمی خودشون و عقب کشید.
- همونجا بمون بتونم حرف بزنم
لبخندی به پسر حرف گوش کن زد.
- ولی میخوام خودخواه باشم هوم؟ بیا باهم ریسک کنیم، مهم نیست کی آسیب ببینه بیا فقط باهم برقصیم جيمين
به محض اینکه حرفش تموم شد این جيمين بود که خودش و روی پسر بزرگتر پرت کرد و درحالی که روی پسر خیمه میزد نوک بینی نرمش و به پسر روی زمین چسبوند.
چشماش برق میزدن و مين یونگی کسی نبود برای اون چشما جون نده.
- یونگی شی خیلی خوبه که خودخواهی
و بعد از پسر بزرگتر جدا شد و دستاش و توی هوا برد.
- هوراااا یونگی هیونگ خودخواهه
یونگی بلند خندید و وقتی خواست بلند بشه جيمين دوباره خودش و روی پسر پرت کرد و دستش و دور کمر مرد حلقه کرد و جلوی خودش و گرفت جیغ گوش خراش نکشه. و نتیجه تلاشش شد یه غرولند بلند که توش خواستن، حسادت، عشق موجه میزد.
- فقط با من میر قصی از این بعد...
یونگی درحالی که از واکنش جيمين میخندید پسر کوچیکترو بلند کرد تا روی پاهاش وایسه، و وقتی خواست
به سمت خوابگاه ببرتش جيمين بیصبر اون و به سمت خودش کشید و محکم لباش و روی لبای مرد کوبوند.
لغزیدن لبای قلوهای جيمين روی لب هاش باعث موجود شدن یه عالمه نارنگی یخ زده و تازه توی دلش شد. لب بالای پسر و مکید و با حرکت زبونش کنترل بوسهرو به دست گرفت، جيمين هیجان زده بود و از بوسیدن مرد روبهروش سیر نمیشد لااقل نه تا وقتی که شش هاش با جیغ و داد به بهش التماس کرد تموم کنن که تا بهشون هوا برسه، پس با کشیدن زبون روی لب پسر روبهروش کیس خیسشون و تموم کرد و به چشمای خمار یونگی نگاه کرد. پسر بزرگتر حس میکرد نمیتونه بیشتر از چند سانت از جيمين خندون روبهروش دور بشه پس سرش و بلافاصله بعد از بالا آوردن سرش اون و توی گردن پسر فرو کرد و یه نفس عمیق کشید تا عطر پسر و توی بینیش ذخیره کنه. و بعد از گردن پسر بیرون کشید و درحالی که به سمت خوابگاه حرکت کردن روی موهای مشکی براق پسر و نرم بوسید.
با زمزمه ی
- مسیح نباید من و ببخشه که تاحالا خودم و از تو محروم کردم
و جيمين و به سمت خودش کشید.
...
- خدای من چشمان معصومم به فاک رفت
با داد تهیونگ توی اتاق یونگی چهار پسر دیگه مثل چند تا منحرف به سمت اتاق دوییدن تا تهیونگ تنها تنها از اون صحنه لذت نبره، البته بعد رسیدن و جین چپ چپی به تهیونگ نگاه کرد و بعد به دو پسر که مظلومانه روی تخت خوابیده بودن نگاه کرد، البته این قبل این بود که یونگی چشماش و باز کنه و با گفتن فحش مثبت هجدهی پشمای چند پسر و بریزونه و با کشیدن جيمين توی آغوشش پتو رو دوباره روی خودش کشید و چشماش و بست.
نامجون با چشمای قلبی به هیونگ و دونسنگش نگاه کرد و به این فکر کرد که اگه حدودا 40 روز پیش بهش میگفتن جيمين و یونگی قراره باهم رابطه داشته باشن خونه رو روی سر خودش و پسر خراب میکرد اما حالا فقط باعث لرزیدن قلبش شده بود.
تهیونگ دستش رو قلبش گذاشت و روی میز غذا خوری نشست، متوجه بود که نامجین به طور نامحسوسی غیب شده بودن و جیهوپ کمی تو فکر به نظر میومد. یهو تحملش تموم شد و شروع کرد به سر و صدا.
- جونگکوکا خیلی کیوت بودن، خیلی کیوت بودن آه قلبم
جیهوپ با داد آخر پسر از جاش پرید و چشماش و گرد کرد.
-چته ته؟
تهیونگ دستاش و تو هوا تکون داد و نقطه های فرضی و نشون داد.
- کیوت بودن اجولی مگولی
جیهوپ سرش و با تاسف تکون داد و کمی از آب پرتقالش خورد.
- باور کن حتی یه لحظه هم به خودت و جونگکوک از چشم ما فکر نکردی تهیونگ.
تهیونگ نگاهی به جونگکوک که سرش و با ریتم هدفون تو گوشش تکون میداد انداخت.
-یعنی میگی با این گنده بک ماهم کیوت میشیم؟
جیهوپ سرش و به معنی آره تکون داد سعی کرد به قیافهی متفکر تهیونگ نخنده. تهیونگ کمی تصور کرد بعد دستش و پشت گردن جونگکوک انداخت و قیافهی خنگول و لبخند باکسی زد.
- آره راست میگی ها هیونگ
جیهوپ دیگه بی صبر به قیافهی اون پسر خندید و سرش و آروم تکون داد.
جونگکوک همونطور که سرش و با ریتم تکون میداد چشمش و درشت کرد و به راهروی اتاق ها اشاره کرد.
- عه جيمين شی!
. تهیونگ سریع با ذوق برگشت و با دیدن جيمين به با سرعت به سمتش دوید.
- جيمين بلاخره کار خودت و کردی
جيمين با دستاش چشمش و مالوند و فشار آورد تا چشماش بیشتر باز بشه. با دیدن تهیونگ تمام صحنههای شب قبل از جلوی چشمش گذشت.
- وات؟
قطعا صدای فریادش چیزی نبود که هیچکدوم از افرادی توی اون خونه بودن انتظار شنیدنش و داشته باشن.
چون جيمين جلوی چشمای گرد شده و صورت پوکر جونگکوک و جیهوپ به یقهی تهیونگ حمله کرد چند بار محکم تکون داد.
- اتفاق افتاد اتفاق افتاد
یه دور، دور خودش چرخید بعد با همون سرعت به سمت اتاقی که یونگی توش بود حمله کرد و به جین و نامجون که با تعجب نگاه میکردن دقت نکردن.
بادیدن دوبارهی یونگی روی تخت خودش دستش و روی دهنش گذاشت.
- وای واقعی بود لعنتی من حتی بوسهی قبل خواب گرفتم
-درسته جيمين فقط حس میکنم با این جیغی که صداش اومد کاملا پشیمون شدم
- واقعی بودددد
....
یونگی سعی میکرد گونههای سرخش و نادیده بگیره و چند تا از بیکن هارو توی نون بزاره. ولی کی میتونست جونگکوک و تهیونگ رو که با تعریفهای جيمين شیطانی نگاهش میکردن و نادیده بگیره؟
تهیونگ خم شد و تو گوش جيمين چیزی گفت، اینبار جيمين قرمز شد سریع بلند شد تا برای خودش لیوان آبی برسه. جین سرش و یا تاسف برای تهیونگ تکون داد و به نامجون چشمکی زد.
- حالا لازم نبود باهاش درمورد سکس صحبت کنی تهیونگ
لقمهی بدبخت جایی بین راه تنفس و مری یونگی ترمز کرد و پسر بیچاره با محکم ضربه زدن به قفسه سینش و سرفههای ترسناک خواست خودش و از شر اون جمع و کنایه هاشون نجات بده.
جیهوپ یا خندهی بلند لیوان آبی به یونگی داد و دستاش و محکم به هم کوبوند.
- یههههه یونگی هیونگ خجالت کشید
جيمين با خنده از پشت صندلی به یونگی نزدیک شد و دستش و دور کردن یونگی حلقه کرد.
- ایرادی نداره هیونگ، باید بهشون عادت کنی
یونگی بعد خوردن آب نفس عمیقی کشید و اشک های ناشی خفگیش و پاک کرد.
طی یه حرکت ناگهانی دستای حلقه شده دور گردنش و توی دستاش گرفت و بوسید.
البته این واقعا جلوی این جمع ریسک محسوب میشد چون بلافاصله صدای جیغ و داد و نامجون که جونگکوک بلند شد که مسخره بازیشون گل کرده بود.
- واقعا باورم نمیشه حس میکنم بچم ازدواج کرده و شاهد عشق بازیش با همسرشم... آئیش...
جین درحالی که میخندید به جیهوپ اشاره کرد.
- یدونه پسرم هنوز مونده
جیهوپ که تا الان در حال خندیدن بود قفل کرد در واقع دیگه نمیتونست بخنده لبش و گاز گرفت و به جيمين خشک شده نگاه کرد و در حالی که زوری میخندید از صندلی بلند شد.
- من و هم یه روزی میدین دست همسرم
و به سرعت از آشپزخونه خارج شد. تازه عمق فاجعه رو درک میکرد، جيمين رفته بود توی یک رابطه! رابطه ای دو طرفهش عشق بود.
یونگی متعجب به جای خالی جیهوپ نگاه کرد و به اون صندلی اشاره کرد.
- چیشد؟
نامجون امیدوار بود حدسی که زده بود اشتباه باشه پس لبخند خیلی نامفهومی زد و کتف هاش و به نشون ندونستن بالا انداخت.
تهیونگم متعجب به جيمين نگاه کرد که بعد از حرف جین با سرعت داشت غذا میخورد. جونگکوک که تقریبا متوجه موضوع شده بود برا تغییر جو با لبخندی که دندون های پیشش و نشون میدادن به دست یونگی زد.
- یا هیونگی باید برام امروز شیرموز خونگی درست کنی من دیشب کمکت کردم.
یونگی با اینکه گیج بود سرش و تکون داد و لبخند زد.
- حله دونسنگ
جيمين با لبخندی به یونگی دستاش و به هم زد و افکارش و رو دور انداخت.
- ولی باورم نمیشه
جین از جاش بلند شد و به سمت جيمين رفت، دستش و با تاسف روی کتف پسر متعجب گذاشت.
-متاسفانه اتفاق افتاده جيمين، مواظب باش.
و با لبخند مغمومی بیرون رفت تا جیهوپ و از تو لاکش نجات بده. جيمين بلند به حرف جین خندید یونگی پشت چشمی نازک کرد و سری تکون داد.
- واقعا که!
....
- هیونگ امروز داری ازمون جون میگیری
جیهوپ در حالی که خودشم از فشار رقصیدن سرخ شده بود، سری به معنی نه تکون داد.
- کافی نیست کوک رسما این چند وقت هیچ کاری نکردیم
تهیونگ در حالی که دیگه داشت از شدت خستگی وار میرفت روی زمین نشست و دوبار روی پاش زد و ادای گریه دراورد.
- اون هیونگ مربی رقصه کجا رفت؟ چرا چند وقته نمیاد؟
جین آهی کشید و به دیوار تکیه داد.
- یااا این واقعا سنگینه
جیهوپ نگاه دیگه ای به اعضا انداخت، حس میکرد هنوز آروم نیست ولی خانوادش، اونا خسته بودن.
پس نشست و لبخندی زد.
- خیلی خب بشینین کافیه
نامجون با حرص خودش و کنار اون مرد انداخت و محکم پشتش ضربه زد.
- وقتی حرص میخوری لطفا ما رو...
زمزمهی نامجون باعث خندهی جیهوپ شد و با دستش نامجون و عقب زد.
- باشه باشه فهمیدم وقتی حرص دارم نمیکنمتون
نامجون خندید و جین بطری آبش و رو براشون پرتاب کرد.
- نامجون وقتی خودم...
در خیلی آروم ضربه خورد و جيمين با بستههای غذا وارد شد.
- چه بکن بکنیه وایسین منم بیام
یونگی پلاستیک نوشیدنی ها رو پشت جيمين آورد داخل و با خنده تو هوا تکونشون داد.
تهیونگ خودش و روی زمین کشید و به غذا ها نزدیک شد. مرغ سوخاری و توی دستش گرفت و محکم گازش گرفت.
- قد جونگکوک خوشمزهای آخيش
جونگکوک حس کرد روی صورتش آب جوش ریختن که به مقدار قابل توجهی سرخ شد، نمیتونست نگاه پر از خنده هیونگاش و تحمل کنه پس دستش و رو صورتش گذاشت و با چند قدم خودش و به تهیونگ رسوند کشون کشون تهیونگ که دهنش پر از غذا بود و از سالن بیرون برد.
جیمین توی چند ثانیه پخش زمین شد و در حالی که میخندید به زمین ضربه زد و پاهاش و محکم تو هوا تکون میداد
- وای خیلی خوب بود خیلی خوب قیافش
ولی با حس کشیده شدنش رو زمین با ترس خندش و خورد و یونگی و دید که داره میکشتش به سمت بیرون سالن پس باز شروع کرد به خندیدن و در همون حال که کشیده میشد برای جیهوپ و نامجون جین دست تکون داد که باعث خندهی اون سه نفر شد.
جین روی زانوهاش نشست و مثل جيمين برای دست تکون داد.
-بهت خوش بگذره پسرم
...
بلاخره اعتراف 🤝❤️🗿
من خیلی کرمم، این پارت کم بود ولی دارم سعی میکنم دوباره بنویسم (شرایط زندگی هامون اصلا خوب نیست مواظب خودتون باشید و به خودتون ارزش بدید.)
راستی از دخترم حمایت کنید💙✨
PetalUou
لطفا اگه فیکشم نمیخونید تو ریدینگ لیستاتون بزاریدش تا دیده بشه دوستون دارم من به زودی با یه پارت طولانی میام.13 اسفند فراخوانی برای دانش آموز ها...
YOU ARE READING
It Was For You
Fanfictionبالای سرش ایستاد، دستش برای لمس اون حجم از مو تنگ شده بود. روی زانوهاش خم شد و دستش رو به سمت اون ها برد با نوازش های نرمش دل هردوشون رو نرم کرد. - جيمين... من اصلا متاسف نیستم. - من چیزی و اجرا کردم که بهم دستور دادن. - مسئولیت من همین بود. - اما...