Part 45

493 84 25
                                    

بغض چان رو خفه کرده بود. تام رو هل داد و از اتاق بیرون رفت.

یه دستش رو روی پهلوش گذاشت و سمت خوابگاه رفت.

در رو باز کرد، هیچکس نبود.
سمت تختش رفت و روش نشست، سرش رو بین دست‌هاش گرفت و اجازه داد اشک‌هاش روی گونه‌اش بریزه.

چانگبین چجوری هنوز دوستش داره؟ چان یه دروغگو بود، ولی چانگبین بهش اهمیت می‌ده. کل زندگی چانگبین رو ازش گرفته، ولی اون دیوونه حواسش حتی به زخم روی دست چان هم بود.
چرا؟! چرا اینقدر خوبه؟!
.
.
.
چانگبین به بازداشتگاه برگشت، ولی هیچ حرفی نزد. سکوت مطلق بود تا اینکه مینهو به حرف اومد.

_از تو هم چرت و پرت پرسیدن؟! عوضی‌های به فاک رفته بدبخت. واقعا فکر کردن می‌تونن از زیر زبون ما حرف بکشن.

چانگبین نیشخند زد و چند ثانیه به مینهو خیره شد.

_مینهو، اگه بلایی سر جیسونگ اومده باشه چی کار می‌کنی؟

مینهو شکه نگاهش کرد، فکر کردن بهش ترسناک بود.

_چ... چه اتفاقی برای اون کوتوله افتاده؟!

_ندیدمش، فقط یه سوال بود.

صدای مارتین از سلول کناری بلند شد.

_همه‌ی پلیس‌ها برن به جهنم، به چی فکر می‌کنی مینهو؟بذار بمیره. مگه مهمه؟

چانگبین به وضوح قرمز شدن صورت مینهو و متورم شدن رگ گردنش رو دید و لبخند زد. یه نفر دیگه هم به یه پلیس عجیب و غریب اهمیت میده.
.
.
.
تام دست جیسونگ رو گرفت و به اتاقش برد.

_خلاصه و مفید همه چیز رو تعریف کن.

_چان، چانگبین رو دید. چانگبین هم خوش هیکل و جذاب بود. چانگبین، چان رو بوسید، چان وا داد و عاشق شد.

_نه... این خیلی خلاصه بود یه ذره بیشتر. سطح دوست داشتنش چقدره؟

_ببین تامی تو الان نباید حمایت کنی، باید بگی این عشق اشتباهه.

_بلوندی خل و چلم، عشق عشقه و منم طرفدار عشق‌های ممنوعه. چرت و پرت نگو و بگو چقدر دوستش داره؟

_چان خیلی خیلی دوستش داره، در حدی که می‌خواست بیخیال دستگیریش بشه.

_پس چرا دستگیر شدن؟

_چون چانگبین فهميد ما جاسوسيم، بعد عصبانی شد، بعد چان عصبانی شد، بعد من بی‌سیم زدم، بعد چان تیر خورد، بعد چانگبین دستگیر شد.

_چقدر بعد بعد کردی. خب حالا یه دلیل بهم بده که باور کنم عشق خودت هم دوستت داره.

_کی گفته من عاشق شدم؟

_تو خوردن یه پیتزا رو رد کردی! تازه چان گفت دستپخت اونی که دوست داری خوبه.

_فوق العاده‌ست.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now