Part 30

601 93 30
                                    

جلوی چشم‌های چان، جیسونگ روی زمین افتاد و اون نتونست هیچ کاری انجام بده.
با تمام سرعت سمتش دوید و صداش کرد.

_جیسونگ... چشمات رو باز کن... تو چت شده؟! هانی؟!

مینهو خودش رو به جیسونگ رسوند.

مینهو: چش شده؟!

چان: به نظرت من می‌دونم؟!

_هیونجین رو پیدا کن، می‌برمش توی اتاق بهداری.

یه حسی به چان می‌گفت رفیقت رو ترک نکن، ولی پیدا کردن هیونجین بهترین کار بود که می‌تونست اون لحظه انجام بده.

چان اسم هیونجین رو فریاد زد و سمت راه‌روها دوید، مینهو یه دستش رو زیر کتف جیسونگ و دست دیگه رو زیر زانوهاش گذاشت و بغلش کرد.

مینهو به صورتش نگاه کرد. لب‌های جیسونگ کبود شده بود و سرش ورم داشت. بدنش سبک بود و سکوتش دردناک بود.
شاید مینهو همیشه فریاد می‌زنه و کلمه‌ی خفه شو رو تکرار می‌کنه، اما واقعا سکوت اون پسر زجرآوره.

اون باید حرف بزنه و بخنده و هر کاری که دوست داره انجام بده.
مینهو وارد اتاق دوم هیونجین شد و جیسونگ رو روی تخت گذاشت. (اتاق شبیه بیمارستانه نه اتاق معمولی)

هیونجین با تمام سرعت وارد اتاق شد و چراغ قوه‌ی کوچیکی رو از روی میز برداشت. با انگشتش پلک‌های جیسونگ رو از هم باز کرد و نور رو به عدسی چشمش تابوند.

_مینهو برو بیرون و اجازه نده چان بیاد تو.

_اون حالش خوبه؟

_الان نمی‌دونم، برو بیرون و حواسم رو پرت نکن.

_ولی...

_برو مینهو!

مینهو نمی‌خواست اتاق رو ترک کنه، ولی مجبور شد.
چان پشت در نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود. هوا براش سنگین شده بود و بغض گلوش رو گرفته بود.
جیسونگ لیاقت این رو نداشت.
به اندازه‌ی کافی درد کشیده، دیگه کافیه!

چان: دوساعته هیونجین رفته و در رو بسته، ولی هنوز هیچ خبری نیست.

چانگبین جلوی چان زانو زد و دستش رو گرفت.

_هيش... اون خوب میشه.

_تقصیر من بود.

_چانی‌ من، این تقصیر تو نبود. اون حالش خوب میشه و بعدا براش یه خاطره میشه. مثل تمام خاطراتی که ما از زخم‌هامون داریم.

_اون یه عالمه خاطره‌ی تلخ داره، من باعث شدم یکی دیگه بهش اضافه بشه.

_زمان... زمان همه چیز رو حل میکنه.

_بین... من... من خیلی تنهام؛ جیسونگ آخرین کسیه که برام مونده. تنها کسی که هنوز تحملم می‌کنه و ترکم نمی‌کنه، کسی که حرف‌هام رو می‌شنوه.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now