چانگبین به ساعتش نگاه کرد. ده شب بود و چان هنوز از خواب بیدار نشده بود. حتما دارویی که هیونجین داد زیادی قوی بود.چانگبین وارد اتاق شد و دید چان روی تخت دراز کشیده. آروم سمتش رفت.
هوس عجیبی برای لمس کردن اون موهای بلند سفید داشت. دستش رو دراز کرد و روی سر چان کشید. دستش رو پایینتر آورد و روی گونهی چان گذاشت. زیبایی بینظیرش رو تحسین کرد. چشمهاش و مژههاش، لبهای صورتی رنگش... اون فوق العاده بود.چان آروم تکون خورد و چانگبین دستش رو عقب کشید. نمیخواست اون پسر بداخلاق و زبون باز رو عصبانی کنه.
چانگبین از اتاق بیرون رفت و از لای در به چان خیره شد. خمیازه کشید و روی تخت نشست. سرش رو خاروند و به ساعت خیره شد. چشمهاش گرد شد.
تعجب کردنش هم جذابه.چانگبین از در فاصله گرفت و سمت اتاقش رفت. ساعت دوازده خود چان پیشش میره. عجيبه... چانگبین برای اومدن چان اضطراب داره!
چان سمت دستشویی رفت و سعی کرد آرومتر از همیشه حرف بزنه.
_جیسونگ... صدام رو میشنوی؟
_تو کجایی پسر؟ از صبح هیچ صدایی ازت نشنیدم.
_من نتونستم اتاقها رو بگردم.
_امشب انجامش بده.
_امشب یه بسته باید تحویل بدم.
_خب...
_یه دوربین توی آشپزخونه بود.
_امکان نداره!
_هست، میخوام بدونم اونجا چرا منطقهی ممنوعه محسوب میشه.
_چان... یه نکتهی مهم. کریستینا دنبال جاناتان و افرادشه. اگه گرگ و گروه جاناتان بهم مربوط باشه، زودتر میشه دستگیرشون کرد.
_من با کریستینا حرف نمیزنم.
_اون مادرت و فرماندهاته.
_مادر؟ بس کن. فرمانده؟ هه! اون همون زنی که عاشق یه دزد قاتل شد.
_اون دزد پدرته.
_من مجبورم این ننگ زو بخاطر عشق احمقانهی اونا تحمل کنم. دزدی که حتی حاضر نشد پیش خانوادهاش بمونه.
_تو نمیتونی بیخیال خانوادهات بشی.
_می تونم، من از هشت سالگی بیخیالشون شدم.
_چان... تو نمیتونی، اونا خانوادهاتن.
_میتونم.
صدای بلند جانگکوک به گوش چان رسید.
_چان، با کی حرف میزنی؟
چان از دستشویی بیرون اومد.
_هیچکس، با خودم بودم.
_به خودت میگی من میتونم؟
_برای افزایش اعتماد به نفسه. تو هم امتحان کن.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
Fanfictionحقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟ خانواده یا... خانواده؟ Name: This Man Dies Tonight Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Action, Adventure Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation