_مارتین؟! عوضی لعنتی خوش اومدی.
مارتین ساکش رو روی زمین انداخت و جلو رفت و مینهو رو بغل کرد. جیسونگ از دور تماشا میکرد، آروم جلو رفت و سلام کرد.
مارتین نگاهی به سر تا پای جیسونگ انداخت و چشمهاش برق زد._میتونم با این پسر شیرین و خوابالو آشنا بشم؟
جیسونگ کمی گونههاش سرخ شد.
_جیسونگم... سلام.
برای مینهو مارتین دوست خوبی بود، ولی نگاه خوبی روی جیسونگ نداشت و از این خوشش نمیومد.
مینهو: اون تازه وارد گروه شده، الان هم خوابش میاد. جفتتون گمشین و کپهی مرگتون رو بذارین.
مارتین خندید.
_آلفا کجاست؟
مینهو سرش رو خاروند و جیسونگ جواب داد.
_رفت دنبال چان، الان میاد.
مارتین اخم کرد.
_چان؟! از این اسم خوشم نمیاد. من رو یاد یه مشکل بزرگ میاندازه.
مینهو: مشکل؟!
مارتين: بعدا در موردش حرف بزنیم. نگین که اتاق من رو به کسی دادین!
مینهو: دهن گشادت رو ببند مرد، کسی سمتش نرفته. الان هم یه آشغالدونی شده که بهتره تمیزش کنی بعد توش بکپی.
مارتین: آه... این لحن حرف زدن، این فحش بارون، دلم براش تنگ شده بود.
مارتین قبل از رفتن لپ جیسونگ رو کشید. مینهو از این حرکت متنفر شد.
چند لحظه بعد از رفتن رفیقش، دستش رو روی صورت جیسونگ گذاشت و فشار داد. انگار میخواست جای دست مارتین رو پاک کنه.
.
.
.
چان کلافه به چانگبین نگاه کرد._فقط یه خراش کوچیکه!
_میخوام یه باند و بتادین بخرم، همین.
چانگبین سمت سوپر مارکت شبانه رفت، چان با غر زدن موتورش رو خاموش کرد و دنبالش رفت.
چانگبین مستقیم سمت وسایل بهداشتی رفت و چان یاد جیسونگ افتاد.
به حماقتهای ساده و با نمک رفیقش خندید.
_چانگبین، من میرم یه شیرکاکائو بردارم.
_چی؟!
_جیسونگ میخواست.
چانگبین خندید و بتادین رو از قفسه برداشت و پیش چان رفت.
چانگبین: بیا جیسونگ رو به فرزندی قبول کنیم. فقط پدر و مادر آدم حاضر میشن نصف شب شیرکاکائو بخرن.
چان خندید و ضربهی آرومی به بازوی چانگبین زد.
_بیا با مامان باباش توافق کنیم جیسونگ رو بدن به ما.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
Fanfictionحقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟ خانواده یا... خانواده؟ Name: This Man Dies Tonight Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Action, Adventure Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation