سر و صداهای زیادی توی گوشش میپیچید. ذهنش درست کار نمیکرد و چیزی رو نمیفهمید. یه صدای واضح و آشنا رو تشخیص داد.
[ بیدار شو... بیدار شو. بیدار شو. بیدار شو. بیدار شو. بیدار شو سی وان صبح شده. بیدارشو... آه... مگه چه کوفتی زد به دماغت که اینجوری بیهوش شدی؟ هر کسی بود تا حالا بیدار میشد. بیدار شو. بیدار شو. بیدار شو. ]
چان به پر حرفیهای جیسونگ عادت داشت، ولی از اینکه نمیتونست جوابش رو بده متنفر بود.
دستش رو بلند کرد و روی سرش گذاشت. خیلی درد میکرد.
آروم چشمهاش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد. توی یه اتاق ساده و نیمه تاریک بود. تموم دیوارهاش خاکستری و بی روح بودن، اما به هیچ وجه اتاق کهنه و قدیمیای نبود. روی تخت تک نفرهای با ملحفههای مشکی خوابیده بود. تخت زیادی راحت و نرم بود. تقریبا یک متر اون طرفتر تخت دیگهای قرار داشت و کنارش هم با همون فاصله یه تخت دیگه، ولی هیچ کسی روش نخوابیده بود.
یه نفر وارد اتاق شد و روی تخت کنار چان دراز کشید._سلام، بیدار شدی؟
_من كجام؟
_من جانگکوکم. اسمت چی بود؟
_پرسیدم من کجام؟
_شاید خونه. نگفتی، اسمت چیه؟
_چان.
_من و تو و کای باهم هماتاقیم.
_کای؟! چه اسم عجیبی.
صدای مردونهای به گوشش رسید.
_اسمم اصلا عجیب نیست، خیلی هم باحاله. اصلا به ابهت اسم دقت کن.
[ هي... من هیچ دوربینی ندارم. کلاهت کجاست؟]
چان سوالش رو پرسید.
_موتور و کلاهم کجاست؟
جانگکوک سوییچ موتور رو براش پرت کرد.
_موتورت توی حیاطه. کلاهت هم این پایینه. جیببر نیستیم، یه ذره احترام بذار.
_جیببر و کلاه بردار و قاچاقچی نداره، همه دزدیم.
چان خیلی راحت گفت و کلاهش رو برداشت و سمت کای چرخوند تا جیسونگ از صورتش عکس بگیره.
[ هی... این همونه که خرچنگ هیچی ازش نمیدونست. باهاش صمیمی شو. ]
چان بلند شد و ایستاد، اما سرش گیج رفت و مجبور شد دستش رو به تاج تخت تکیه بده تا نیفته.
جانگکوک: تا دو ساعت دیگه حالت خوب میشه.
[ یه جوری سر بحث رو باز کن دیگه. ]
چان پوفی کشید و به صورت کای خیره شد.
_به چی زل میزنی؟
کای با اخم گفت. اون فکر میکرد چان میخواد مسخرهاش کنه، اما جواب چان باعث شد کمی ازش خوشش بیاد.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
Fanfictionحقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟ خانواده یا... خانواده؟ Name: This Man Dies Tonight Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Action, Adventure Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation