Part 17

536 87 43
                                    

چانگبین روی صندلی وسط باغ نشسته بود و به مبارزه‌ی تن به تن جانگکوک و یکی از افراد گروه نگاه می‌کرد.

جانگکوک برنده شد و صدای خنده‌هاش بلند شد.

کای: اوه پسر... تو به این میگی مبارزه؟ اگه راست میگی با من بجنگ.

فلیکس غر زد.

_بیخیال. شماها همیشه همین کار رو می‌کنید و آخر کای توی تن به تن و جانگکوک توی تیراندازی برنده میشه. موافق نیستی آلفا؟

چانگبین فقط به فلیکس نگاه کرد. لیکس چندبار دستش رو جلوی صورت چانگبین تکون داد.

هیونجین: تو خوبی؟

چانگبین سری تکون داد و به داخل خونه برگشت. دید مینهو با سینی غذا از پله ها بالا می‌ره.

_چی کار می‌کنی؟

_چان برای شام پایین نیومد. واسش غذا می‌برم. نمی‌دونم چی شد که ظهر رفت و دیگه از اتاق بیرون نیومد. مطمئنم یه ربطی به هانا بنگ داره. نکنه یکی از دوست‌هاش رو کشته؟

_سینی رو بده به من براش می‌برم. تو برو توی باغ پیش بقیه.

مینهو سری تکون داد و سینی رو دست چانگبین داد و ازش دور شد.

هیونجین: مینهو؟! تو فکر می‌کنی چانگبین از چان خوشش میاد؟

مینهو کمی اخم کرد.

کای: بیخیال دویل بانی.

مینهو : کای... اگه آلفا اجازه می‌داد، با دست‌های خودم می‌کشتمت.

_چرا؟ چون بهت گفتم دویل بانی؟

_چون خیلی زر می‌زنی. اون دهن گشادت رو ببند.

_خیلی بددهنی بانی، تو هم از چان خوشت میاد!

مینهو خندید: معلومه که خوشم میاد. اون یه موجود بی‌خود و به‌درد نخور مثل تو نیست.

فلیکس و جانگکوک خندیدن.

هیونجین: فکر می‌کنم چانگبین، چان رو دوست داره.

مینهو: میشه خفه شین؟ تو بهتره سرت تو کون دوست پسر خودت باشه.

هیونجین دست‌هاش رو به نشانه‌ی تسلیم بالا آورد و به صورت قرمز شده‌ی فلیکس که از شدت خنده داشت منفجر می‌شد، نگاه کرد.
.
.
.
[ چان... زودباش... یه چیزی بگو دیگه. ]

_فقط پنج پنج دقيقه... التماست می‌کنم. فقط پنج دقیقه چیزی نگو. فقط پنج دقیقه سکوت، باشه؟ اصلا تو نمی‌خوای بری دستشویی؟

[ هی مگه من چی گفتم که این‌جوری می‌کنی؟ ببین اول از همه که من الان دستشوييم. دوم اینکه خب من می‌تونم هدستم رو توی دستشوییم بیارم. سوم اینکه اعتراف کن خانواده چیز خوبیه نه بد. چهارم اینکه هانا دختر خوبیه. ]

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now