Part 26

669 88 9
                                    

چان نفس عمیقی کشید و وارد اتاق چانگبین شد. اوه نه وارد اتاق مشترکشون شد!
می‌ترسید؟! درسته... سی وان دیگه از خیلی چیزا می‌ترسه.

یه رابطه‌ی خیلی نرمال وسط یه دنیای غیر عادی، چیز خوبی نیست.

چانگبین گفت دوستش داره. یه قراره بانمک و ساده داشتن و کنار هم توی یه خونه زندگی می‌کنن. با هم غذا می‌خورن و حرف می‌زنن و حالا قراره اولین شب خیلی خاصشون رو داشته باشن.

چان سمت حموم رفت و لباس‌هاش رو درآورد. شیر آب گرم رو باز کرد و اجازه داد آب روی پوستش با لغزش پایین بیاد.
به آینه نگاه کرد، روی تنش جای زخم‌های قدیمی بود. زخم‌های قدیمی که قبلا بهشون افتخار می‌کرد، چون باعث شده بود آروم آروم تبدیل به مرد بشه، اما الان ازشون خجالت می‌کشید.

دیگه نمی‌خواست به مرد مغرور و بداخلاق باشه، دلش می‌خواد یه پسر جوان و خوشحال باشه. کسی که حق زندگی داره، می‌تونه عاشق بشه، می‌تونه اعتماد کنه، کسی که می‌تونه انتخاب کنه.

بنگ کریستوفر چان دیگه نمی‌خواد سربازی باشه که فرمان‌ها رو اجرا می.کنه.

چان حوله رو برداشت و از حموم بیرون اومد.
از توی کمد لباسی که اندازه‌اش بود رو برداشت و پوشید. با اضطراب روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد.

صدای جیسونگ توی گوشش پیچید و کمی باهم حرف زدن.‌ بعدش چان حسگر شنوایش رو خاموش کرد و زیر بالشت گذاشت.

چان به پهلو خوابید و فکر کرد. آخر چه اتفاقی میفته؟ باید با این بازی چی کار کنه؟ چانگبین چی میشه؟ باید این بازی رو ادامه بده یا همه چیز رو تموم کنه؟

فقط زمان حال، فقط توی زمان حال می‌خواد زندگی کنه. به این زودی‌ها سئو چانگبین رو از دست نمی‌ده. به خاطرات بیشتری با آلفای قلبش نیاز داشت.

چان منتظر موند، ولی چانگبین نیومد. چشم‌هاش آروم گرم شد.
چقدر تخت راحت بود.
انگار بعد از سال‌ها توی تخت خودش می‌خوابید!
.
.
.
(اهم اهم...گلنار هاتون رو آماده کنین. اسمات در راه است. هر کسی دوست نداره می‌تونه نخونه چون این اسمات هیچ تغییری در روند داستان نداره. به احتمال زیاد خودتون هم تاپ و هم باتم رو‌ می‌دونین دیگه...)

چانگبین استرس داشت. یعنی بالاخره می‌تونست اون بدن بلوری و جذاب رو لمس کنه؟ باورش نمی‌شد!

در رو آروم باز کرد و به داخل اتاق نگاه کرد. اون جسم خاص و ناب خیلی آروم خوابیده بود. اول سمت آیینه رفت و خودش رو برانداز کرد. عطرش رو زد و آروم سمت تخت رفت.

چانگبین: چانی؟

چانگبین در حالی که با دست راستش پهلوی چان رو نوازش می‌کرد صداش کرد و به چان خمار لبخند زد. اون حتی جواب چانگبین رو نداد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now