Part 8

536 93 28
                                    


چانگبین به ساعتش نگاه کرد. ده شب بود و چان هنوز از خواب بیدار نشده بود. حتما دارویی که هیونجین داد زیادی قوی بود.

چانگبین وارد اتاق شد و دید چان روی تخت دراز کشیده. آروم سمتش رفت.
هوس عجیبی برای لمس کردن اون موهای بلند سفید داشت. دستش رو دراز کرد و روی سر چان کشید. دستش رو پایین‌تر آورد و روی گونه‌ی چان گذاشت. زیبایی بی‌نظیرش رو تحسین کرد. چشم‌هاش و مژه‌هاش، لب‌های صورتی رنگش... اون فوق العاده بود.

چان آروم تکون خورد و چانگبین دستش رو عقب کشید. نمی‌خواست اون پسر بداخلاق و زبون باز رو عصبانی کنه.

چانگبین از اتاق بیرون رفت و از لای در به چان خیره شد. خمیازه کشید و روی تخت نشست. سرش رو خاروند و به ساعت خیره شد. چشم‌هاش گرد شد.
تعجب کردنش هم جذابه.

چانگبین از در فاصله گرفت و سمت اتاقش رفت. ساعت دوازده خود چان پیشش می‌ره. عجيبه... چانگبین برای اومدن چان اضطراب داره!

چان سمت دستشویی رفت و سعی کرد آروم‌تر از همیشه حرف بزنه.

_جیسونگ... صدام رو می‌شنوی؟

_تو کجایی پسر؟ از صبح هیچ صدایی ازت نشنیدم.

_من نتونستم اتاق‌ها رو بگردم.

_امشب انجامش بده.

_امشب یه بسته باید تحویل بدم.

_خب...

_یه دوربین توی آشپز‌خونه بود.

_امکان نداره!

_هست، می‌خوام بدونم اونجا چرا منطقه‌ی ممنوعه محسوب میشه.

_چان... یه نکته‌ی مهم. کریستینا دنبال جاناتان و افرادشه. اگه گرگ و گروه جاناتان بهم مربوط باشه، زودتر میشه دستگیرشون کرد.

_من با کریستینا حرف نمی‌زنم.

_اون مادرت و فرمانده‌اته.

_مادر؟ بس کن. فرمانده؟ هه! اون همون زنی که عاشق یه دزد قاتل شد.

_اون دزد پدرته.

_من مجبورم این ننگ زو بخاطر عشق احمقانه‌ی اونا تحمل کنم. دزدی که حتی حاضر نشد پیش خانواده‌اش بمونه.

_تو نمی‌تونی بیخیال خانواده‌ات بشی.

_می تونم، من از هشت سالگی بیخیالشون شدم.

_چان... تو نمی‌تونی، اونا خانواده‌اتن.

_می‌تونم.

صدای بلند جانگکوک به گوش چان رسید.

_چان، با کی حرف می‌زنی؟

چان از دستشویی بیرون اومد.

_هیچکس، با خودم بودم.

_به خودت میگی من می‌تونم؟

_برای افزایش اعتماد به نفسه. تو هم امتحان کن.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now